به گزارش همشهری آنلاین در بخش پاپانی این نوشته وی به روابط خصوصی دربار و شاه،دیدگاه های فرح، نامه امام موسی صدر به شاه، نامه براهنی بر علیه شاه و ... و علم میپردازد:
دربار و روسپیگری
تمام تفریح شاه و علم، شکار کردن دختران ایرانی و فرنگی از هر نوع است. این وظیفه جناب علم بوده است تا در مقام ریاست دربار، برای گردش روزانه شاه وسائل لازم را در حد رئیس روسپیخانه فراهم کند و در این باره البته که هیچ کوتاهی نمیکند. او هیچ شرمی از این که برنامههای گسترده خود را برای گذراندن وقت و بی وقت با انواع و اقسام دختران ایرانی و فرنگی بیان کند ندارد. نمونه هایی را فقط نقل میکنیم:
به جای آن که به دفتر بروم یک دختر خانم امریکایی را ملاقات کردم و دو ساعتی را گذراندم. بسیار خجل بودم که از وقتم دزیدهام و بیچاره مردم معطلاند که مرا ببینند. چه باید کرد؟ نفس عماره (کذا) است و گاه مسلط. (ص 34). [خطاب به شاه] یک میهمانی برایم رسیده است که عکسش همراه است. ملاحظه فرمودند و چون شاهنشاه شیفته لب ... هستند فرمودند بعد از ظهر باید او را قطعا ببینم (ص 42).
و یکی از لطائف درباره یک فاحشه سوئدی است که چغاله خورده است و قی و ... گرفته و قرار است شاه یک هفته خود را در کیش با او صرف کند، اما از بد اقبالی مشکلی برای دختر پیش آمده است که اگر شاه به کیش برود تنها وقت را تلف خواهد کرد!: مدتی شاهنشاه راه رفتند و فکر کردند که چه کنیم؟ کس دیگری هم بفرستیم یا اصولا نرویم؟ (ص 48).
حکایت تکراری علم در سراسر کتاب این است:: من گردش رفتم. با یک دختر ایرانی، به نظرم وقت تلف کردم! (ص 70). بعد از ظهر هم دو سه ساعتی با یک دختر خانم ایرانی گذراندم که بسیار خوب بود (ص 76). بعد از ظهر یک دختر ایرانی را دیدم که خیلی اعلا بود (ص 84).
و در تمام این احوال وضعیت شاه نیز چنین است آن جا که می نویسند: در شیراز به استراحت گذشت و شاهنشاه هم تنها نبودند (ص 86 و 87). من امشب در اصفهان تنها هستم ولی شاهنشاه تنها نیستند (ص 91). به جای آن که به دفترم بروم به دیدن یک دختر انگلیسی رفتم که از هر جهت بسیار مطلوب بود (ص 92). بعد یک دختر آلمانی را دیدم که بسیار خوب بود (ص 116). بعد از ظهر هم یک دختر خانم ایرانی دیدم و خوش گذشت (ص 119). بعد از ظهر تمام کار کردم فقط یک ساعتی با یک دختر خانم ایرانی گذراندم (ص 138).
و برای شاه هم یکسره در تلاش بود: با وصف آن که بسیار خسته بودم، سر شام رفتم، چون میبایست در مورد یک دختر خانم گزارشی عرض کنم (ص 139). پس از شرفیابی حضور ولیعهد و شهبانو، با یک دختر ایرانی بسیار خوش گذراندم (ص 143). بعد از ظهر من یک دختر خانم لهستانی را دیدم که بسیار تعریف داشت (ص 149). وقتی شاهنشاه حرکت فرمودند به دختر خانم ایرانی که دوستش دارم تلفن کردم پیش من بیاید و دو ساعتی با فراغت کامل با او بودم (ص 156). و موارد دیگر (160، 172، 177، 184، 188، 191، 195، 196، 199، 206 (دو ساعتی با دختر خانم انگلیسی گذراندم)، 216، 220، 234 (بعد از ظهر با یک دختر خانم ایرانی تازه قرار ملاقاتی داشتم)، 244، 255، 268 (شاهنشاه به گردش تشریف بردند و من هم با یک دختر فرانسوی ملاقات کردم و دو ساعتی گذراندم. بد نبود)، 282، 352، 379، 403، 442، 451، (دختر ایرلندی)، 479.
البته همان طور که در ص 156 کتاب خاطرات علم آمده، عربها شرابخوار نبودند اما جناب علم کمال عنایت را برای در اختیار گذاشتن دختران ایرانی برای آنها داشت. زمانی که سلطان قابوس آمد و رفت شاه از علم پرسید: دراین دو شبه خوش گذرانی چه کرد؟ عرض کردم: هر شبی چهار پنج خانم در اختیارش بود (در خارج کاخ) اما چه کرد نمیدانم. فرمودند: تازه داماد احیانا ناخوش نشود. عرض کردم: خیر. دخترهای ایرانی تمیز شدهاند و او هم خیلی آنها را دوست دارد (ص 167).
این رویه ای روزانه خود شاه هم بود. به خصوص وقتی رقاصه ها را برای او میآوردند آن وقت بود که به قول علم:از بعضی از رقاصههای امشب هم خوششان آمده بود. فرمودند درباره آنها تحقیقاتی بکنم (ص 173).
همان جا، یعنی سه سطر بعد از آن، علم که وقاحت و مجیرگویی را به حد اعلا رسانده، می افزاید: خداوند به او دل شیر و حوصله پیامبری داده است (ص 173). علم به فکر ولیعهد هم بود و ترجیحا می گفت: فعلا اگر ایشان به چنگ دختر ایرانی بیافتد ممکن است احساساتی بشوند و کار مشکل بشود. بهتر است دخترهای اروپایی را برایشان راه بیندازیم. فرمودند: صحیح است. همین کار را بکنید (ص 182).
در جای دیگری: بعد رفتم یک دختر خانم انگلیسی را برای والاحضرت همایونی (ولیعهد) دیدم. بعد نبود. (ص 360). باز می نویسد: حال که والاحضرت شروع به دختر بازی کردند، باید ترتیبی داد که خیلی معتدل باشند (ص 395). شاه هم از دختران اروپایی ها، بیشتر راضی بود: شاهنشاه از هدیه ای که من از فرانسه با خود آورده بودم و دیشب در حضورشان بود، تعریف فرمودند (ص 187). شاهنشاه تلفن فرمودند و سراغ دختری را گرفتند. من بسیار خجل شدم که نتوانستم توضیح عرض کنم (ص 212).
اما ایمان شاه از نظر علم: صبح شرفیاب شدم. به محض زیارت شاهنشاه فرمودند:حیف و صد حیف که این مهمان دیشبی خیلی عالی است. عرض کردم: چرا حیف؟ فرمودند: آخر ایام قتل پیش میآید و دیگر نمی توان استفاده کرد... عرض کردم: خداوند به اعلیحضرت سلامتی و طول عمر بدهد با این عقیده خالصی که دارید (ص 242).
قرائن بسیار حاکی است که هر کجا علم عبارت «شاهنشاه به گردش تشریف بردند» را بکار برده کنایه از همین امور جاریه و معموله است. علم مینویسد: فرمودند: گردش بعد از ظهر حاضر است؟ عرض کردم، همان طور که دیروز امر فرمودید ترتیب آن داده شده است (ص 261).
و جای دیگر وقتی شاه افراط در گردش میکند، علم چنین توصیه میکند: وقتی مرخص میشدم فرمودند: ناهار در سد فرحناز حاضر باشد. ترتیب گردش را در آن جا بده. من خندیدم و عرض کردم: سه روز متوالی است گردش تشریف میبرید. برای سلامتی وجود مبارک خوب نیست (ص 338).
بار دیگر که شاه از علم میخواهد ترتیب امور گردش را بدهد علم می گوید:عرض کردم غلام موافق نیستم. (چون دیروز هم تشریف برده بودند) خندیدند. فرمودند: آخر کاری ندارم. بنشینم مگس بپرانم؟ (ص 517).
در حالی که در دنیا فهمیدن رابطه یک سیاستمدار با یک روسپی سروصدا ایجاد می کند، علم با بیشرمی جزئیات کارهای خود و شاه را گزارش میکند. یکبار اشاره میکند آن دختر فرانسوی که چندی قبل سراغش را گرفتید «امشب که آن جا تشریف میبرید با دامن گشاده منتظر ورود مقدم مبارک است». بعد اظهار نظر میکند که خیلی هم چنگی به دل نمیزند... دهنش گشاد و پای ساقهای بسیار کلفت و بی ریختی داشت... (ص453).
