عطا احمدي، معلم 80 ساله كرماني آیینه تمام نمای جوانمردی است و خودش هيچ خانه، خودرو و حتي تلفن همراهي ندارد. سالها قبل و پس از مرگ همسرش خانهاش را تبديل به مدرسه كرد. در پرونده درخشان او، ساخت 250 باب مدرسه با هزاران مترمربع فضای آموزشی، تأسیس مجموعه پيشرفته سرای سالمندان کرمان با گنجایش ۱۶۰۰ سالمند، ساخت جاده کوهستانی به طول ۱۲کیلومتر و آبرسانی و برقرسانی به روستاهای «کوهپایه» کرمان با همکاری سازمان جهادسازندگی استان، ساخت بیش از ۱۳۶۰ واحد مسکونی، ساخت چندین مدرسه شبانهروزی، ساخت اردوگاههای شهید باهنر و شهید رجایی و هفتباغ «هینمان» در کوهپایه و دهها کار عامالمنفعه دیگر به چشم میخورد. او معلمي است كه با عشق، سالها در تعليم و تربيت فعاليت كرد و حتي مرگ فرزندانش نيز باعث نشد يك روز در كلاس درس غايب باشد. خدمات او در سالهاي اوليه انقلاب از چشمان شهيدرجايي دور نماند تا جايي كه شهیدرجایی در زمان نخستوزيري، پس از اطلاع از اقدامات عطا احمدی در زمینه مدرسهسازی گفته بود: «اگر در هر یک از استانها یک نفر مثل عطا احمدی داشتیم، وضعمان از این بهتر بود و مشکل فضای آموزشی در کشور نداشتیم». گريزان بودن از مراسم بزرگداشت و سخن نگفتن درباره كارهايي كه انجام داده خصوصيت اصلي اوست. كمتر كسي در كرمان هست كه او را نشناسد. مرد موسپيدي كه با پيراهن و شلوار كرمرنگ سوار بر دوچرخه به پروژههاي عمراني در حال ساخت سركشي ميكند و همه آنها را بر اساس نظم خاصي به پيش ميبرد. بارها به عنوان معلم نمونه برگزیده شد اما در بوق و كرنا نكرد و در تمام دوران خدمتش هدیه و جایزهای را برای خود از هیچ کس نپذیرفت. عطا احمدی، نام متفاوتی دارد؛ نامي كه نقطه ندارد اما نقطه عطف زندگی خیلیها شده است؛ نقطه امیدواری کسانی که شاید دیگر امیدی نداشتند. دفتر زندگي او را در سالروز تولدش همراه با احمد احمدي پسر كوچك او و دوستانش ورق ميزنيم. او هنوزهم بعد از 80سال دوست ندارد مصاحبه كند و از خدماتش بگويد.
- مردی از جنس بخشش
پدرم يكم آذرماه 1315 در روستاي «هينمان» در كوهپايه كرمان به دنيا آمد. پدرش محمد احمدی، از طايفه حاجباقر و حاجاحمد، معروف به قندهاريها، همگي اهل كرمان و ساكن محله بازارشاه و محله شهر و مسجد گنج بودند. مادرش عذرا عراقيزاده، دختر نايباصغر بختياري بود كه همراه حكام بختياري از چهارمحال به كرمان آمده بودند.
6ماهه بود كه از روستاي «هينمان» با مادرش به كرمان آمد و در منزلشان واقع در محله بازارشاه، دوران كودكي را سپري كرد. 5 ساله بود كه در مكتبهاي قديم، قرآن را نزد مرحوم ملاخاور و بيبي كوچك و حافظ را نزد بيبيجوهري خواند و سپس به مدرسه كاوياني رفت و از كلاس سوم دبستان تا پايان كلاس نهم در مدرسه ايرانشهر به مديريت مرحوم ميرزا برزو آميخي تحصيل كرد و درس نظم و پيگيري و فداكاري را نزد اين مدير نمونه آموخت و آن گاه امتحان دانشسرا را سپري كرد و در سال 1333 در 18سالگي به مديري و آموزگاري مدرسه «گوغر» بافت منصوب شد. سالها همراه با مدرسهسازي، دانشآموزان خوبي تحويل جامعه داد و پس از سالها تعليم و تربيت دانشآموزان، در تاريخ 17 آبان ماه1360 به افتخار بازنشستگي نايل آمد. با اين حال بدون كمترين وقفهاي در كار و كوچكترين يأس و نااميدي و كمترين توقع از جامعه، هر روز پركارتر و اميدوارتر با سادهترين شكل زندگي و امكانات بسيار كم، خدمات ارزندهاي به مردم استان كرمان ارائه كرد.
