شهر، تنها یک سکونتگاه نیست بلکه‌آبادی است که روح اجتماع در آن دمیده است و هویت می‌گیرد. هویت شهری، هویت جمعی است که با تبلور عینی در فیزیک و محتوای شهر معنا پیدا می‌کند و به سبب تداعی خاطرات عمومی در شهروندان و ایجاد احساس تعلق خاطر، آنها را به سوی شهروند شدن هدایت می‌کند.

بحران مدنيت در منطقه22 را جدي بگيريد

همشهری آنلاین _ثریا روزبهانی:  به باور «سید محمد بهشتی شیرازی»، رئیس پژوهشگاه میراث فرهنگی سازمان میراث فرهنگی، صنایع‌دستی و گردشگری، عضو شورای عالی میراث فرهنگی و گردشگری و رئیس کمیته ملی «ایکوم» ایران، هویت معماری در نمادهای پهنه غرب شهر تهران از جمله برج آزادی فراموش نشده است. چراکه نمادهای شهری را معمارها نمی‌سازند، جامعه شهری می‌سازد. به همین دلیل، تکاپوی اهل شهر نمادها را پدید می‌آورد. از این‌رو اگر در یک شهر هزار نمونه از این نشانه‌ها وجود داشته باشد، هیچ‌کدام جای دیگری را تنگ نمی‌کند یا با آمدن یک نماد جدید، دیگری از صحنه خارج نمی‌شود. با سید محمد بهشتی شیرازی درباره هویت شهر و شهروندانش به‌ویژه مناطق غربی پایتخت گفت‌وگو کردیم.

 به نظر می‌رسد شهر تهران در مسیر توسعه‌یافتگی در زمینه هویت خود و شهروندان دچار چالش شده است. اصلاً هویت شهری چیست و چطور می‌توان آن را پیدا کرد؟  
«جایی بودن»، «کسی بودن»، «چیزی بودن» در مقابلش «ناکجا»، «ناکس» و «ناچیز» است. این «جایی بودن» یعنی «هویت». این «کسی بودن» یعنی «هویت». این «چیزی بودن» یعنی «هویت». هویت شهر هم روایت‌های آن، قصه‌هایش و «جایی» بودنش است، نه به وجه کارکردی. «هر کسی»، «هر جایی»، «هر چیزی» یک وجه کارکردی دارد. برای مثال، وقتی می‌گوییم «چهارراه ولی‌عصر(عج)»، چهارراه ولی‌عصر(عج) (ع) از بابت تقاطع ترافیکی، وجه کارکردی محسوب می‌شود، اما چه تعداد آدم‌هایی که در طول زندگی‌شان، در طول حیات شهر تهران با هم سر چهارراه ولی‌عصر(عج) قرار گذاشتند، برای آنها این تقاطع «جایی» است و خاطراتی را همراه خود دارد. زمانی است شهرهایی داریم که جدیدالتأسیس هستند،

هنوز خاطره‌ای در آن پدید نیامده، برای همین، آنجا را به‌عنوان وجه کارکردی تنها می‌شود، توضیح‌ داد و در این شرایط بی‌هویت هستند، اما از سویی دیگر، شهرهایی هستند که در طول عمرشان، در آنها اتفاقات بسیاری رخ داده و دارای روایت شده‌اند. برای همین، در شهر تهران جایی نداریم که فاقد قصه و روایت باشد. حتی جاهایی که جدید تأسیس شده است. تهران، ایران کوچک است. چون همه تنوع‌های فرهنگی ایران در تهران وجود دارد، برای همین نوعی تقسیم‌کاری پدیده آمده است، هرکدام از این پاره‌فرهنگ‌هایی که در ایران وجود دارد، وقتی به تهران می‌آیند، در اموری نسبت به دیگران، صاحب توانمندی و برتری هستند. همین برتری درباره دیگر اقوام هم صدق می‌کند و هرکدام بنا به مزیت‌هایی که داشتند در تهران حضور پیدا کرده و به ایفای نقش خود پرداختند. در واقع زندگی در تهران مانند یک نمایشنامه‌ است که هرکدام آمدند و نقشی را که با مختصات فرهنگی خودشان سازگار است، پذیرفتند. شهر از سوی این تنوع فرهنگی اداره می‌شود و صورت ظاهری‌اش این است که دستگاه‌ها و نهادهای دولتی یا شهرداری آن را مدیریت می‌کنند.  

 با این حساب می‌توانیم بگوییم فلان محله به فلان قوم تعلق دارد یا در این محدوده شهر تهران اهل جایی هستند؟  
کوچک‌ترین واحد تشکیل‌دهنده شهر تا پیش از اصطلاحات ارضی، محله بود. یکی از اثرات پیش از اصطلاحات، به وجود آمدن همان اتفاقاتی بود که سبب ایجاد بحران مدنیت شد و اصولاً محله‌ها را متلاشی کرد. پیش از اصطلاحات اراضی، محله مرکب بود. ساختار اجتماعی یعنی آدم‌های پولدار، فقیر، عالم، کم‌سواد، همه تیپی، داخل یک محله زندگی و هرکدام هم نقش خودشان را در محل ایفا می‌کردند. در صورتی که پس از اصطلاحات اراضی شاهد پدید آمدن محله‌های «هموژن» هستیم. محله‌هایی که یک قشر اجتماعی در حال زندگی هستند، این حکایت از فروپاشی اجتماعی می‌کند. این جامعه به سبب ساختاری متلاشی شده است. یعنی محله «نارمک» یا «تهرانپارس» یک قشر اجتماعی هستند. آنها از جمله مهاجرانی هستند که دور هم جمع می‌شوند. برای مثال، محله «جوادیه» که اهل یک منطقه آذربایجان هستند و اغلب در آنجا جمع شدند. یعنی محله‌ها در حال انسجام پیدا کردن هستند و این یک پدیده جدید است. از جمله نمونه‌های بسیار شاخص برای محله‌های جدید می‌توان به «اکباتان» اشاره کرد که به سبب مورفولوژی و شکل و شمایل شبیه محله‌های گذشته نیستند و با شکل و شمایل جدید، محله‌ای را ایجاد کرده‌اند. بلوک‌ها همانند محله عمل می‌کنند؛ یعنی کسانی که در یک بلوک زندگی می‌کنند، با هم آشنا هستند. این بلوک‌ها معمولاً سه تا چهار ورودی دارند.

هر ورودی مانند یک کوی و هر طبقه مانند یک دربند است و تقریباً همان مناسبات بین‌شان جاری است. در برج‌های «شهرک غرب» هم مشابه همین مناسبات و تعاملات شکل گرفته است؛ زمین بازی برای کودکان وجود دارد، سالن اجتماعاتی ساخته شده که اگر کسی از اهالی برج فوت کرد، برایش مراسم ختمی برگزار کنند. سوپرمارکت کوچکی وجود دارد تا مردم نیازمندی‌هایشان را از آن برطرف ‌کنند. اتوشویی جمع‌وجوری است که هر کسی لباس دارد به آنجا می‌دهد. همه این فضاها فرصت احوالپرسی میان آدم‌ها را ایجاد می‌کند تا از حال هم باخبر شوند. این محله ساختار اجتماعی داشته و شهروندانش به آن تعلق خاطر دارند. به همین دلیل وقتی از آنها می‌پرسید، کجایی هستی؟ می‌گوید: «من بچه اکباتان هستم.» برای او اکباتان اهمیت دارد و محله‌اش را به محله‌های دیگر ترجیح می‌دهد.  

 پس هویت محلی دوباره درحال شکل گرفتن است؟  
بله. شاید این هویت داشتن در مقیاس شهری زودتر شکل بگیرد، اما در مقیاس محله‌ای، زمان می‌برد. معمولاً در مقیاس محله‌ای، حداقل ۳ نسل باید در آن محله تداوم سکونت داشته باشند. متأسفانه در دوره‌ای که شاهد بحران مدنیت بودیم و هم‌چنین در حال حاضر، گرفتاری‌هایی که در شهر با آن مواجه هستیم، موضوع خانه به دوشی است. کسانی که ساکن شهر تهران هستند، در طول عمرشان چندین بار خانه‌شان را عوض می‌کنند. به همین دلیل پدید آمدن محله، به تداوم سکونت نیاز دارد. اکنون این اتفاق در اکباتان و مجتمع‌های بزرگ مسکونی کم و بیش افتاده است، ولی در جاهایی که واحد کوچک ساختمانی وجود دارد، این جابه‌جایی‌ها بسیار زیاد دیده می‌شود و علتش هم طرح‌های تفصیلی است.

در واقع حقوق مکتسبه‌ای که طرح‌های شهرسازی ایجاد می‌کند، موجب می‌شود تا مالک برای اینکه خانه‌اش مقرون به صرفه‌تر باشد، خانه‌اش را بکوبد و چند طبقه بسازد یا با یکی شریک شود و در این فاصله هم در جای دیگر ساکن می‌شود. این تحول برای او به دلیل طمع نقل‌مکان به محل و فضای بهتر است. برای همین، از این نقطه به یک نقطه دیگر شهر می‌رود. اما چرا این اتفاق در اکباتان نمی‌افتد؟ چون در اکباتان نمی‌شود این تخریب و نوسازی را دامن زد. چون ساختمان‌ها بزرگ هستند و برای یک عمر بسیار طولانی ساخته شدند.  

 آیا در منطقه ۲۲ پایتخت که خانه‌هایی به شکل آسمانخراش و مجتمع‌های بزرگ در حال ساخت و توسعه هستند، می‌توان گفت به معنای واقعی، محله وجود دارد و ساکنانش می‌توانند هویتشان را در این محله پیدا کرده و آن را شکل بدهند؟  منطقه ۲۲ از هر سو، نماد همه اتفاق‌های بدی است که می‌توانست در شهر تهران رخ بدهد. این منطقه مظهر سوداگری است. انگار منطقه ۲۲ مظهر این است که ما محیط‌زیست را تخریب کنیم یاحقوق شهروندی را مراعات نکنیم و هم‌چنین بی‌توجهی نسبت به هویت داشته باشیم. اکنون چه سرنوشتی قرار است پیدا کند، صبر می‌کنیم ببینیم چه اتفاقی می‌افتد. واقعیتش این است که این منطقه اتفاق بسیار ناگواری برای شهر محسوب می‌شود. این منطقه در آینده شاید عبرت شهر تهران شودحتی برای کشور. اینجا می‌توانید بلاهایی که در طول حاکمیت بحران مدنیت بر سر شهرهای ایران آمده را ببینید. به نظرم، ساخت سازه‌های عظیم و آسمانخراش‌ها دیگر نباید در این منطقه ادامه پیدا کنند و بحران مدنیت در این منطقه جدی گرفت شود.  

