همشهری آنلاین_مژگان مهرابی: عکسهایی به یادگار از دوران گذشته که میتوان گفت هرکدام از آن نگاتیوها به نوعی تاریخ ۹۰ –۸۰ سال پیش منطقه را روایت میکند. جمعآوریکننده آنها «احمد فریدونی» است. عکاس پرآوازه محله شیوا. سراغش را از هریک از اهالی محله بگیرید، بیشک نخستین پاسخی که میشنوید این است: «احمد عکاس را میگویی؟ »
اما آنچه باعث شده این هنرمند نامش بیشتر بر سرزبانها بیفتد و پای مسئولان فرهنگی را به مغازهاش باز کند، داشتن کلکسیونی از عکسهای دوران انقلاب اسلامی است. صحنههایی که به مدد خوشذوقی او و دوربینش خلق شده است و وقایع مهم «بهمن ۵۷» را بازخوانی میکند. کلکسیون عکس فریدونی حاصل زحمات ۵۰ ساله او در حرفه عکاسی است. ایام دههفجر فرصت مناسبی بود تا به مغازه قدیمی «احمدعکاس» سری بزنیم و درباره خاطرات آن روزها با او گفتوگو کنیم.
«عکاسی مفرح» ابتدای خیابان داورزنی و درست روبهروی بازار روز شیوا است. یک ساختمان قدیمی که فرسودگیاش با لایهای از رنگ سفید پوشیده شده است تا کلنگی بودنش کمتر به چشم بیاید. در کوچکی دارد با یک راهروی باریک که انتهایش به ۲ در چوبی پوسیده منتهی میشود. درهایی که بستهاند و معلوم نیست چه کارایی دارند.
ساختمان عکاسی در طبقه دوم واقع شده است و برای رفتن به آنجا باید چند پله سنگی نارنجی رنگ را بالا رفت. آنچه جلب توجه میکند، دیوار تبله کرده و هویدا شدن نمای کاه گلی آن است که خبر از کلنگی بودن این بنا میدهد. با رسیدن به پاگرد، ۲ در پیش روست یکی مربوط به دندانسازی است و دیگری عکاسی مفرح. در شیشهای عکاسی به سالن نه چندان بزرگی باز میشود. اتاقی حدوداً ۲۰ متری که دورتادورش عکسهای قدیمی محله نصب شده است.
ایستگاه درشکه خیابان شیوا، تیم فوتبال محله شیوا، افتتاح موتورآب سرآسیاب دولاب در سال ۱۳۱۲. افتتاح روزبازار محله شیوا و... و. اینجا بیشتر به موزه عکس میماند تا عکاسی، هرچه هست دیدن هرکدام از این تصاویر قدیمی آن هم مربوط به چند دهه پیش، علاوه بر اینکه حس قدم زدن در دوران گذشته را تداعی میکند. هویت اصیل منطقه هم را به رخ میکشد.
- عکاسی را از پادویی شروع کردم
قدیمی بودن عکاسی و قدمت بالای عکسها این ذهنیت را ایجاد میکند که فریدونی قریب به ۸۰ سال داشته باشد اما دیدن او ما را متوجه میکند تصور اشتباهی داشتهایم. عکاس قدیمی، میانسال است. سال تولدش به ۱۳۳۹ برمیگردد. به قول خودش خوشذوقی و عرقش به محله باعث شده است عکسهای ۹۰ – ۸۰ ساله را در آرشیو خود نگهداری کند.
اما آنچه ما را مشتاق به ملاقات با او کرده، داشتن عکسهایی است که لحظه لحظه مبارزات انقلابی در سال ۵۷ را روایت میکند. او از اتاقی که در کنار آتلیه قرار گرفته است و محل بایگانی عکسهایش محسوب میشود، تعداد زیادی عکس میآورد. عکسهایی که منظم و باسلیقه در کاورهای جداگانه گذاشته و با توجه به تاریخشان بستهبندی شدهاند. همینطور که کاورها را باز میکند از خودش میگوید که چطور وارد حرفه عکاسی شده است.
تعریف میکند: «اصالتم به شهر خمین برمیگردد. ۱۰ ساله بودم که پدرم من را به استاد جوشکار سپرد. جوشکاری چشمهایم را اذیت میکرد و شب که میشد از درد به خودم میپیچیدم و گریه میکردم. تا اینکه پدربزرگم متوجه این موضوع و مانع رفتم به جوشکاری شد. توسط یکی از دوستانش من را به عکاسی محله سپرد. چون عاشق نقاشی بودم از کار کردن در عکاسی استقبال کردم.» «ابراهیم هارونی» در عکاسی فرد قابلی بود و برای روزنامه اطلاعات شهر خمین عکاسی میکرد. آنقدر تبحر داشت که در تاریکی و نبود برق بهترین عکسها را میگرفت. کار در مغازه هارونی را با پادویی شروع کردم. از آنجا که به این حرفه علاقه زیادی داشتم خیلی زود فوت و فن عکاسی را یاد گرفتم.»
