همشهری آنلاین_ رضا نیکنام: این چهره سرشناس هممحلهای با صحبتهای خود ما را به گذشته این محله میبرد و از نازیآباد و دلبستگیهای آن برای ما حرف میزند. طبق اسناد موجود، در دوره ناصرالدین شاه، در این حوالیآبادی کوچکی به نام «نازآباد» وجود داشت که زمینهای آن متعلق به «زبیده خانم» ملقب به «امینه اقدس» بود. البته اسم دیگر او ناز خاتون بود که عدهای بر این باورند که نازیآباد برگرفته از اسم اوست. زبیده خانم از همسران ناصرالدین شاه قاجار و از سوگلیهای دربار بود. آن زمان، اینجا جزئی از شهرری یا «غارغربی» بوده و تعداد کمی از شهروندان در آن زندگی و در کشتزارهای اطراف که از املاک خالصه ناصری بوده، کشاورزی میکردند.
به گفته دکتر «علی اصغرصباغ پور» در اسناد تاریخی ذکر شده که زمینهای نازآباد به یکی ازسوگلیهای ناصرالدین شاه به نام «نازخاتون» بخشیده میشود که مربوط به قبل از سال۱۲۳۱ شمسی است. البته بعضیها میگویند «امینه اقدس» همان «نازخاتون» بوده و برخی میگویند این یک امر تصادفی بوده است. قریهای به نام نازآباد وجود داشته و نازخاتون هم صاحب املاک آنجا شده است؛ مانند یک تصادف تاریخی.
- بخشیدن نازآباد به ملیجک ناصرالدین شاه
به عقیده این جامعهشناس هممحلهای، به هر حال موضوعی که از اسناد تاریخی مشخص میشود این است که «امینه اقدس» ۴۰هزار تومان از دربار پول گرفت و صرف آبادانی کشتزارهای نازآباد کرد. به ظاهر، او در قریه نازآباد قصری هم ساخت که اکنون اثری از آن باقی نمانده است. البته از آنجا که در محدوده نازآباد شغل غالب مردم کشاورزی و مرتعداری بوده، او چندین حلقه چاه هم حفر کرده بود و آب چاهها را دراختیار کشاورزان قرار میداد و از آنها آب بها میگرفت. امینه اقدس در سال۱۲۳۴ فوت میکند و ناصرالدین شاه از آنجا که علاقه زیادی به برادر او یعنی «میرزا محمدخان گروسی» (ملیجک اول) داشت، قریه نازآباد را به او میبخشد. از آن تاریخ به بعد قریه نازآباد وسیعتر میشود، اما هنوز خارج از محدوده تهران قرار داشت.
- ریل قطار از گلاب دره تا دل نازیآباد آمده بود
صباغپور ادامه میدهد: «بعدها رضا شاه در جنوبیترین نقطه تهران ایستگاه راهآهن را احداث کرد و در اطراف پایتخت کارخانهها و کارگاههای مختلف از جمله سیلوی تهران تأسیس شد. آلمانیها هم در زمان رضاشاه برای احداث راهآهن به ایران آمدند که ایستگاه راهآهن در مرز نازآباد قرار داشت. این خط راهآهن از داخل سیلو رد و گاهی اوقات بار قطارها در داخل سیلو خالی میشد. حدود ۱۰سال است که این خط آهن جمع شده است. آلمانیها در کنار ساخت ایستگاه و خط راهآهن، در ساخت محله نازیآباد هم نقش داشتند و خانههای چهارصددستگاه را برای کارگران سیلو ساختند. آنها از مردم نازیآباد برای انجام کارها کمک میگرفتند و اگر به کارگر نیاز داشتند، سراغ مردم نازیآباد میرفتند.» به دلیل حضور آلمانیها در این محله و ساختوسازهایی که در این بخش از پایتخت داشتند، عدهای از اهالی عنوان میکنند که نازیآباد برگرفته از اسم نازیها یعنی آلمانیها بوده است.