 ظاهر شهر در دهه‌های اخیر از نظر سبک و نوع ساختمان‌سازی تغییر پیدا کرده است. برای مثال خانه‌های حیاط‌دار و ویلایی یا باغ‌های وسیعی که در محله‌های منطقه ۵، همچون «کن» و «شهران» تخریب می‌شوند و آپارتمان‌های چندین طبقه با واحدهای مسکونی بسیار جای آنها را می‌گیرند. در این سال‌ها تا چه اندازه از معماری و ساخت‌وسازهای اصیل فاصله گرفته‌ایم؟  
اگر در نظر بگیریم که فضای معماری و فضای شهری، لباس‌هایی به قامت زندگی در مقیاس‌های مختلف هستند. اگر لباسی به قامت کسی اندازه باشد یعنی هویتش در آن لباس منعکس شده است. هر فردی هر لباسی را نمی‌پوشد. این لباس حداقل باید اندازه اندامش باشد. حال اینکه این لباس را چه شخصی و به چه منظوری قرار است بپوشد؟ فضای معماری و فضای شهری هم همین خصوصیت را دارد. یعنی اگر با زندگی که در آن جریان دارد، تناسب پیدا کند، طبیعی است که واجد هویت می‌شود. زمانی بود که گفتیم زندگی از اولویت افتاده و به انزوا و حریم خصوصی پناه برده است و در آن فضای خصوصی نیز زیاد به رسمیت شناخته نمی‌شد. چنانچه معماری ساختمانی را طراحی می‌کرد، حداکثرکاری که می‌کرد این بود که به حوائج کارکردی آن شخص پاسخ دهد. چون وجه کارکردی اولویت داشت و اغلب پاسخ آن کارکردش را هم نمی‌داد. برای همین، اسم این ساختمان‌سازی است نه معماری. اکنون رفته رفته این زندگی از فضای خصوصی بیرون آمده و شکفته‌تر و بالنده‌تر می‌شود. به همین دلیل، عطر و طعمش به مشام می‌رسد و اکنون لباس مناسب خود را می‌خواهد. امروز در همین کوچه‌پسکوچه‌های شهر تهران وقتی بچرخید می‌بینید ساختمان‌ها از چه ارزشی برخوردار هستند. این اتفاق را با روزگاری که ساختمان‌ها اصلاً نما نداشتند و نمایشان آجرگری بود، مقایسه کنید. بندکشی هم نمی‌شد، برای اینکه کسی نمی‌دید. اما اکنون دیده می‌شود و ساختمان‌ها تنها پاسخگوی نیازهای کارکردی نیستند، از زیبایی، لطف و صفا برخوردار شده‌اند. در واقع این ساختمان‌ها از معماری برخوردار می‌شوند.  

برای مثال، از یک دورانی، شاهد سبکی از معماری با عنوان «رومی» در شهر هستیم. باید در هر زمینه‌ای به ۲ جنبه خوب و بد توجه شود. نمای آجرگری مانند رفتن به خیابان با زیر پیراهن و رکابی است، اما نمای رومی مانند پوشیدن لباس رسمی بدسلیقه است. پس به سبب آنکه نشان‌دهنده اهمیت یافتن کیفیت است، وجه خوب ماجرا را نمایندگی می‌کند. معمارهای برجسته و ماهر این سبک معماری را قبول ندارند، اما این اتفاق رازی را در دل خود نهان کرده است. از یک سو می‌گوید که ذائقه جامعه ایران در حال فعال شدن است و می‌خواهند که ساختمان‌شان نمای جذاب داشته باشد. هم‌چنین، دیگر تنها جنبه‌های کارکردی برایشان مهم نیست. درست مانند بیماری که اشتهایش را از دست داده بود و اکنون روبه بهبودی است. اینکه شهروندان‌طلب می‌کنند، خبر خوبی است که در جامعه ما اتفاق افتاده است. شما به این بیمار می‌توانید ۲ نوع غذا بدهید. غذایی که به خواسته‌اش پاسخ بدهد مانند فست‌فودها. فست‌فودها که در ظاهر غذای جذاب و عطر و طعم خوبی دارند ولی سرطان‌زا هستند یا اینکه به او غذای سالم خوشمزه و خوش‌عطر بدهید. معماری سبک رومی همان فست‌فود است. از یک طرف خبر می‌دهد که این اشتها باز می‌شود، و از طرفی، تقاضای کیفیت دارد و که با فست‌فود به آن پاسخ داده نمی‌شود. اما این به همین‌جا ختم نمی‌شود. شما می‌دانید که آثار این قصه آشکار می‌شود. به همین دلیل، کم‌کم از این نوع معماری منصرف می‌شوند و فهم بیشتری پیدا کرده، سراغ معمار و هنرمند می‌روند.  