و شاه که مداوم و مرتب در پی این امور است: در فرودگاه از من سؤال فرمودند: تکلیف گردش فردا بعد از ظهر چیست؟ عرض کردم دست خالی نیستم... یک نفر هم زیادی داریم که غلام فکر کردم در اختیار والا حضرت همایونی (ولیعهد) بگذاریم (ص 456).
این عوض کردن دختر به حدی به افراط گراییده بود که شاه آن را دیوانگی خواند. این درست وقتی بود که میان شاه و علم سخن از شمس پهلوی به میان آمد که گاه با ده بیست سگ و گربه از این کشور به آن کشور میرود. وقتی گفته شد که کار او نوعی دیوانگی است، شاه اینجا را دیگر انصاف به خرج داد و به قول علم: ولی شاهنشاه آن قدر آقا و انسان و و با انصاف است که فرمودند: ما این قدر دختر عوض میکنیم دیوانگی نیست؟آن هم یک نوع آن است (ص 531).
فرح: مردم از ما خسته شدهاند
فرح به رغم همه بساطی که خود و اطرافیانش برپا کرده بودند، به عنوان یک فرد لیبرال و منتقد شاه شناخته میشد. بیشتر از آن روی که تلاش میکرد خود را یک شخص فرهنگی نشان دهد. در این زمینه، یعنی خرید تابلو و جواهرات و دیگر امور آن هم غالبا از فرانسه با سفرهای آنچنانی نهایت ولخرجی را داشت. اما به هر روی نق زدنهای وی به عنوان نوعی روشنفکری در دربار تلقی می شد.
زمانی که شاه در بازدید از طرح توسعه اطراف حرم امام رضا علیه السلام در مشهد، دستور تخریب دو مدرسه علمیه را می دهد. فرح روز بعد از آنجا دیدن کرده و می گوید:
خراب کردن این جا جنایت است و بسیار حیف است (ص 110). علم خدا را شکر می کند که کار مهمی جز امور هنری در اختیار فرح نیست: اگر کارهای کشوری بود چه می شد؟ (ص 131)
انتقادهای فرح کمابیش ادامه داشته است. برای مثال این مورد: 31/3/55: قبل از حرکت که در باغ کاخ مرمر رامسر بودیم که ساعت 11 شاهنشاه به هتل تشریف ببرند و آنها را بردارند علیا حضرت شهبانو غفلتا فرمودند که به نظر من مردم از ما خسته شدهاند و دیگر احساس نمی کنم که با حرارت و عشق دست میزنند. خیلی باعث تجب شد. شاهنشاه فرمودند: من که چنین احساسی نمی کنم... من دیدم شاهنشاه خیلی ناراحت شدند (159).
جالب است که خود علم در 5/7/55 مینویسد: امروز دررکاب مبارک همایونی به همدان آمدیم. ... تقریبا آدم فقیر در بین مستقبلین ندیدیم (ص 262).
وی این نکته را شاهد بر آن گرفته است که در همدان تقریبا فقیر وجود ندارد. علم بر این باور بود که نارضایتی در میان مردم اصلا معنا ندارد زیرا:کشاورز و کارگر که فوق العاده راضی است و بورژوا و عمله و غیره هم که به پول رسیدهاند. احیانا میماند چند «عن تلکتوئل» (کذا) میخواهد راضی باشد میخواهد نباشد. اهمیتی ندارد. این پدر سوخته (یعنی همین عن تلکتوئل) هم ارث پدرش را مگر مطالبه کند و گرنه بهداشت و تحصیل رایگان که دارد دیگر چه گهی میخورد؟ (ص 342).
یک نکته روشن است. علم به برخی از به قول خودش اشکال تراشی های جزئی توجه دارد که شاه به این مقدار هم توجه ندارد. با این حال از فهم این که مشکل از کجاست درمانده شدهاند. علم اظهار می دارد: به عرض رساندم که گرفتاری این است که ممکن است دشمن به خطوط داخلی ما رخنه کرده باشد. یعنی این عدم رضایت بی جهت مردم که دستی دستی تراشیدهایم جز رخنه دشمن به صفوف داخلی ما نیست. (ص388)
علم اشکالات را به دولت بر میگرداند و اشارهاش به هویدا و اطرافیان اوست. وی از شاه میخواهد: این پدر سوخته ها را به عنوا ن خائن یا بی لیاقت به زندان بیندازید که مردم لااقل نفسی بکشند (ص 388).