- حفظ یادگار استاد
در ویترین میزش چند دوربین قدیمی جلب توجه میکند که حداقل مربوط به ۵۰ سال پیش هستند، شاید هم بیشتر. از نظر فریدونی آنها عتیقه و زیرخاکی هستند. ذوق من برای دیدن دوربین فیلمبرداری او را وادار میکند، دوربین عتیقه اشرا از ویترین بیرون بیاوردو از نزدیک نشانم دهد. میگوید: «با این دوربین فیلمهای ۳ تا ۵ دقیقهای میگرفتم. برای ظهور آن به چهارراه استامبول میرفتم.
آنها هم فیلم دوربین را به آلمان میفرستادند و در آنجا رایگان ظاهر میشد.» با وسواس خاصی دوربین را به جایگاهش برمیگرداند و صحبتش را اینگونه ادامه میدهد: «از سال ۵۱ ساکن تهران شدم. برادرم در تهران زندگی میکرد و من برای پیشرفت به اینجا آمدم. از همان زمان تاکنون در محله شیوا زندگی میکنم. برادرم من را به مرحوم تقی ریاحی سپرد. صاحب عکاسی مفرح. اول شاگردی میکردم و بعد خودم استادکار شدم. ۲۰ سال پیش هم مغازه را از او خریدم.» عکسهای قدیمی که در مغازه فریدونی دیده میشود، یادگار استادش است. عکسهایی از سیزدهبهدر در باغ سلیمانیه، رفتوآمد مردم در دولاب و... و. که همه را فریدونی به خوبی نگهداری کرده است. به باور او این عکسها هویت منطقه است که باید حفظ شود.
- ثبت تاریخ انقلاب
فریدونی کاور عکسها را بازمی کند و به دوران انقلاب اسلامی میرود. درباره تک تک عکسها توضیح میدهد. او خوب به یاد دارد هرکدام از عکسها در چه ساعت و چه روزی گرفته و کدام خاطره را ثبت کرده است. میگوید: «روزهای پیش از انقلاب را هیچگاه از یاد نمیبرم. هر روز دوربین به دست راهی خیابانهای شهر میشدم تا از مبارزات مردم عکاسی کنم.
گاه پیش میآمد مسیری طولانی را پیادهروی میکردم. یادم میآید یکبار از میدان امامحسین(ع) تا میدان آزادی راه رفتم و عکاسی کردم. چه لحظههایی را شکار کردم! » برای تأیید گفتهاش عکسهای راه پیمایی بهمن ۵۷ را نشان میدهد. در بینشان یک عکس هم مربوط به تظاهرات سال ۵۶ است. فریدونی خاطرات زیادی را از سال ۵۷ به یاد دارد. از اتحاد اهالی محله شیوا میگوید که دوشادوش هم مبارزه و هر آنچه داشتند بین هم تقسیم میکردند. او تعریف میکند: «از زن و مرد و پیر و جوان برای به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی تلاش کردند.
خیلی از آنها که در عکاسی من عکس انداختند در دوران دفاعمقدس شهید شدند. یکیشان همین مسعود قومی، شاگرد مغازهام بود. پسر خوب و دوستداشتنی محله. سر نترسی داشت. اعلامیه امام خمینی(ره) را با دستگاه کپی مغازه تکثیر میکرد و شبها قبل از اینکه به خانه برود در منازل و مغازهها میانداخت.» مکثی میکند و ادامه میدهد: «روزهای درگیری اهالی در خانههایشان را باز میگذاشتند تا اگر گاردیها حمله کردند تظاهراتکنندگان بتوانند مخفی شوند. همین موضوع بارها برای خود من اتفاق افتاده بود. یکبار در خیابان فرزانه مشغول عکاسی بودم. چون دوربین آنالوگی بود باید دیافراگم تنظیم میشد. همین کار را زمانبر میکرد ناگهان گاردیها متوجه شدند و دنبالم کردند. من هم فرار کردم.»
- روزی که شاه فرار کرد
یکی از عکسهایی که فریدونی خیلی به آن علاقه دارد، مربوط به فرار شاه است. عکسی پر از شوق و هیاهو. جمعیت زیادی از مردم سوار بر کامیون آبی رنگ در حال شعار دادن هستند. میگوید: «این عکس را از بالکن مغازه گرفتم. وقتی شاه رفت مردم سر از پا نمیشناختند. همه به کوچه و خیابان ریخته بودند و شادی میکردند.» صحبت به درازا میکشد. در این حین مشتریانی هم میآیند و سفارش عکس میدهند.
او همینطور که کار آنها را راه میاندازد، گفتوگو هم میکند. انگار خاطره دیگری یادش بیاید، ادامه میدهد: «روز ۱۹ یا ۲۰ بهمن بود. جمعی از مبارزان انقلابی اعلام کردند بیمارستان بهادری که الان به بیمارستان مردم تغییر نام داده است نیاز به ملحفه دارد. همراه با دوستم راهی خیابانها شدیم. هرکسی هرچه در خانه داشت آورد. خوب در خاطرم هست خانم سالمندی گفت ملحفه ندارد اما پرده خانه را کند و به ما داد. در کمتر از ساعتی کوهی از ملحفه جمع کردیم. آنها را بار وانت کردیم و به بیمارستان رساندیم.»