همشهری آنلاین_راحله عبدالحسینی: در این هویتبخشی انگار شاخه داستاننویسی در ادبیات نقش پررنگی دارد. تا جایی که اگر آدمهایی که هر روز از کنار هم رد میشوند، داستانهای یکدیگر را بدانند بهتر با هم مراوده و تعامل میکنند. همین عامل بستری شد تا جشنواره داستان تهران از چند سال پیش آغاز به کار کند و داستاننویسان را به رقابت فرابخواند. «سمیه سیدیان» امسال در این جشنواره رتبه اول را کسب کرد. به همین بهانه با او گپ زدیم.
«هرچه بیشتر قصهها و داستانهای شهرمان را بدانیم، دربارهاش بخوانیم و هویتش را بشناسیم، آن را بیشتر از خودمان میدانیم و دوستش خواهیم داشت.» سیدیان که تجربه داستاننویسی را فقط در حوزه شهری تجربه نکرده و در زمینههای دیگری هم قلم زدهاست درباره شهر و قصههایش اینطور میگوید: «این جمله را به یاد داشتهباشیم که شهر به داستانها و آدمهایش زنده است. شهری که داستان ندارد، آدمهای پویایی هم نخواهد داشت. از دیدگاه من هر رهگذری که در خیابان راه میرود، برای خودش قصهای دارد. این خیابان میتواند هر خیابانی در هر شهری از کشورمان باشد. اما تهران از نظر پایتخت بودنش میزبان افراد بیشتر و در نتیجه قصههای بیشتری است.»
سیدیان به واسطه نوشتن قصههای شهری، تهران را بیشتر از ما دوست دارد. چون میگوید: «خود من هم وقتی از تهران دور میشوم، احساس میکنم زندگی در من کمرنگ شده و زمانی که دوباره به سمتش میآیم، تپش و هیجان پررنگ زندگی را احساس میکنم. با وجود شلوغی، ترافیک، آلودگی صوتی، اغتشاش بصری و همه نکات نازیبایریز و درشت، تهران واقعاً دوستداشتنی است. با وجود این من به هر کسی که فریب تهران را بخورد و نخواهد از این شهر دور شود حق میدهم.»
- تهران را کمتر در قصهها میبینیم
ساحت ادبیات این بار قرار است شهر و محله را برای ما دوستداشتنیتر کند. اما چنان که باید و شاید، محلهها در داستانهای نویسندگان دیده نمیشود. با این حال سیدیان معتقد است که قدمهای خوبی در این زمینه برداشته شده: «جای خوشحالی است که با برپایی جشنوارههای داستاننویسی به قصههای تهران بیشتر توجه کردیم. هرکدام از ما میتواند قصه محلهاش را زوایه دید خودش روایت کند. کسی که فکر میکند چون در یک چاردیواری کوچک در کوچهای بنبست زندگی میکند، پس قصهای ندارد هم اگر قلم به دست بگیرد میتواند شهر و کوچه و محلهاش را روایت کند. حتی یک خیابان که مسیر عبور هر روز ماست، هر روز داستانی متفاوت دارد.»
- هیجان و زندگی
سیدیان در پاسخ به این پرسش که چرا معمولاً در شعر و قصهها روستا جای بهتری برای زندگی است تا شهر، میگوید: «ورود شهر به داستان صرفاً خیابانها و کوچهها نیست. ما باید ببینیم هر شهری چه مفهومی را منتقل میکند. برای من تهران همیشه انتقالدهنده مفاهیمی مثل هیجان، زندگی، رنگ، شبهای زنده و مفاهیمی از این دست است. تهران آدمها را به کنکاش برای رویارویی با اتفاقات جدید فرامیخواند. آنها را به ریسک و خطر میطلبد. تهران درون همه آدمهایی است که در این شهر زندگی میکنند و میتوانند به داستان تهران تبدیل شوند.»
با این حساب در قصهها تهران را رنگیتر میبینیم. سیدیان علت را اینطور توضیح میدهد: «این را میتوانیم به حساب این بگذاریم که در داستان میشود واقعیت را جور دیگری مطرح کرد. قصههای جذاب رنگ و لعابی است که به شخصیتها و مکانها داده میشود. ممکن است تهرانی که من اینقدر در داستانم از آن تعریف کردم در واقعیت اینقدر رنگی و جذاب و پرکشش نباشد. اما نویسنده برای اینکه شخصیت داستانش از خاکستری دربیاید، روی داستان رنگ میپاشد.
