داستان‌ها و قصه‌های تهران، ما را به شهر و محله‌مان پیوند می‌دهد تا بیشتر دوستش بداریم.

نفيسه نصيران

همشهری آنلاین_راحله‌عبدالحسینی:  تا شهر را از خودمان بدانیم و به آن احساس تعلق داشته‌باشیم. نویسنده‌های داستان‌های شهر هم کمکمان می‌کنند. «نفیسه نصیران» یکی از آن نویسنده‌هایی است که درباره تهران می‌نویسد و در چهارمین دوره جشنواره «داستان تهران» که هفته پیش برگزار شد داستانش رتبه دوم را کسب کرد. نصیران هم‌محله‌ای ما در محله ستارخان است. با او درباره تهران و قصه‌هایش گپ زدیم.

داستانی که نصیران برای این دوره از جشنواره نوشته است حول محور مهاجرت به تهران می‌گذرد. می‌گوید: «موضوع مهاجرت، سهمگینی تهران برای مهاجران و تغییر آدم‌ها بر اثر این اتفاق موضوعی بود که من در داستانی کوتاه به آن پرداختم. برخی از مهاجران به تهران علاقه‌مند می‌شوند و برخی را تهران بزرگ پی می‌زند.» در داستان او بیشتر فضای اجتماعی تهران و آدم‌ها به چالش کشیده می‌شود: «به محله‌ها و نمادهای تهران هم اشاره کردم. قهرمان داستان از برج میلاد اسم می‌برد. با این حال اگر از مواردی هم نام بردم، اصل داستان نبوده و در پرداخت به جزئیات مطرح شده است.» 

  • همراهی با گروه‌های تهرانگردی

نویسنده‌هایی که داستان تهران را می‌نویسند بی‌شک درباره این شهر، هویت و سرگذشتش مطالعاتی دارند. نصیران هم از این قاعده مستثنا نبوده. می‌گوید: «داستانم تهران امروز بود. من بسیار در تهران و محله‌هایش پیاده‌روی می‌کنم. در واقع رفت و آمدی هدفمند دارم که در خلال آن به خانه‌ها و کوچه‌ها و بعد آدم‌های شهر بسیار دقت می‌کنم.

رفتارهای آدم‌ها را می‌بینم. این جزئیات بعدها در داستان‌هایی که می‌نویسم دیده می‌شود.» او در ادامه از داستان مهاجرت می‌گوید: «مقاله‌های زیادی درباره مهاجرت خواندم. حتی اخبار این موضوع را هم دنبال می‌کردم. تحت تأثیر قرار گرفتم که زندگی آدم‌هایی که به تهران آمدند چطور تغییر کرد و دستخوش چه حوادث خوشایند و ناخوشایندی شد.»
«خانه مقدم‌ها» داستان دیگری از نصیران است که در کتابش چاپ شده و در فضای موزه مقدم در تهران می‌گذرد. در این‌باره می‌گوید: «برای این داستان مطالعات بیشتر و تخصصی‌تری داشتم و با گروه‌های تهرانگردی همراه شدم.»

  • برج‌های ستارخان در آینه داستان

هر محله‌ای داستان خود را دارد. این را باید از نویسنده‌ای که درباره تهران داستان‌ها نوشته است پرسید. نصیران می‌گوید: «داستانی نوشتم که دوره قبلی در جشنواره جایزه گرفت و کفش مردانه بپوش نام داشت. داستان از خیابان جمالزاده شروع می‌شد و تا برج‌های ستارخان در محله خودم ادامه داشت. ممکن است دوباره دست به قلم شوم و داستانی بنویسم که در محله خودم اتفاق افتاده. داستان‌های تهران بسیار است.»

  • لایه‌های پنهان شهر و شهرنشینی

نویسنده هم‌محله‌ای معتقد است هرچه بیشتر تهران را بشناسیم و داستان‌هایش را بدانیم بیشتر دوستش داریم و حواسمان بیشتر هست: «به نظر من وقتی تهران را می‌شناسیم، پذیرشمان نسبت به شهرنشینی بالاتر می‌رود. شاید بتوان گفت آن زمان می‌توانیم به شناختی از خودمان هم برسیم. بعد ببینیم آیا می‌توانیم در این شهر زندگی را ادامه دهیم.» نصیران از تجربه‌ای که ساعت داستان‌خوانی با شاگردانش برایش به ارمغان آورده است مثال می‌زند و می‌گوید: «با ادامه ساعت داستان‌خوانی اولیای مدرسه متوجه شدند که جهان‌بینی بچه‌ها شکل گرفته و نگاهشان به مسائل عمیق‌تر شده. این تجربه نشان می‌دهد که خواندن داستان‌های این شهر هم ما را بالایه‌های پنهان شهر و شهرنشینی آشنا می‌کند و اندیشه‌ ما را وسعت می‌بخشد.» 

  • تهران در فیلم و کتاب‌ها زنده است

حق تهران چنان که باید و شاید در حوزه داستان‌نویسی ادا نشده است و تعداد داستان‌ها و کتاب‌های درباره تهران نسبت به وسعت و قدمت شهر قابل توجه نیست. نصیران در این‌باره می‌گوید: «من فکر می‌کنم داستان‌های تهران لابه‌لای قصه‌های دیگر نوشته شده است. یعنی نویسنده صرفاً به دنبال سوژه تهران نبوده. اما در خلال داستانش ما را با تهران همراه کرده است. در فیلم‌ها بیشتر این‌گونه است.

تهران را در آینه زمان بیشتر دیده‌ایم تا داستان کوتاه. برخی نویسنده‌ها اسم کتابشان را از خیابانی در تهران نام گذاشته‌اند. مثلاً یوسف‌آباد، خیابان سی و سوم نوشته سینا دادخواه. اما این‌طور نیست که کتاب فقط درباره تهران باشد. نویسنده‌ها کمک می‌کنند تا ما تهران را رنگی‌تر ببینیم و ارتباطات شهروندان قوی‌تر شود و درک عمیق‌تری از هم پیدا کنیم.» نصیران ادامه می‌دهد: «بخشی از رمان من در جغرافیای مشخصی از تهران می‌گذرد.»

  • روایت بالکن‌ها

 پیاده‌روی در کوچه‌پسکوچه‌های تهران و گاهی سمت بلوار کشاورز عادت همیشگی من است. نکته‌ای که مرا مجذوب خود می‌کند بالکن خانه‌هاست؛ بالکن‌هایی که هرکدام برای خود قصه‌ای مجزا دارد. هنوز خانه‌های ویلایی در محله ستارخان هست. امیدوارم قانونی در شهرداری تهران تصویب شود که این خانه‌های ویلایی همین‌طور بماند و دستخوش نوسازی نشود. این خانه‌ها تاریخ تهران و بازمانده از زمان پیش هستند. انگار تمام رویدادهای تاریخی را در خود دارد که وقتی از جلو بالکن رد می‌شوی، برایت بازگو می‌کند. 

  • کارنامه خانم نویسنده

نفیسه نصیران در مقطع کارشناسی ارشد، ادبیات نمایشی خواند و بعد نویسندگی در رادیو را تجربه کرد. از سال ۱۳۹۱ به‌طور جدی وارد حوزه داستان‌نویسی شد. مجموعه داستان چاپ شده او «مرز» نام دارد و رمانش در دست نشر است. 
تمرین نویسندگی 

  • در کارگاه‌های داستان‌نویسی فرهنگسراها

نصیران معلم نگارش و انشای مقطع متوسطه است. او این روزها در کلاس‌های آنلاین برای دانش‌آموزان از الفبای داستان‌نویسی هم می‌گوید. از او درباره نویسنده‌شدن بعد از کلاس‌های داستان‌نویسی می‌پرسیم. او پاسخ می‌دهد که به استعداد و قریحه هر فردی بستگی دارد: «داستان‌نویسی را برای هر ۲۵دانش‌آموزم می‌گویم.

از میان آنان شاید ۵نفر باشند که در آخر موفق شوند داستانی خوب بنویسند. برای کسی که علاقه داشته‌باشد، آموزش حتماً مؤثر است. من هنوز هم در کارگاه‌ها شرکت می‌کنم. برخلاف بسیاری از نویسنده‌ها و مدیران نشر که معتقدند آموزش نویسندگی و کلاس‌های نویسندگی، نویسنده‌ها را از مسیر خودشان خارج می‌کند و باعث می‌شود خلاقیتشان کور شود. از دیدگاه من مدرس این کارگاه‌ها مهم است که چگونه با شاگرد کار کند. برخی فقط روی مهندسی داستان کار می‌کنند و در واقع تکنیک یاد می‌گیرند و پایبند چارچوب می‌شوند. 

  • روایت بالکن‌ها

 پیاده‌روی در کوچه‌پسکوچه‌های تهران و گاهی سمت بلوار کشاورز عادت همیشگی من است. نکته‌ای که مرا مجذوب خود می‌کند بالکن خانه‌هاست؛ بالکن‌هایی که هرکدام برای خود قصه‌ای مجزا دارد. هنوز خانه‌های ویلایی در محله ستارخان هست. امیدوارم قانونی در شهرداری تهران تصویب شود که این خانه‌های ویلایی همین‌طور بماند و دستخوش نوسازی نشود. این خانه‌ها تاریخ تهران و بازمانده از زمان پیش هستند. انگار تمام رویدادهای تاریخی را در خود دارد که وقتی از جلو بالکن رد می‌شوی، برایت بازگو می‌کند. 

  • اینجا خوشحالی به یک چراغ بنده!

اگر دوست دارید که بخش‌هایی از داستان‌ کوتاه نصیران را که جایزه دوم جشنواره را از آن خود کرده است بخوانید این چند سطر پیش روی شماست: 
... محمد یکبار گفته بود: «یوزی کاش سیم بودیم. نگا کن سیم‌ها یه لشکر خطن تو این دود و دم. هستن و نیستن. هم مهمن، هم مهم نیستن. راه و رسم خودشون رو دارن. اومدن پایین رفتن بالا نه کسی بهشون‌کاری داره نه اونا به کسی.» یوسف از این حرف محمد خوشش آمده بود. گفته‌ بود: «حال میده از اون سوک تهران یه تله‌کابین به کابل‌ها ببندی و بسری پایین.» شک کرد. خودش این را به محمد گفته بود یا این حرف را هم محمد زده بود؟ محمد البته نمی‌گفت کابل. می‌گفت شاه سیم. یوسف گیج شد. گفت: «لامصب یادم نمی‌یاد.»
... محمد عاشق هیجان بود. هرچیزی برای محمد جالب بود. هر مکافات و مشکلی هم مایه تفریحش می‌شد. حتی چراغ‌قرمزهای طولانی که مایه عذاب یوسف بود و یوسف را به اوغ زدن و سرگیجه می‌انداخت برای محمد هیجان داشت و کیفورش می‌کرد. چراغ که سبز می‌شد و ماشین‌ها که می‌زدند به دل چهارراه محمد می‌خندید. می‌گفت: «سوت شروع مسابقه را می‌زنند انگار.» بعد به یوسف می‌گفت: «نگاه کن اینجا خوشحالی به یه چراغ بنده.»

کد خبر 576671

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha