- نه!
قبل از اينکه لامپ را روشن کند، پريدم توي دستشويي و در را قفل کردم. صداي حسام را از پشت در ميشنيدم: «هووووي! چه خبرته؟ نوبت من بود.»
- نميشه. کار دارم. برو بعداً بيا.
مادرم از توي آشپزخانه داد زد: «اي بابا... اين دوباره چپيد اون تو؟ چه خبره؟»
يقهي لباسم را کشيدم روي دماغم و به سنگ دستشويي زل زدم. روز آخر مدرسه، با بچههاي کلاس سوسن 2 قرار گذاشتيم هرشب ساعت 9 برويم دستشويي و پنج دقيقه به همديگر فکر کنيم تا يادمان نرود سوسن 2 چه کلاس خاصي بود، آن هم در مدرسهي فکسني خيابان فردوسي.
شب اول دلم براي بچهها تنگ شده بود. در آن پنج دقيقه کمي هم گريه کردم. شبهاي بعد اين دلتنگيام كمتر شد، اما تا نيمهي تابستان نتوانستم به بوي وحشتناک دستشويي عادت کنم و به بابا گفتم هواکشش را تعمير کند.
کارم شده بود هرشب با زنگ ساعت ميپريدم توي دستشويي و پنج دقيقه (نه کمتر و نه بيشتر) قيافهي بچههاي سوسن 2 را تصور ميکردم. همزمان با صداي اخبار. همزمان با شروع سريال تلويزيون. همزمان با بحث مامان و بابا سر اينکه کدام مهمتر است: اخبار حملات مسلحانهي فلوريداي جنوبي يا سرانجام دخترِ دمِ بخت سريال؟
نميدانستم بقيهي بچههاي سوسن 2 قرارمان يادشان مانده يا نه، اما کليههايم موظف بودند ساعت 9 هرشب به تکاپو بيفتند تا شرمندهام نباشند.
بعد از گرفتن کارنامه، مامان مرا در نزديکترين دبيرستان ثبتنام کرد. سه ماه بعد وقتي روپوش سرمهايام را پوشيدم، به اين فکر ميکردم كه اينبار سوسن 2 چه غوغايي در مدرسهي جديد به پا ميکند. اما فهميدم نه، هميشه آنطور که فکرش را ميکنم، نميشود.
ديگر تنها نشان کلاس سوسن 2 اسامي دفتر انضباط در کشوي خانم اميري بود. خيليها عشق رياضي داشتند؛ مثل نگين و کيميا که هيچچيز نميخواندند، جز فرمولهاي رياضي و سر هيچ کلاسي نمينشستند جز کلاس خانم حسيني.
بقيهي بچهها هم نفهميدم چه شدند. لابد رفتند در هنرستان جديد آنطرف شهر، گرافيک و عکاسي و خياطي ياد بگيرند. سپيده هم را فرستادند مدرسهاي چند خيابان آن طرفتر. بهش گفته بودند ظرفيت مدرسه تکميل شده. دروغ ميگفتند. هنوز بهخاطر بخاريهاي مدرسه از دستمان شاکي بودند. گفته بودند بايد جدايشان کنيم.
يک روز يکيشان را شناختم. وقتي از تنها خاطرهاي که از او به ياد داشتم و از قرارمان برايش گفتم، لبخند تلخي زد و گفت: «يادش بهخير... چه دغدغههايي داشتيم!» شمارهام را روي کاغذ مچالهاي نوشتم و بهش دادم. سفارش کردم بهم زنگ بزند. زنگ نزد. آن شب ساعت 9 منتظرش بودم. گفتم حتماً سرش شلوغ بوده. هيچوقت زنگ نزد.
اينروزها در فضاي مجازي دنبال سوسن 2 ميگردم. سوسن 2 (خاصترين کلاس مدرسهي فکسني خيابان فردوسي) که گرماي تابستان آن سال، تمام خاطراتش را سوزاند و خانم اميري تا بازنشستگياش از اينکه توانسته بود بچههايش را از هم جدا کند، به خود مي باليد. نام «سوسن 2» را جستوجو ميکنم.
@soosan2
Username Not Found
وجيهه جوادي،16ساله از نجفآباد
عكس: زهرا اميربيك از شهرري