خواننده میخواهد در دنیای خیال هم سفر کند و از داستان توقع خواندن یک مستند را ندارد. اما بعد از خواندن داستانها میتواند شهر و محلهاش را پویاتر یا رنگی و جذابتر ببیند و اینقدرت داستان است که نمیشود آن را انکار کرد. برخی از اسامی و اماکن خاص تهران است که به نمادی برای این شهر تبدیل شده. مثلاً ممکن است میدان فاطمی یا بوستان ملت در شهرهای دیگری هم باشد، اما برج آزادی، پل کریمخان، بلوار کشاورز یا بازار تجریش خاص پایتخت است. خاص بودن تهران همیشه برای من جذاب است.»
- کارنامه خانم نویسنده
سمیه سیدیان نویسندگی را از ۱۰ سال پیش آغاز کرد. داستان کوتاههای او در نشریات مختلف چاپ شده و در جشنوارههای داستاننویسی متعددی شرکت کردهاست. او میگوید: «در تلاشم تا مجموعه داستانی را که چند سالی است روی آن کار میکنم و این روزها مشغول ویرایش آن هستم به دست ناشر بسپارم و بعد از آن بتوانم رمانم را چاپ کنم. در این کتاب فضای بومی شهرهای دیگری مثل اصفهان را هم دارم. قصد داشتم از حال و هوای داستانهای چاردیواری یا یک خیابان دربیایم و مکانها بهویژه مکانهای خاص را بیشتر در داستان وارد کنم.»
چند سطر از داستان خانم نویسنده
حتماً کنجکاو شدهاید چند سطر از داستانی را بخوانید که سمیه سیدیان نوشته و توانسته رتبه اول جایزه داستان تهران را از آنِ خود کند. پس پیشنهاد میکنیم خواندن این چند سطر را از دست ندهید: «... راه افتادم. فضای بزرگ پارک مثل آغوشی بود که تو را با همه غمهایت دربرمیگرفت. حالا دیگر برایم شکی باقی نمانده بود که تهران یک زن است. نفس عمیق کشیدم. در واقع ما ۳ نفر بودیم؛ من و مرتضی و تهران. با خود فکر کردم اگر نمیتوانم تهران را از زندگی مرتضی بیرون کنم شاید بتوانم او را بکشم! .... تهران یک زن است، آن هم زنی مرموز! این را همان لحظهای که از اتوبوس پیاده شدم فهمیدم. در آن صبح زود پاییزی که هنوز آفتاب در نیامده بود، آدمها از همه طرف در ترمینال آزادی میرفتند و میآمدند. چند راننده تاکسی جلو پلههای اتوبوس ایستاده بودند تا مسافرانی را که پیاده میشوند سوار کنند. سیدیان درباره این داستان بیشتر توضیح میدهد و میگوید: «عشق توانایی انجام هرکاری را دارد. روایت داستان از دیدگاه زنی است که تهران را رقیب عشقی خودش میداند. او مهاجری است که از شهر دیگری به تهران آمده و برای رسیدن به پسرعمویش تلاش میکند. احساس میکند کسی که با او وارد رقابت شده است یک زنی معمولی نیست که بشود از میدان به در کرد. اگر کسی باشد از پوست و گوشت و خون، رقابت کردن با او راحتتر است تا شهری مثل تهران. با تهران نمیشود پنجه درانداخت و مبارزه کرد. از لحظه ورود شخصیت داستان به تهران، نور خورشید روی برج آزادی میافتد و برای او این تعبیر را به همراه دارد که حالا دیگر آزادیاش را به دست آورده و میتواند برای تحقق خواستهاش گام بردارد. از نماد برج آزادی شروع میکند، به میدان فاطمی، بوستان لاله و نقاط دیگر تهران میرود. فکر میکند اگر پسرعمویش مرتضی را پیدا نکند و نتواند با او زندگی کند، با سؤالی در ذهنش روبهرو میشود که آیا به شهرش برمیگردد یا در تهران ماندنی میشود. با خودش عهد میکند که میماند. او از روستای دوری به تهران آمده و قید و بندهای سنتی را پشت سر گذاشته تا به هدفش برسد و در دل میگوید که در تهران به هدفم میرسم. همانطور که تهران محملی برای تحقق هدف اوست، رقیب او هم هست. هم میخواهد بماند و هم میخواهد از تهران برود. داستان در کشاکش این حس متناقض و در بستر شهر تهران با همه نمادهایریز و درشت و کوچهپسکوچههایش پیش میرود.»