پدرم و مادرم پسرعمه و دختردایی بودند. فرش کرمان که یکی از فرشهای معروف ایران است توسط زنان هنرمند کوهپایه (زادگاه پدرم) بافته میشود. پدربزرگ پدرم حاجباقر احمدی در این منطقه کارگاههای قالیبافی برپا میكرد. این منطقه 20 کیلومتر تا کرمان فاصله داشت و روستاهای آن به شکل ارباب و رعیتی بودند. چند سال بعد باقر احمدی برای مناسک حج با کاروان بزرگی که داشت به سمت مکه راه افتاد و در کویت امروزی ساکن شد و از آنجا که بسیار بخشنده بود از بوشهر برای مردم کویت که آن زمان در فقر زندگی میکردند مواد غذایی میبرد و بین آنها توزیع میکرد. بعدها بندر بزرگی در کویت به نام بندرالاحمدي ساخته شد و هنوز هم این بندر با این نام در این کشور وجود دارد. وقتی حاجباقر اموالش را به پسرهایش بخشید به آنها سفارش کرد که از اموالشان در راه خیر وقف کنند و فرهنگ وقف را به فرزندانشان نیز بیاموزند.
پدربزرگم نیز بخشنده بود و آن را نیز به پدرم آموخت. پدرم در میان بستگان بيش از بقيه به این سفارش عمل کرد و همه داراییها و زمین و خانهاش را در راه مردم وقف کرد و نام خود را به نیکی در دل مردم ثبت کرد. امروز مردم کرمان او را به عنوان پهلوان عرصه علم و زندگی میشناسند.
- براي مردم، همراه مردم
فرزند آخر خانواده هستم و سال 1356 بهدنیا آمدم. ما 14 خواهر و برادر بودیم که 5 خواهر و برادرم در کودکی به دلیل ابتلا به بیماری تالاسمی فوت کردند. 5 پسر و 4دختر زير سايه پدر و مادري زندگي كرديم كه معلم بزرگ انسانيت بودند. پدرم اعتقاد داشت اگر میتوانیم فرزندان خوب به جامعه تحویل دهیم بايد بچهدار شویم. مادرمان یکی از 5 زنی بود که در کرمان دیپلم داشت و در خانه به درس ما رسیدگی میکرد. او اهمیت زیادی به درس ما میداد و در کنار رسیدگی به درس و مشق ما، یک زن خانهدار و کدبانوی تمام و کمال بود. پدر 18 سال داشت كه مدير و معلم شد و بعد از آن، مدير و معلم مدرسه «رابر» و سپس مدير و معلم مدرسه «بزنجان» و مربي تعليمات اساسي شهرستان «بافت» شد. تعليمات اساسي برنامهاي در زمان پهلوي بود كه كارهاي عمراني، كشاورزي، بهداشتي و آموزشي را در روستاها انجام ميداد. او با كوشش فراوان علاوه بر مديريت مدرسه و تدريس، بقيه وقتش را تا آخر شب به كارهايي مانند درختكاري، تسطيح راهها و تشكيل كلاسهاي شبانه سوادآموزي ميگذرانيد. روستائيان شاهد حمايتهاي معلم روستا از دانشآموزانش بودند. هرگاه يكي از آنها در كلاس درس غايب بود بلافاصله بعد از پايان كلاس به خانه آنها ميرفت و علت نيامدن او را پيگيري ميكرد. زمانی که من بهدنیا آمدم تقريبا دوران بازنشستگی پدرم در آموزش و پرورش بود. پدرم مدیریت دو مدرسه علوی و مدرسه احمدی را برعهده داشت. دختر رئیس ساواک در کرمان در همان مدرسهای که پدرم مدیریت آن را برعهده داشت تحصیل میکرد و نکته جالب این بود که پدرم آن زمان از معلمان خواسته بود تا با حجاب در سر کلاسهای درس حاضر شوند. این کار پدر به مذاق ساواک خوش نیامد. بسیاری از معلمانی که در این 2 مدرسه تدریس میکردند انقلابی بودند و همین امر باعث شد ساواک مدرسه علوی را به آتش بکشد. مسئولان و مدیران مدرسه علوی آتش انقلاب را در کرمان برپا کردند. ساواک معتقد بود که در مدرسه علوی نیروهای چریکی تربیت میشود و به همین بهانه تعدادی از دانشآموزان و معلمان و مسئولان مدرسه را دستگیر کرد.
- راز موفقیت پدر
پدر در خانه نظم خاصی را برپا کرده بود. ما همگی احترام زیادی برای او قائل هستيم. هیچگاه نديدم نظمی که پدرم در خانه ایجاد کرده بود به هم بریزد. او ویژگیهای خاصی داشت. ساعت 9 شب همه بچهها باید میخوابیدند. ساعت 3نیمهشب بیدار میشد و قرآن ورق کاهی را که از پدرش به او رسیده بود برمیداشت و یک جزء قرآن میخواند. در پایان با صدای بلند میگفت خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار. بعد از آن با آهنگ دلنشین پدر که با صدای بلند میخواند: «برخیزید که هنگام نماز است ، هر 8 درب بهشت باز است» از خواب بیدار میشدیم و نماز میخواندیم. بعد از آن میل باستانی را در دست میگرفتیم و همراه او ورزش میکردیم. این برنامه همیشگی ما بود و هيچوقت به هم نميخورد. پدر همیشه نظم مردم آلمان را مثال میزد و میگفت ما متاسفانه به اشتباه از اروپاییها گرتهبرداری کردهایم. در شب کریسمس کودکان آلمانی ساعت 9 به رختخواب میروند ولی در کشور ما به نام دادن آزادی به فرزندان اجازه میدهیم تا هر ساعت از شبانهروز بیرون از خانه باشند و به والدین هم اجازه نمیدهیم از آنها بازخواست کنند چون ميگوييم ممکن است به روحیه آنها آسیب بزند. همه این عوامل باعث شده است تا فرزندان به جای مولد و تولیدکننده فقط مصرفکننده باشند و والدین تا 30سالگی نیز آنها را از نظر مالی حمایت میکنند در حالی که در کشور آلمان وقتی دوران نوجوانی به پایان میرسد و فرزند خانواده پا به سن 17 سالگی میگذارد باید از نظر مالی استقلال پیدا کند. این سرمشقی بود که پدر در زندگی به خوبی اجرا میکرد و ما از دوران دبستان، تابستانها در تراشکاری و شیرینیپزی کار میکردیم و بعد از تحصیلات دبیرستان باید روی پای خودمان میایستادیم. پدر با وجود پا گذاشتن به سن 80سالگی با وجود اصرار دیگران هیچگاه موبایل به دست نگرفت و از خودرو استفاده نکرد و هنور هم سوار بر یک دوچرخه به پروژههای عمرانی در حال ساخت و همچنین مراکز خیریهای که ساخته است رسیدگی میکند. او نه معاونی دارد و نه حسابداري؛ همه مسائل مالی را خودش در دفتری که دارد ثبت میکند.
- ازدواج با يك جهيزيه مختصر
تحصیل در نظر پدرم برای دختر و پسر فرقی ندارد. او دخترانش را با یک جهيزیه مختصر و تقريبا بدون مهریه به خانه بخت فرستاده. او به سنت پيامبر عمل کرده و معتقد است مرد زندگی کسی است که دستهایش پینهبسته باشد. او هیچگاه و به هیچ دلیلی تدریس و کار مدرسه را تعطیل نمیکرد. یک بار یکی از برادرهایم به دلیل بیماری فوت کرد. پدر، جنازه او را در خانه گذاشت و به مدرسه رفت و بعد از پایان کلاس به خانه آمد و برادرم را به قبرستان برد و دفن کرد. اعتقاد بسیار زیادی به نظم دارد و معتقد است اگر در یک جامعه نظم حکمفرما شود آن جامعه در همه زمینهها پیشرفت خواهد کرد. او معتقد است در کنار علم نباید ورزش را كنار گذاشت و به همین دلیل در همه مدارسی که ساخته است یک سالن ورزشی وجود دارد تا دانشآموزان بتوانند ورزش کنند.
- درسي به نخستوزير
اوایل انقلاب و در دوران نخستوزیری شهید رجایی ایشان یک بار به کرمان آمدند و در وسط جلسه استانداری پدرم آنجا را ترک کرد. شهیدرجایی از اطرافیان سوال کردند این مرد چه کسی بود که جلسه را ترک کرد. به او گفتند این مرد عطا احمدی است که به هیچ عنوان غذای دولت یا میوه و شیرینی که برای دولت باشد را نمیخورد. شهید رجایی بلافاصله به دنبال پدرم آمدند و او را درحالی که سوار بر دوچرخه از حیاط استانداری بیرون میآمد صدا زدند. لباسی که پدرم به تن داشت خاکی بود. از پدر علت ترک جلسه را پرسیدند و پدرم گفتند با پولی که برای این جلسه هزینه کردهاید میتوانید 30 انسان گرسنه را سیر کنید. شهیدرجایی با شنیدن این جمله از پدرم تشکر کرد و به اطرافیانشان گفت اگر در هر یک از استانها یک نفر مثل عطا احمدی داشتیم، وضعمان از این بهتر بود و مشکل فضای آموزشی در کشور نداشتیم. کارهای خیرخواهانه پدرم از کرمان فراتر رفت و او با خودروی وانتی که آموزش و پرورش در اختیارش قرار داده بود به شهرهای کهنوج، جیرفت، سیرجان و مناطق محروم استان کرمان سفر میکرد و برای آنها مدرسه و جاده و آسایشگاه میساخت. پدر در این مدت بیش از یکهزار خانه سازمانی برای زوجها و مردم بیبضاعت و کمدرآمد ساخته و در کنار آن 280 مدرسه، چند بیمارستان و آسایشگاه سالمندان و چند مرکز خیریه و بنیاد نیکوکاری ساخته است و بنیاد نیکوکاری حضرت ابوالفضل(ع) را برای کمک به دانشآموزان محروم و بنیاد نیکوکاری حضرت محمد(ص) را برای کمک به سالمندان و مرکز خیریه علیبنابیطالب(ع) را برای حمایت از کودکان بدسرپرست راهاندازی کرده است. او همیشه به معلمبودن خود افتخار میکرد ولی مردم به او لقب پهلوان دادهاند. در دوران معلمی ریاضی، شیمی، ادبیات و جغرافیا تدریس میکرد و سالهای زیادی نیز معاون و مدیر مدرسه بود ولی همیشه افتخار میکند که یک معلم است. او با فعالیتهای شبانهروزی فوقالعاده بهترين استادان، معلمان، پزشكان، مهندسان و كارمندان بسيار خوبي تقديم جامعه كرده كه از دانشمندان و بزرگان كرمان، ايران و جهان شدهاند.
- 40 مدرسه به یاد 40 شهید
بیسوادی مردم، عطا احمدی را آزار میدهد. او معتقد است با ساخت مدرسه و گسترش آموزش همگانی میتوانیم بیسوادی را ریشهکن کنیم. براي همين با کمک و همیاری مردم، 40 باب مدرسه در نقاط مختلف کرمان که کمبود مدرسه در آنجا محسوس بود به نام 40 شهید بنا کرد و نام آنها را به ترتیب مدرسه شهید شماره یک تا 40 گذاشت و بسیاری از شاگردان او که در پستهای مهم مدیریتی و دولتی بودند و هستند و از او درس زندگی آموخته بودند وی را در این کار همراهی کردند و هنوز هم این همراهی ادامه دارد. برخی از آنها که خارج از کشور زندگی میکنند مبالغی را برای مشارکت در این امر و همچنین کارهای خیریه در اختیار موسسات خیریهای که پدرم بنا کرده است قرار میدهند. همچنین مردم کرمان که سالهاست شاهد کارهای خیرخواهانه عطا احمدی هستند مهمترین حامیان او محسوب ميشوند. پدر در اين سالها هيچگاه با بودجه دولتي مدرسه نساخت و سرمايه او اعتماد مردم بود. آرزویش این است که مردم، ایمان را قبل از علم بیاموزند و آرامش و طراوت را در زمین، هر روز بهتر و ماندگارتر کنند.
- بزرگترین درس پدر
نظم، نظم و نظم بزرگترین درسی بود که از پدر آموختیم و در زندگی با عمل به آن به موفقیت رسیدیم. پدر معتقد است هیچ چیزی از اموال و پول برای انسان خوشبختی نمیآورد و همه آنها از بین خواهند رفت پس چه بهتر که آنها را در راه علم و دانش و زندگی نیازمندان وقف کرد. او همه زندگیاش را وقف مدرسهسازی و کارهای خیر و عامالمنفعه برای مردم کرده است و در 80 سالگی تنها چیزی که از دنیا دارد یک دست لباس و یک دستگاه دوچرخه است و همیشه لباسی که به تن دارد را بعد از شستوشو دوباره به تن میکند. بعد از مرگ مادرم وقتی از مراسم ختم به خانه بازگشتیم خانهای وجود نداشت. پدرم همه اثاثیه خانه را بین افراد نیازمند تقسیم کرده بود و با لودر خانه بزرگی را که دوران کودکی و نوجوانیمان در آن سپری شده بود را تخریب کرد و در آنجا مدرسه ساخت. اتاقی در گوشه حیاط مدرسه برای سرایداری در نظر گرفت و مدتی در آنجا زندگی میکرد و به مدرسه اجاره پرداخت میکرد. مدتی بعد نیز آن را به مدرسه اضافه کرد و نام مادرم را بر سردر مدرسه قرار دارد تا نام و یاد مادرم همیشه زنده بماند. مرداد سال 1375 در دولت آقاي هاشميرفسنجاني وقتي نشان درجه 3 خدمت را از ايشان گرفت بلافاصله سكههايي را كه به عنوان پاداش دريافت كرده بود در راه مدرسهسازي هزينه كرد. او با پيمانكارانی که مسئولیت ساخت مدارس را به آنها میدهد قرارداد خدا وكيل ميبندد و آن را در صفحاتي كه در اول كتاب قرآن قرار داده است مينويسد و قرآن را واسطه قرار ميدهد تا پيمانكاران كار را بهدرستي انجام بدهند. چندي قبل زيباترين روز براي پدرم رقم خورد. شاگردان قديمي او كه اين روزها مويي سفيد كردهاند و هر كدام از آنها در مشاغل دولتي و غيردولتي مشغول خدمت به مردم هستند دوباره در کلاس درس مدرسه گرد هم جمع شدند تا بازهم پدر براي آنها زندگي را تدريس كند.
- مرد سازندگی از زبان شاگردان
غلامحسين بيجاري، كارشناس ساختمان اداره كل آموزش و پرورش استان كرمان سالها قبل در كلاس ششم دبستان جيحون كرمان شاگرد عطا احمدي بوده است. تقدیر به گونهای رقم خورد که در ساخت مدارس با او، همراهي و همكاري صميمانهاي داشته باشد. او از روزهایی که در کلاس درس استاد احمدی درس زندگی میآموخت اینگونه میگوید: زمانی که در دبستان جیحون محصل بودم، عطا احمدی معلم کلاس ششم بود. او همیشه موهای سرش را کوتاه میکرد و به مدرسه میآمد تا وقتی به شاگردان توصیه میکند موهای خود را کوتاه کنند، خودش هم نمونه عملی برای آنها باشد. زنگهای تفریح را هم در کلاس میماند و مشکلات درسی بچهها را برطرف میکرد. او هیچ تفاوتی بین فرزندان خودش که در همان مدرسه تحصیل میکردند با دانشآموزان دیگر قائل نبود و گاهی به آنها بیشتر از دیگران سختگیری میکرد. اگر احساس میکرد دانشآموزی به دلیل مشکلات مالی نتوانسته است به مدرسه بیاید بلافاصله به خانه آنها میرفت و تلاش میکرد تا مشکل آنها را حل کند.
محمدمحسن بیگی ، مدیرکل آموزش و پرورش استان کرمان نیز از عطا احمدی به عنوان الگوی زنده انسانیت نام ميبرد و ميگويد: خدمات عطااحمدی در تعلیم و تربیت جاودانه خواهد ماند. معرفی پهلوان عطا احمدی به نسل جوان ضروری است. او درک عمیقی نسبت به تعلیم و تربیت دارد و پایهای و زیربنایی در آموزش و پرورش استان کار کرده است.
حمید ذکااسدی نيز از شاگردان سالهای دور عطا احمدی که مسئولیت معاون سیاسی- امنیتی استانداری کرمان را برعهده دارد میگوید: عطا احمدی با ورود به کلاس روی تخته سیاه مینوشت «اول ایمان بعد عمل» و این مهم را در زندگی خود پیاده کرد.