- نازیآباد و نارمک شبیه هم هستند
نویسنده و محقق هممحلهای عنوان میکند که در دولت مصدق قرار بود نازیآباد الگویی باشد برای نوسازی محلههای دیگر. بنابراین محلههای نارمک و نازیآباد برای این شهرسازی جدید در پایتخت کاندید شدند. برای همین این ۲محله بسیار به همدیگر شبیه هستند، بهویژه در داشتن میدانهای متعدد. صباغپور میگوید: «شهرسازی محله نازیآباد توسط «بانک ساختمانی» انجام شد که از مؤسسههای مالی فعال در صنعت ساختمان بود. آن زمان فردی به نام «علیاکبر معین فر» قائممقام شهردار تهران در نازیآباد بود و مسئولیت شهرسازی نازیآباد به عهده او بود. معینفر شخصی دقیق و نکتهسنج بود و به مسائل فرهنگی توجه میکرد، بهعنوان مثال در طرح شهرسازی نازیآباد ۲ مسجد پیشبینی شده بود. مردم گفتند این تعداد مسجد برای محله کم است، بنابراین معینفر مسجد دیگری هم به آن اضافه کرد. او عقیده داشت که مراکز تفریحی نباید چسبیده به مساجد باشند، به همین خاطر در مساجد به میدانها باز نمیشد. توجه ویژهای هم به پارکها داشت و از نظر او، پارکها مرکز فرهنگی بودند. آن زمان فضاهای سبز موتورخانه داشتند تا درختها بیآب نمانند. توسعه فضای سبز هم برای معینفر ارجعیت داشت و فضای سبز زیادی برای نازیآباد طراحی کرد که میتوان به بوستانهای سردارجنگل و ۲۲بهمن فعلی اشاره کرد.»
- مدارس خوب؛ از دلایل رشد نازیآباد بود
این استاد دانشگاه میگوید: «قبل از انقلاب در نازیآباد ۲سینما وجود داشت. سیما شهلا و سینما شرق که البته الان هیچکدام فعال نیستند. کتابخانه هم در طرح ابتدایی ساخت نازیآباد وجود داشت و اهالی از کتابخانه بوستان ۲۲ بهمن استفاده میکردند. یک درمانگاه هم نزدیک سینما شرق بود و بیمارستان مفرح هممحل مراجعه بسیاری از نازیآبادیها بود. مدارس فوقالعادهای در نازیآباد ساخته شده بود و واقعاً کمبودی وجود نداشت. نازیآبادیها از نظر تحصیلی مشکلی نداشتند و یکی از علل رشد نازیآباد مدارس خوب آن بود و همین باعث شد تعداد زیادی از جوانان، قبل از انقلاب در دانشگاههای دولتی قبول شوند.»
- مردم به جای آشپزخانه در آستانه غذا میپختند
صباغپور در ادامه به نکته جالبی در زمینه امکانات زندگی ساکنان قدیم نازیآباد اشاره میکند که در آن ایام خانههای کوچک محله بدون استثنا فاقد آشپزخانه بود و برای اینکه فضا کم بود، مردم روی چراغ غذا درست میکردند. غذاهایی مثل شوربا، اشکنه و آبگوشت در سفره بسیاری از نازیآبادیها دیده میشود و با غذاهای ساده شک خود را سیر میکردند.»
وی اضافه میکند: «بین اتاق و حیاط خانهها محلی به نام «آستانه» با مساحت حدود یک و نیممتر وجود داشت که اگر حرارت چراغ زیاد میشد، آن را داخل آستانه میگذاشتند و سپس آشپزی میکردند. آن موقع یعنی در سالهای۱۳۴۷ و ۱۳۴۸ کولر، بادبزن و پنکه در خانهها وجود نداشت تا اینکه برق به محله آمد و نازیآباد دومین محله تهران بود که از نعمت گاز برخوردار شد. اینجا در مسیر پالایشگاه بود و بقیه محلهها بعد از پیروزی انقلاب اسلامی گازکشی کردند.»
- بیشتر قواره خانهها ۴۰ ـ ۳۰متری بود
این استاد دانشگاه و بزرگ شده محله نازیآباد عنوان میکند که اغلب مهاجران، افراد تهیدستی بودند و از عهده خرید قوارهها و خانههای بزرگ برنمی آمدند. به همین دلیل بنّاها و معمارها که نبض بازار دستشان بود، خانههایی میساختند که زود به فروش برود و از همین رو خانهها را با متراژ پایین میساختند. به خاطرهمین قوارهها را بیشتر به خانههای ۴۰ ـ ۳۰متری تقسیم میکردند. صباغپور میگوید: »در دهه۴۰ مهاجرانی که به نازیآباد آمدند، هیئتهای مذهبی زیادی راه انداختند که کارکرد اجتماعی بالایی هم داشتند. این هیئتها جایی برای معاشرت اهالی و ارتباط گرفتن شهروندان با یکدیگر بودند. این نکته را هم باید گفت که مهاجران نازیآبادی افرادی نبودند که اینقدر بیپول باشند که گودنشین شوند، بلکه آدمهایی بودند که بتوانند با پول خود در نازیآباد خانهای اجاره کنند یا بخرند.»
- دهه۴۰ اوج شکلگیری هیئتهای مذهبی
نکته دیگری که دکتر صباغپور به آن اشاره میکند، مهاجران نازیآباد است که هرکدام از استانی به تهران مهاجرت کرده بودند و غم غربت هم داشتند. آنها با برپایی هیئتها بهنام شهر خود سعی داشتند به نوعی جلو این دلتنگی را بگیرند و به همین خاطر در این محله میتوانستید هیئت سرابیها، هیئت آذربایجانیها، هیئت قمیها و... را ببینید. اهالی در این هیئتها همشهریهایشان را میدیدند و از حال همدیگر باخبر میشدند. البته این هیئتها مختص قشر یا طایفه خاصی هم نبودند و بهعنوان مثال، شمالیها و قمیها هم به هیئت آذربایجانیها سر میزدند. در واقع این محلها برای همبستگی اجتماعی مکان بسیار مناسبی بودند که اهالی علاوه بر اینکه مراسمهای مذهبی خود را برپا میکردند، از حال هم خبر میگرفتند و حتی صندوقهای قرضالحسنه داشتند و به همدیگر کمک میکردند. از سوی دیگر هیئتها جایی بود که اهالی با فرهنگ هم آشنا میشدند.
- مهاجر بودن؛ مهمترین عامل همبستگی
صباغپور میگوید: «مهاجرانی که به نازیآباد آمدند از همان ابتدا با پدیدههای مدرن مثل کتابخانه، کلاس نقاشی، تئاتر، روزنامهنگاری، موسیقی، سینما و... آشنا شدند. همه این کلاسها قبل از انقلاب در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در نازیآباد وجود داشت و مجموعه این مسائل باعث شد تا نازیآبادیها علاقه فراوانی به محلهشان پیدا کنند چراکه همه نوع امکانات داشتند و اینجا هم از نظر سکونت برای آنها مناسب بود. درد مشترک همه نازیآبادیها مهاجر بودنشان بود و همین عامل همبستگی آنها شده است. از طرف دیگر در نازیآباد تنوع قومی وجود داشت و اینها در این محل همزیستی را یاد گرفتند چون از ابتدا همگی مهاجر بودند و باید زندگی در کنار هم را قبول میکردند.»
- پدرم با ۹هزار تومان خانه خرید
وی در پاسخ به این سؤال که چه زمانی ساکن منطقه۱۶ شده میگوید: «ما اصالتاً تبریزی هستیم و به تهران آمدیم. خانوادهام سال۱۳۴۴ به نازیآباد آمدند. البته ۲سال قبلترهم ۲برادر بزرگم در راهآهن مشغول کار شده و در نازیآباد خانهای اجاره کرده بودند. پدرم در بازار تبریز کار میکرد. صباغ بود، یعنی رنگرز. الان هم در تبریز و درمحلهای که پدربزرگم زندگی میکند، اسم کوچه صباغی وجود دارد. پدرم در تبریز به خاطر ورشکستگی وسایل زندگیاش را فروخت تا بدهیهایش را بدهد. سپس با پول کمی که برایش ماند، به تهران آمد. برادرانم اینجا بودند و پدرم میخواست نزدیک آنها باشد. در خیابان نیاکان نازیآباد یک خانه ۳۰متری به قیمت ۹هزار تومان خرید. یک اتاق بالا، یک اتاق پایین با یک حیاط کوچک داشت که به زور ۲موتورسیکلت را در آن جا میدادیم.»
- محلههای اطراف نازیآباد بیابان بود
صباغپور خاطراتی از گذشته به یاد میآورد و میگوید: «زمانی که ما به نازیآباد آمدیم، یعنی در سال۱۳۴۴، هنوز یاخچیآباد شکل نگرفته بود. در محله خانیآبادنو هم تعداد کمی خانه ساخته شده بود. فقط فلکه اول آن ساخته شده بود و بعد از آن چند کوچه وجود داشت و بقیه زمینها بیابان بود. کل زمینهای محله عبدلآباد هم حالت بیابانی داشت و فقط تک درختهایی در آن دیده میشد. آن زمان خ
پدرم بعضی کارها را درشأن انسان نمیدانست این استاد دانشگاه با اشاره به فراز و نشیب زندگی در نازیآباد تعریف میکند: «پدرم کنار خانه، مغازهای یک و نیم در یک و نیممتر که تقریباً اندازه یک دکه روزنامهفروشی بود راه انداخت. او در همان مغازه کوچک و نقلی یکسری جنس آورد که بفروشد. خیلی مذهبی بود و بعضی کارها را در شأن انسان نمیدانست، مثلاً کارهایی مثل تخمه شکستن یا عروسک بازی.... به همین دلیل در مغازهاش هر جنسی را نمیآورد و در مغازهاش جنسهای زیاد و متنوعی وجود نداشت و همین موضوع باعث شده بود تا فروش و سود زیادی نداشته باشد. بعد از آن به بازار تهران رفت و تلفنچی یک حجره فرشفروشی شد. زمانی هم که به رحمت خدا رفت، همچنان در همان شغل بود. پدرم آدم سرشناسی در بازار تبریز بود و همین الان هنوز یکی دو نفر از آن نسل که هنوز زنده هستند، ایشان را به خاطر دارند. نکته دیگر اینکه پدرم جز مؤسسهای بهشت زهرا(س) بود.»
- سیزده به در بهمنیار
این نویسنده و پژوهشگر محلی عنوان میکند در زمانی که در محله یاخچیآباد تعداد اندکی خانه وجود داشت، خیابان بهمنیار چهره بیابانی داشت و جالب آنکه آن موقع هم مرز نازیآباد، همین خیابان بهمنیار فعلی بوده است. او میگوید: «سیزده بدر خانوادهها به سمت خیابان بهمنیار میرفتند چون حالت دشت و دمن داشت.» یابان خلازیر هم وجود نداشت.»
این چهره سرشناس محله نازیآباد ادامه میدهد: «ما قبل از انقلاب فعالیتهای اجتماعی زیادی داشتیم. سال۱۳۵۱ یا ۱۳۵۲ به حسینیه جعفری در میدان منوچهری میرفتیم و دعای ندبه میخواندیم. معمولاً در قالب گروههای دانشآموزی اردوهای زیادی در دشتهای پیرامون نازیآباد برگزار میکردیم. پیاده میرفتیم فلکه اول خانیآباد و آنجا کلهپاچه میخوردیم و بعد هم از طریق زمینهای خاکی خلازیر به امامزاده ابوالحسن(ع) و امامزاده ابراهیم(ع) میرفتیم که پشت شهرک سیزده آبان (۹ آبان سابق) بود. از آنجا هم به حرم عبدالعظیم حسنی(ع) میرفتیم و بعد از زیارت با اتوبوس به نازیآباد بر میگشتیم.»