داریوش کاردان: سلامی تمام و سلامی حجیم/ به یاران خوب و عزیز و فهیم

چو خورشید زر شعر من بر دمید/ کند ذوب یخ‌ها و برف سپید

دهم سر برایت سخن‌های خوب/ که گفت آب رفته نیاید به جوب

بکن گوش تا می‌توانی سخن/ شود نقل من نُقل هر انجمن

چو مرغان به ناگه گران می‌شدند/خلایق همه فکر نان می‌شدند

یکی از برای کرایه خجول/ یکی گشته از بهر مردن عجول

یکی خرج خانه ندارد بسی/ یکی خسته از فرط دلواپسی

یکی با نداری کند روز جنگ/ یکی فکر نان شبش کرده منگ

یکی با لیسانسش به دنبال کار/ یکی رو ندارد رود پیش یار

یکی خرج عیدش چو پتکی به سر/ یکی بهر نان واله و دربه‌در

یکی از بزرگان اهل تمیز/ شیتیل رد کند لاجرم زیر میز

یکی کلیه از بهر نان می‌دهد/ یکی را چو آن نیست، جان می‌دهد

یکی پول دارو ندارد به دست/ به گریه زند دست بر پشت دست

به ناگه برآمد یکی چپ ز راست/ دگر سو ز چپ عده‌ای راست خاست

چپی گفت مردم برای منند/ خورم غصه‌ها گر که مردم خورند

بدو گفت راستی که هی هی خموش/ نگیرم دگر حرف گنده به گوش

من از مردمم، می‌کشم دردشان/ منم کشته چهره زردشان

یکی اعتدال و یکی اعتماد/ گروهی ز خرداد و بخشی ز باد

یکی از اصول و یکی از فروع/ یکی هم کند انفراداً رجوع

همه یک به یک لشگر آراستند/ بزرگان بر این آفرین خواندند

به طیره رجز خوانده هالتر زدند/ همه عشق مردم به پوستر زدند

نبردی شد آغاز چون برق و باد/ چو مجلس نباشد تن من مباد

چو فردا برآید بلند آفتاب/ به گرز و به حرف و به شام و کباب

مقاله نوشتند هریک بتر از بتر! / نشد حرصشان خالی از یکدگر

نشد گفت‌وگوها اگر کارگر/ به دیلم و چکّش گشایند در

به آخر ز گفتار و حرف و سخُن/ نشد حلّ مشکل ز بیخ و ز بن

سخن سخت بشد یا گران یا به مفت/ شنیدم یکی لوس دردانه گفت

که خرناس این‌جا دهانت ببند/ مبادا بیفتی تو روزی به بند

«نبینی  که مشکل در این شهر نیست؟/ همه آشتی، یک نفر قهر نیست؟»

و خرناس مهری به لب بر نهاد /تو گویی که هرگز ز مادر نزاد