این همان سیاستی بود که شاه دنبال کرد، اما زمانی که دیگر دیر شده بود. در 29/2/56 شاه از این که مخبر یکی از روزنامهها نوشته بود که «اوضاع ایران قابل انفجار است» به شدت خشمگین شده بود (ص 437).
در سال 55 شماری از اعضای باقی مانده گروه های کمونیستی و مجاهدین خلق در خیابان ها و طی درگیری با ساواک کشته شدند که اطلاعات اندکی از آنها در این خاطرات انعکاس یافته است. برای شناخت دیدگاه شاه در این باره این مورد جالب است: قدری راجع به تروریستها صحبت کردیم. گفت: باید دید ریشه آن کجاست. گفتم: معلوم است که از خارج میباشد. گفت عدم رضایت و احساسات افراد را هم باید حساب کرد. ... فرمودند: مسأله تروریستها البته یک مسأله خارجی است و الا چطور ممکن است عملیات و تبلیغات آنها در همه ساعات و همه روزه و همه ماه در یک ساعت معین به این صورت هماهنگ در دنیا علیه ما باشد؟ (ص 129 – 130).
جالب است که همان موقع به شاه خبر رسیده بود که یک گروهبان وظیفه گفته است: چرا ما باید این مردمان شجاع را تروریست بنامیم؟ (ص 133)
نسبت دادن همه مخالفت ها به خارجیها
نسبت دادن همه مخالفتها به خارجی ها، آسانترین تحلیل و ناشی از یک توهم بود، آن هم برای شاهی که همه چیزش وابسته به خارجی بود. این خارجی اگر فقط شوروی بود، تا اندازه ای ظاهر موجهی داشت، اما شاه و علم حتی دست امریکا را در پشت این قضایا میدیدند و راه خطا میرفتند. وقتی سالیوان به مخالفان مذهبی شاه اشاره کرده بود، علم موضع شاه را چنین بیان میکند:فرمودند: آخر این مردکه نمیفهمد که اینها مارکسیست اسلامی و در دست روسها هستند؟ عرض کردم: تماما این طور نیست (یعنی فقط دست روسیه نیست) آن هم یک شاخه است. ملاحظه فرمایید که در مدارس و دانشگاهها دخترها با چادر و چاقچور میروند. اگر انگشتی در زیر نباشد این کار نمیشود. فرمودند: انگلشت مارکسیستهای اسلامی که قطعا هست. عرض کردم: از انگشت خود امریکاییها هم غفلت نفرمایید. اینها خیلی خرند.... با وضع دنیا و تلویزیون و رادیو این همه دانشگاه و مدارس عالی و مجله و جراید اگر باز هم دختری چادر سر کند و به دانشگاه برود و از مسخره شدن نهراسد شاهنشاه یقین بدانند از جایی آب میخورد. تنها قسمتی به روسها (مارکسیستهای اسلامی) قسمتی هم به امریکاییها و قسمتی هم از حمق و تعصب است... شاهنشاه فرمودند: به هر حال مثل آدم روسری سر کردن نه در مدارس و نه دانشگاهها مانعی ندارد ولی مقنعّ و چادر وغیره غلط است. عرض کردم:مقنّع نیست مقنعه است... فرمودند خوب شد به من گفتی. (ص 441).
تأکید سالیوان که به تازگی سفیر امریکا در ایران شده بود، روی مخالفان مذهبی، شاه را برآشفته کرده بود و اساسا نمیتوانست چنین مطلبی را بپذیرد. علم، شاه را آرام کرده و گفت: در خصوص آخوندها فکر کرده بودم او (سالیوان) را حال بیاورم و نفوذ آخوند شپشو را برایش بگویم. (ص 458).
در واقع بی شعوری شاه و علم و اطرافیان این بود که بزرگترین خطر را هیچ تلقی میکردند، خطری که در یک قدمی آنان بود. تازه سالیوان را مورد استهزاء هم قرار میدادند.
شاه مطالبی را با کتابی که موسسه استوک درباره وی منتشر می کرده بیان میکند. از جمله دو نکته را فرح ایراد میگیرد. یکی این که وقتی از شاه میپرسند که چرا با تحریم نفت مانند کشورهای عربی همراهی ندارید میگوید: ما عرب نیستیم. دیگری تأکید او درباره نژاد آرین است. (258).
شاه این انتقادهای فرح را به «وز و وز مگسها» تشبیه میکند: زنها مثل مگسها دائما وزوز میکنند برای آن که جان خودش را خلاص کند موافقت می کند که آسوده شود. (ص281).
دنیس رایت و معرفی کودتای 1299 به عنوان یک کودتای ایرانی
داستان ملاقات نویسندگان خارجی تاریخ ایران کمبریج با شاه هم جالب است: استادان دانشگاه کمبریج که تاریخ ایران را می نویسند و چند مجلد آن حاضر شده و برای تقدیم به پیشگاه همایونی آوردهاند، چندنفر از نویسندگان ایرانی و سفرای انگلیس و امریکا مهمان بودند (ص 172).
پول هایی هم که دربار به نویسندگانی در آکسفورد و جاهای دیگر می داد که کتاب به دفاع از شاه بنویسند، جالب است: عرض کردم دانشگاه برکلی هم آکسفورد، راجع به انقلاب شاهنشاه کتابهای عالی مینویسند. به علاوه بیش از هفتاد جلد کتاب رمان و مستند که ده عدد آن را تاکنون از نظر مبارک گذراندهام، امسال در خواهد آمد. (ص 200).
جالب است که دنیس رایت، نویسنده و سفیر اسبق انگلیس در ایران نیز در نوشتن خاطرات و تاریخ ایران ملاحظه پهلوی را میکرد از جمله روی این مسأله مهم: راجع به کتاب سردنیس رایت سفیر اسبق انگلیس، دوست من بود... کودتا را یک مسأله تمام ایرانی و اعلیحضرت رضا شاه کبیر را همچنان که هست یک ایرانی بزرگ که عامل اصلی کودتا بود و یک وطن پرست بزرگ و واقعی جلوه داده است که عمل او تصادفا منطبق بر منافع سیاسی بریتانیای کبیر آن روز بوده است (ص 205). واقعا باید به این نویسنده اروپایی دست مریزاد گفت.
علم: هر الاغی را شاهنشاه به نخست وزیری برگزیند ....
علم به رغم همه ستایشهایی که از شاه میکند از هویدا بدگویی شدید دارد. گاهی تأکید می کند که هوس نخست وزیری ندارد و بسیاری از اوقات این بدگویی را به خاطر نارضایتیهایی که برای مردم پدید آمده توجیه میکند: یک روز پیاز نیست، یک روز گوشت نیست، یک روز تخم مرغ نیست، چرا باید این مسائل جزئی در مسیر یک پیشرفت بزرگ و ملی مردم را ناراضی نگاه دارد؟ (ص 90).
نگرانی از هویدا ادامه دارد و گاه به حد تمسخر هم میرسد: نخست وزیر هم گاهی با لباس دفاع ملی، عکس تیراندازی خود را به روزنامهها میدهد. گاهی هم شهردار خرقان میشود و لباده مردم خرقان را به تن میکند. کار به حدی مسخره شده که از تصور خارج است (ص 491).
انتقادهای علم به دولت هویدا در جای جای کتاب هویداست: به این دولت بی لیاقت نفرین کردم... نه این که خودم رئیس دولت بشوم فقط از جهت خدمت به شخص شاهنشاه. یک همچو حقه باز بی همه چیز که همه آبروی ما را به باد داده است. از فرودگاه مهرآباد که میخواهم پرواز کنم، از خجالت خیس عرق میشوم. ... هر الاغی را شاهنشاه به نخست وزیری برگزیند، همین قدر که قدری حمیت و حقیقت داشته باشد کافی است که وضع را نجات بدهد. جهان وطن که نمی تواند وطن را آباد کند (ص 179). این جمله اخیر می تواند اشاره به بهائی بودن هویدا باشد.
فلسفه انقلاب و رستاخیز
یک نزاع مهم در این سال میان سران حزب رستاخیر برای نگارش «فلسفه رستاخیر» یعنی فلسفه انقلاب بوده است. محمد باهری که سابقا کمونیست بود، مسؤول این کار شده و مورد حمایت علم هم بود. اما وقتی نوشتهاش را آورد شاه گفت: راستی به باهری بگو که تمام نوشتههایش مارک کمونیستی دارد و اصطلاح آنهاست. ما میفهمیم. (ص 208).
علم طرفدار معاونش یعنی باهری بود و به شاه گفت: اگر شاهنشاه دکترینی برای حزب رستاخیر می خواهند همین که باهری نوشته کمال مطلوب است. اما شاه که خود را در اوج می بیند می گوید: بالاخره فرمودند: مبتکر انقلاب منم و من میخواهم آن چه در دل من است پیاده شود نه آنچه در فکر محدود باهری و همکارانش میگذرد (ص 248).
ریخت و پاش شاهانه
بذل وبخشش های شاهانه برای کسانی که خدمتی ویژه به او میکردند جالب است. عالیخانی مصحح کتاب خاطرات علم، درباره رئیس پلیس کل سویس می نویسد که او حفاظت از شاه را در زمستانها که برای اسکی به سویس می رفت به عهد داشت و پس از هر سفر شاه به جای پول نقد گویا حدود هزار پهلوی سکه طلا به او می داد. این مطلبی است که عالیخانی خود از علم شنیده است (ص 219 پاورقی).
استعداد علم و شاه در سیاست خارجی که غوغاست. هیچ کس جز آنها حقائق عالم را نمیفهمد. یکبار وقتی بحث عدم فروش سلاح امریکایی به ایران توسط کارتر در دوره کاندیداتوری او مطرح می شود علم چنین افاضه میفرماید: عرض کردم... چه خوب میبود این کار را [تقسیم ایران میان امریکا و روسیه] میکردند و همه راحت می شدیم و از تهیه اسلحه فارغ. فرمودند: اگر ما را به روسها میدادند چی؟ عرض کردم: خیلی بعید است که امریکاییها راضی بشوند این سد و این زنجیر ترکیه – ایران شکسته شود. (ص 222).
بریز و بپاش های دربار کمتر در این کتاب انعکاس یافته اما گهگاه مسائلی از این دست افشا می شود که : دیشب شام خصوصی خوبی با آشپز فرانسوی از رستوران اوآسیس کن فرانسه آورده بودم. به معظم لها و همراهان دادم... مایه تعجب و حیرت همراهان شده بود (ص 111).
نمونه های فراوانی از مرحمتی های شاه به شاهان عرب نیز در این کتاب درج شده است. یک نمونه کمکهای نظامی شاه به پادشاه مراکش است که فقط یک قلم آن شش عد اف 5 است.
مقدار زیادی هم توپ از طریق اردن ارسال شده است تا مراکش علیه الجزایر بکار گیرد (ص 107). پادشاه افغانستان هم از مراحم شاهانه استفاده می کرد.
یارشاطر علیه براهنی
علم از نامه ای از احسان یارشاطر یاد میکند که علیه رضا براهنی داده بود. آن روزها رضا براهنی درباره شکنجه در ایران سر و صدایی راه انداخته بود و احسان یار شاطر به دفاع از رژیم پرداخته نامه خود را در مطبوعات فرنگی چاپ کرده بود. علم مینویسد: عرض کردم: ملاحظه میفرمایید یک نفر آدم فهمیده چه میتواند بکند. خیلی با دقت دو دفعه نامه را خواندند. فرمودند بسیار بسیار خوب است. ... نزدیک ظهر شاهنشاه تلفن فرمودند که کمیته حقوق بشر سنای امریکا براهنی را برای ادای توضیحات خواسته است. خوب است ترتیبی بدهی نامه یارشاطر در آنجا منعکس شود (ص 223).
شاه و دمکراسی
شاه درباره انتخابات در ایران که خواسته غرب بود می گوید: حالا پدر سگ فرنگی به ما می گوید چرا دمکراسی ندارید. با همین حال، اگر من کنار بروم و بگویم خودتان یک رئیس جمهور انتخاب کنید سی و پنج میلیون نفر، سی و پنج میلیون رأی مختلف خواهند داد. (ص 231).
در زمینه تأمین دمکراسی در ایران شاه بر این باور بود که: ما که با شرکت دادن عموم مردم در کارهای تولیدی بزرگترین دمکراسی اقتصادی و بالنتیجه سیاسی را فراهم میآوریم (ص 487).
شاه باورش شده بود که تمام این عظمت مرهون شخصیت و تصمیمات اوست. علم در 26/6/55 مینویسد: امروز به من میفرمودند: کسی چه می داند؟ اگر موفقیت های من نبود نه تنها از خانواده پهلوی و تمام زحمات و مشقات پدر من اسمی نمیبود، ایران هم نمیبود. (ص 250)
البته شاه این اندازه هم احمق نبود. او می دانست که کشوری پول خودش را میخورد و از منافع امریکا دفاع میکند. بنابر این چرا امریکاییهای احمق، درباره فروش اسلحه به این کشور تأمل میکنند. علم مینویسد: عرض کردم: امان از این حمق امریکایی و جامعه امریکایی! مردکه پدر سوخته پول میگیرد،از منافع او دفاع میشود، ما به اسلحه او متکی میشویم و باز هم مخالفت دارد. این چه جامعهای است؟ یک جنگل مولا. (ص 255).
شاید شاهکار علم این جملات باشد که به سفیر امریکا اظهار میکند: ما تنها کشوری هستیم که پول خودمان را خرج می کنیم و از منافع شما دفاع میکنیم (ص 504 – 505).
داستان پیوستن کمونیستهای وطنی به نظام پهلوی خود موضوع یک تحقیق مستقل است. یکی از آنها زنی است که کتابی با نام بنفشه سیاه درباره نجات آذربایجان برای شاه نوشت. علم مینویسد: عرض کردم یکی از خانم هایی که کتاب بنفشه سیاه را در مورد نجات آذربایجان به رشته تحریر درآورده، از کمونیستهای دوآتشه بود. امروز جزء نویسندگان کتابهای ما که به مناسبت پنجاهمین سال سلطنت پربرکت پهلوی است شرفیاب خواهد شد. خندیدند. فرمودند: آخر نمیگوید چرا این کتاب را نوشته است؟عرض کردم، میگوید برای استغفار! ( 260).
البته آقای علم اصلا از اموال دربار سوء استفاده نمیکنند هرچه میکنند با اجازه است، مثل این مورد: اجازه خواستم فردا صبح با هواپیمای هفت و نیم به زوریخ برای تعمیر دندانهایم بروم. فرمودند، مانعی ندارد برو. (ص 301).
البته ایشان دوست دختر ایرانیاش را هم قبلا آنجا فرستاده بود که وقتی دندانش زیر دست دندان پزشک درد گرفت به خانه که بر میگردد مرحمی برای آن پیدا شود، به قول خودش:
این راحت به آن زحمت میارزید (ص 302). بار دیگر هم دختری ایرلندی را پیشاپیش به زوریخ فرستاد تا خودش هم برای دندانهایش برود (ص 526).
علم به مناسبت های مختلف در میان خاطراتش نامهها، یادداشتها، و اسنادی را گذاشته بوده که تنها اندکی از آنها در این کتاب به صورت تصویر گذاشته شده است. یکی از آنها نامه شاپور ریپورتر درباره مسائل نفتی است که نشان میدهد این شخص تا چه اندازه و مثل گذشته در این امور نفوذ داشته است (ص 310).
داستان گاز گرفتن پای شاه توسط سگ یک روسپی فرانسوی
از داستانهای لطیف کتاب یکی هم گاز گرفتگی سگ از شاه است که اصل آن به وساطت شاه میان جنگ بین دو سگ بر می گردد: امروز اعلیحضرت همایونی قضیه را برای من تعریف کردند. به این صورت که سگ دختر فرانسوی که همراه بوده است [یکی از همان روسپیهای معروف اروپایی] به سگ کوچک اعلیحضرت همایونی عشق ورزی میکرده. سگ بزرگ و مورد علاقه شاهنشاه به این علت به سگ دخترک پریده است. شاهنشاه خواستهاند سگها را از هم جدا کنند، سگ دخترک ماهیچه پای شاهنشاه را دندان خطرناکی گرفته است به طوری که زخم عمیقی برداشته و در آنجا مجبور شدهاند بخیه بزنند. (ص 318).
این گاز گرفتن فقط یکی از ماجراها بود. یکی دیگر از همین روسپی های فرانسوی در دربار تقریبا تا مرز دیوانگی پیش رفت و مشکلات عدیدهای را برای علم درست کرد (ص489) و باز هم ادامه و ادامه یافت. علم شرح حال او را به شاه که منتظر بود گزارش کرد: اگر اتفاقی برای او بیفتد دیگر آبرویی برای ما نمیماند. شاهنشاه فوق العاده ناراحت شدند. عرض کردم این جا به بیمارستان هم نمیتوانیم او را بفرستیم. چون احمق و پرحرف و پرگو و بیپرواست. فرمودند خوب هرچه می توانید بکنید. پس ما بعداز ظهر چه کنیم؟ (ص 493).
مشکل این بود که مادر این دختر فرانسوی در حزب کمونیست فرانسه و کارمند یک روزنامه بود. هر لحظه امکان داشت خبر این ماجرا رسوایی ببار آورد.
علم مینویسد: [شاهنشاه] خیلی ناراحت شدند از این که مادرش کمونیست است. عرض کردم: نگران نباشید. میخ اسلام را در کشور کمونیستی هم فرو کردید. خندیدند (ص 494). جناب علم زحمت کشیده، عکس دخترها را به شاه نشان میدادند تا ایشان انتخاب کنند (ص 501).
نامه امام موسی صدر به علم
یک سند مهم در این کتاب نامه ای است که امام موسی صدر در 23/5/56 به علم نوشته است. پیش ماجرای این نامه به وضعیت لبنان و موقعیت امام موسی صدر و مسائل شیعیان باز میگردد. کشوری طائفی که هر طایفه به یک کشور خارجی متکی بود. زمانی که امام موسی صدر در سال 38 به لبنان رفت، کوشید تا جامعه شیعه را احیا کند و در این راه موفق شد. تنها دولت شیعه که میتوانست حامی شیعیان لبنان باشد ایران بود. امام موسی صدر توانست در یک دوره توجه ایران را به مسائل لبنان جلب کند. اما از سال 50 و به خصوص از زمان اعدام سران مجاهدین خلق مناسبات وی با دولت ایران بهم خورد.
با این حال، امام موسی صدر تنها امیدش به حمایت های دولت ایران بود. کما این که شیعیان عراق هم همین وضعیت را داشتند و آیتالله خویی چنان که علم گزارش کرده تماس هایی با دولت ایران داشت. پیش از وی آیتالله حکیم نیز چنین موضعی داشت. از سال 54 روابط امام موسی صدر با دولت ایران کاملا بهم خورد و شاه به هیچ روی حاضر به همکاری نبود. علم پیش از آوردن متن نامه مینویسد: کاغذی موسی صدر از لبنان نوشته بود. امر فرمودند: جواب نده. تمام تقصیرها به گردن خود این آدم است. حالا باز سنگ شیعیان را به سینه می زند (ص 460).
با این حال امام موسی صدر با نوشتن تعارفات مفصلی تلاش میکند تا توجه علم را جلب کند، شخصی که حدس میزند روی شاه مؤثر است. وی در این نامه به رفاقت دیرین با علم اشاره کرده و با اشاره به خرابی های لبنان و وسعت دامنه ها، تقاضای کمک دارد: ده ها هزار پراکنده، هزارها یتیم، هزاران محصل بی مدرسه، هزاران خانه خراب، از همه بدتر دهها هزار گرفتار که چون شن های روان در حرکتند، از دهی به دهی و از جنوب به پایتخت و از بیروت به جنوب سرازیرند در پیش رو داریم و مصائب و به خصوص وضع سلامتی آنها سخت ما را گرفتار میکند. (ص 262). وی در ادامه با اشاره به وضعیت بسیار بد لبنان از او میخواهد که کمک کند، چنان انورالسادات هم قول داده است با کمک سوریه اقداماتی انجام دهد. سپس مینویسد: آقای علم آیا باید همه درها را بست و دوستان را مجبور کرد که به ذلت تن در دهند و یا مأیوس و بی تفاوت شوند و از این نیروی عظیم شیعه محروم گردند؟ (ص 463).
البته همان زمان، امام موسی صدر مخالفانی هم از میان ایرانیان مبارز داشت؛ کسانی که این مشی را نمیپذیرفتند و البته چونان صدر درگیر مسائل لبنان هم نبوده و نقشی در رهبری یک جامعه ایفا نمیکردند.
شرحی از سیر برخوردهای رژیم پهلوی با امام موسی صدر و مواضع دولت ایران در مسائل لبنان طی سالهای دهه هفتاد در پرونده اسناد ساواک امام موسی صدر که در سه مجلد توسط مرکز بررسی اسناد تاریخی به چاپ رسیده، آمده است. منصور قدر سفیر ایران در لبنان تلاش زیادی علیه امام موسی صدر به خصوص در سالهای اخیر داشت و این به توصیه شخص شاه و ساواک بود. این در حالی بود که شاه مدعی حمایت از شیعیان لبنان نیز بود.