  • جامعه شهری نمادهای تهران را می‌سازد نه معمارها

در دهه ۴۰ برج آزادی به‌عنوان نماد شهر تهران ساخته شد تا هر فردی وقتی وارد شهر تهران می‌شود بادیدن آن به یاد شهر تهران بیفتد. اکنون در این سال‌ها علاوه بر برج آزادی، نمادهای دیگری همچون برج میلاد یا پل طبیعت هم به نمادهای این شهر اضافه شده است. آیا می‌توان گفت گه ذائقه ساکنان و شهرنشینان نغییر پیدا کرده است و اغلب آنها به دنبال سبک‌های مدرن معماری هستند. دکتر بهشتی در این باره می‌گوید؟ «نباید فراموش کرد که نمادهای شهری را معمارها نمی‌سازند، جامعه شهری می‌سازد. چنانچه معمار وقتی بنای آزادی را می‌ساخت، به دنبال آن بود تا همه از موضوعی خاص یاد کنند ولی جامعه شهری، آنجا را به نماد آزادی تبدیل کرد. این اتفاق درباره برج «ایفل» هم افتاد. برج ایفل ساخته شد برای اینکه فرانسوی‌ها بگویند که ما چگونه می‌خواهیم وارد قرن بیستم شویم و توانمندی مهندسانشان را با فولاد نشان داده و به رخ کشیدند.

قرار بود وقتی نمایشگاه ۱۹۰۰ در پاریس به پایان رسید، این بنا را جمع کنند، اما رفته رفته اول مردم پاریس و بعد مردم فرانسه اینجا را نماد پاریس، فرانسه و حتی گاهی نماد اروپا معرفی کردند. می‌خواهم بگویم این چیزی است که در تکاپوی اهل شهر وجود دارد که نماد پدید می‌آید. اکنون اتفاقاتی در زمان‌هایی رخ می‌دهد که این اتفاقات گاهی استعداد تبلیغ نماد شدن را دارند، البته بیشتر از هر چیزی به احوال جامعه شهری بر می‌گردد. آیا احوال جامعه شهری برای اینکه نماد تولید کند، مساعد است؟ اگر باشد این کار را می‌کند. همچنان که می‌بینیم جامعه شهری این کار را با برج «میلاد» انجام می‌دهد یا با پل «طبیعت». اگر در یک شهر هزار نمونه از این نشانه‌ها وجود داشته باشد، هیچ‌کدام جای دیگری را تنگ نمی‌کند. یعنی فکر نکنید که یکی می‌آید و یکی دیگر از نمادها را از صحنه خارج می‌کند. پیش از میدان و بنای آزادی، تهران، «شمس‌العماره»، «دروازه باغ ملی»، «میدان مشق» را داشت.

اینها همه نمادهای شهر تهران بودند. بازدیدکننده دائمی خود را دارد. موضوع این است که اگر برج میلاد را به مردم نشان می‌دهید، یاد کجا می‌افتند و یا برج آزادی را نشان بدهید، یاد کجا می‌افتند؟ همچنان هر دوی آنها یادآور تهران است. خاصیت نماد این است که به‌عنوان نشانه شهری، ما را به یاد تهران می‌اندازند. هر زمانی، هر نسلی می‌تواند نمادهای خودش را پدید بیاورد و هیچ‌کدام هم جای دیگری را تنگ نمی‌کند. معمارها تنها به هم پاس می‌دهند. چنانچه تبدیل شدن یک گره ترافیکی به میدان از سوی مردم اتفاق می‌افتد نه مهندسان شهرسازی و نیز تبدیل شدن یک جاده در شهر به یک خیابان از سوی جامعه شهری اتفاق می‌افتد. برای مثال، تبدیل شدن جاده قدیم شمیران به خیابان شریعتی این از سوی مردم تهران اتفاق افتاد. چون ماهیت خیابان یک چیز و جاده چیز دیگری است. در این ارتقای کیفیت، نقش مردم بسیار پررنگ است.» 

کد خبر 554464

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha