عصر جمعهای بود و خیابان خلوت سعدی و گپی روشنفکرانه در ارزیابی بدایع و بدعتهای سید بزرگوار جناب میرحسین موسوی با رفیقی که چندی بعد همای سعادت او را بر بالهای شهادت نشاند و برد. در آن مباحثات روشنفکرانه، چنان که افتد و دانی، میکوشی تمام مشکلات بشریت را با سر انگشتان ضعیف دانشی اندک باز کنی.
از زمره مشکلاتی که آن موقع میخواستیم حل کنیم و دوسیهاش را به بایگانی بسپریم این بود که یک روزنامه را برای رساندن به موفقیت چگونه باید اداره کرد. خوشحال بودیم البته، که میرحسین از آن مهندسهایی نیست که دنیا را نقطه و خط و سطح و مکعب میبینند. آن رفیق به رفیق اعلی پیوست و ما ماندیم. الان که فکر میکنم میبینم خیلی از آن مسائل و مخصوصا مسئله روزنامه گردانی در نظامی دینی همچنان باقی است؛ مسئلهای که یکی از دغدغههای دوست خوب امروز ما و مدیر دیروز موسسه همشهری هم بوده است.
***
آن موقع روزنامه جمهوری اسلامی نمونهای از فعالیت مدرن انقلابی به حساب میآمد و برایمان نمادی بود از نحوه مشارکت دین در فضای رسانه ای. خیلیها به این موسسه نمادین آمدند و از آن رفتند. گاهی از بعضی از آن رفت و آمدها منقلب و متاثر میشدم اما عمر که گذشت آموختیم که این آمدنها و رفتنها طبع روزگار است.
***
زندگی آمد و شدی مدام است. میآییم تا چیزی بشویم و برویم. آخر سر همین «شدن» ما را در ترازو میگذارند و میسنجند و خوش به حال کسی که خود و خدایش در روزی که «یوم الحسره» خوانده شده است از «شدن» در این آمد و رفت راضی باشند. البته خدای تبارک و تعالی چندان از این شیرها نیافریده است!
نه آمدنمان و نه رفتنمان چندان به دست خودمان نیست. یاری، نوعا میآورند و میبرندمان و میشود گفت آورده میشویم و برده. امید که در این روند محتوم آن آورنده و برنده یکتا ما را شیر برنده کارزار شدن بخواهد.
***
بعضی از ما، همین من و شما را میگویم، خواه آدم باشیم یا مدیر، عادت کردهایم بیاییم و برویم بیآنکه خطی و ردی روشن و مشکور از خود برجای بگذاریم. یعنی بیشتر به جبر رفت و آمد تن میدهیم انگار موری هستیم بر صخره سخت زندگی که تنها باید خود را به سختی و ناگزیر بر تن سنگی راه بکشانیم.
حتی خاکی هم بر پا نمیتوانیم کرد. بعضیهایمان هم مانند آهویی هستیم که تا زانو در گل فرو شده است و از بوییدن و بالیدن غافل مانده است. بعضیها در این فرآیند آمدن و رفتن بیش از آنکه به «شدن» فکر کنند، گرفتار دام «ماندن» و «بودن» میشوند، گرد و خاکی میکنند و چشم و گوش آیندگان و روندگان دیگر را با غبار و هیاهو آزار میدهند.
گروه اندکی هستند که میآیند و میروند و بر سنگستان این مسیر، به کوشش و بصیرت، کتیبههایی حک میکنند و به قول آن رند خراسانی، اخوان ثالث، راه گرداندن سنگواره زندگی را به همگنان میآموزانند. اینها، چه بخواهند و چه نخواهند، در خاطرات فردی و جمعی ما میمانند.
***
دکتر حسین انتظامی مهندس است که در سخت راه فرهنگ و رسانه به آمد و شد آورده شده است. او میداند در چه عرصه خطیری گام میزند. گاهی که در کارهای او ریز میشوی در مییابی که با درشتیهای راه و صعوبتهای طی این طریق غریبه نیست. اگرچه اهل منطق و ریاضی است، دریافته است که کجا و چگونه بر این ابزارهای اندکی تا هیچ مفید، متکی نباشد.
او از غرور پوزیتیستی و عادات خودکامانه تربیت شدگان علوم دقیقه پاک است! شاید بزرگترین هنر او شناخت محدودیتهای انسان و تبری تحسینبرانگیز او از «خود علامه دانی» باشد. شاهد من بر این ادعا توانایی خردمندانه او در مدیریت خیرخواهانه تجارب و منابع اطلاعات است.
او به بصیرت و تجربه دریافته است چگونه باید از تجربه دیگران سیراب شد و چطور باید با بال بصیرت ایشان از توده نادانستهها پرید و کاروان همراهان را از تنگراهههای تحول گذراند. او را بارها دیدهام یا این را بارها از دوستان شنیدهام که در بوته تجربهها به بالا بردن عیار خود میاندیشد و از کارهای خرد پرهیز میکند چون نمیخواهد عیار همکاران خود را قدر ناشناسی کرده باشد. گویی که خوب میداند «هرگز از آبهای خرد، نهنگی بر نخواهد خاست»!
***
این مهندس حتی آن موقع هم که جوانتر بود از آن دسته خامدستانی نبود که تنها بر آب عواطف میرانند و در هوای آرزوهای انانیت مرکز و حداکثر نحنانیت مدار، میپرند. تا جایی که او را میشناسم جوان خواهد ماند. یعنی هر جایی که باشد انگیزه و اراده تغییر و اصلاح را خواهد داشت و در عین حال آنقدر آموخته و مجرب شده است که همواره نگران آینده باشد. تردیدی ندارم که او از آن گنجشگکان خرد نیست که درخت تناور فرهنگ این سرزمین و شاخه بالنده آن یعنی همشهری از آمد و شدشان بیخبر بمانند.
***
همبستگیهای خاصی دارد که بیشتر مروت مدار و رفاقت بنیاد است تا مصلحت محور. در عین حال وارستگیهایی قلندرانهای دارد که او را از تظاهر باز میدارد تا دامانش از خار آوازهگری گزند نبیند. صداقت و صراحت لهجه را بارها از او دیدهام و سعهصدری را که میگذارد بینیاز کنایه و تلویح انتقاد کنی. خلاصه از آن مهندسهایی نیست که تنها بر محور مختصات میسرند و دنیا را جز با دیفرانسیل و معادلات جبری و هذلولیها و محاسبات خطی و انتگرالهای پیچیده نمیفهمند.
***
هر آمدنی لاجرم به رفتن میرسد و رفتن میتواند خود «شدنی» باشد و رسیدنی شود به وعدهگاهی تازه برای «شدنی» نو. صادقانه و رفیقانه دعا میکنم که انتظامی کماکان در این آمد و رفتها آن قدر بیاندوزد تا سرمایهای برای گنجخانه فرهنگ این سرزمین الهی «بشود». در این صورت میتوانیم بگوییم که ما آدمها کسی را از جمع مدیران، خوب میشناسیم! کسی که از این مهندسها که تنها بر محور مختصات میسرند، نیست!