مبارزات سیاسی
مبارزات سیاسی آیتالله حسین غفاری از نیمه دوم سال 1341. ش آغاز شد. در جریان نهضت عمومی علما در این سال، آیتالله غفاری نیز در مسجد الهادی ـ که امامت آن را برعهده داشت ـ سخنرانیهایی را علیه تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی ایراد کرد و به همراه علمای تهران اعلامیههایی را نیز امضا کرد که در آن زمان، چاپ و توزیع شد.
پس از آنکه محمدرضا پهلوی با طرح «انقلاب سفید» اصلاحات آمریکایی خود را اعلام و بر مخالفت با مبانی مذهبی پافشاریکرد، علما و مراجع به رهبری امام خمینی(ره) عید نوروز سال 1342 را تحریم نمودند.
آیتالله غفاری نیز به همراه سایر علمای تهران اعلامیهای را در حمایت از این تحریم صادر کرد. مرحوم غفاری پس از وقایع مدرسه فیضیه قم و مدرسه طالبیه تبریز، در دوم فروردین ماه سال 1342 سخنرانیهای شدیداللحنی را در مسجد الهادی ایراد نمود.
مأموران انتظامی بعضا در جلسات سخنرانی او حاضر میشدند تا شاید او را از این طریق مرعوب سازند اما ایشان با آنها شدیدا برخورد میکرد.
پس از سخنرانی تاریخی امام خمینی(ره) در عصر عاشورای سیزدهم خرداد 1342. ش، حکومت در واکنش به این سخنرانی، حضرت امام را در شب چهاردهم خرداد دستگیر نمود که انتشار خبر آن باعث شکلگیری قیام تاریخی پانزدهم خرداد شد.
در این حادثه، همزمان با دستگیری امام، ساواک حدود 80روحانی و از جمله آیتالله غفاری را نیز دستگیر و زندانی کرد که تا چند روز پس از دستگیری هیچکس از وضعیت او خبری نداشت.
وی پس از 40روز تحمل زندان به همراه سایر وعاظ و روحانیون سرانجام آزاد شد؛ اما این واقعه نهتنها در اراده او برای تداوم مبارزه خللی ایجاد نکرد، بلکه پس از آزادی، ایشان نیز به علمای مهاجر در شهر ری پیوست که از سراسر ایران به آنجا آمده و در حمایت از آزادی امام خمینی(ره) تجمع کرده بودند.
در همین ایام آیتالله غفاری تلگرافی را به آیتالله سیدمحمود طالقانی، مهندس بازرگان و دکتر سحابی مخابره کرد که به دستگیری مجدد او در چهارم بهمن سال 1343 به اتهام اقدام بر ضد امنیت کشور و ارسال پرونده وی به دادستانی ارتش منجر شد.
اینبار نیز تا پانزدهم فروردین 1344 را در زندان سپری کرد. غفاری پس از آزادی بلافاصله طی تلگرافی آیتاللهالعظمی مرعشینجفی را از آزادی خود مطلع ساخت و سرانجام وی در زندان براثر شکنجه و فشارهای وارده در تاریخ ششم دیماه 1353 به شهادت رسید.
پسر ایشان در مورد آخرین ملاقات با پدر میگوید: پدر را در آخرین ملاقات، کشان کشان، با پاها و دستهای شکسته و در حالیکه بیش از یکی دو دندان در دهانش باقی نمانده بود و سراسر صورت و اندامش زیر شکنجههای وحشیانه، در هم کوبیده شده بود، پشت میز ملاقات آوردند. بیش از یکی دو جمله بین ما رد و بدل نشد؛ او گفت: تصور نمیکنم دیگر یکدیگر را ببینیم...
یادش گرامی