بیتردید، هر نظریهای برپایه مسائل احصاء شده در حوزههای مختلف صورت میگیرد؛ به این معنا که نخست باید مسائل هر حوزه را مشخص و آنگاه حول آن نظریهپردازی کرد. اما این مهم (نظریهپردازی) برخوردار از شیوهها و اصولی منطقی است که مطلب حاضر عهدهدار آن است.
یکی از مسائل و مباحثی که همواره از سوی اندیشمندان سیاسی تاکید میشود این است که رخدادها و پدیدههای سیاسی هنگامی میتوانند در ساختار اندیشگی قرار بگیرند که دارای نظمی منطقی باشند. تئوریپردازی با توجه به نکته فوق؛ یعنی شاکلهبندی اطلاعات جمعآوری شده تجربی از پدیدههای هر موضوع علمی.
عناصر متعددی در شکلگیری و تکامل پدیدههای سیاسی دخیل هستند که جمعآوری آن عناصر با تکیه بر روشهای آماری و تجربی سهم بسزایی در افزایش واقعگرایی علمی در حوزه سیاست به طور اخص و علوم اجتماعی به طور اعم داشته است.
همراه با تکوین پوزیتیویسم در جامعه علمی غرب، اندیشه یگانگی روششناختی میان علوم طبیعی و علوم انسانی متولد شد. مطابق آموزههای این مکتب علوم انسانیبه لحاظ روششناختی از روشهای علوم طبیعی-تجربی تبعیت میکند و به قول آگوستکنت در کتاب «علم سیاست اثباتی» علم سیاست در مقایسه با علم فیزیک، فیزیک اجتماعی است و به همان شیوه علم فیزیک با پدیدههای دینامیک و ایستا در سطح جامعه سروکار دارد. به طور کلی در اثباتگرایی، اعتبار احکام علمی براساس شواهد عینی قابل اثبات است.
میراث اثباتگرایی در دانش سیاسی، به رفتارگرایی در قرن بیستم منتهی شد. بر طبق این دیدگاه پرهیز از نگرشهای ارزشی و تجویز و روی آوردن به توصیف، طبقهبندی و کشف قواعد حاکم بر رفتار سیاسی گردآوری دادهها، مشاهده و تجربه و اندازهگیری روش اصلی دانش سیاسی در حیات مدرن است.
دراوایل قرن بیستم متاثر از آموزههای مکتب پوزیتیویسم، مکتب شیکاگو در آمریکا علم سیاست را به مفهوم جدید بسط داد و بحث تجربی از قدرت و شیوههای کاربرد آن، رفتار گروهی، عوامل تعیینکننده رفتار سیاسی و ... به عنوان محورمباحث این مکتب تلقی شدند. رفتارگرایی در کنار فعالیت مکتب شیکاگو تاثیر بسیار عمیقی بر تحولات علمسیاست گذاشت. از دیدگاه رفتارگرایان موضوع اصلی و محوری علم سیاست، «رفتار سیاسی» است.
رفتار سیاسی به مجموعه نگرشها و اعمالی گفته میشود که در چارچوب نهادهای سیاسی اعم از دولتی رخ میدهند. همت اندیشمندان این مکتب توجه به مصداقها و حوادثی است که در عالم واقع در حوزه سیاست اتفاق میافتد.
آنان بر این باور بودند که نباید در قالب ارائه نظریه به مطالعه و جمعآوری اطلاعات مربوط به زندگی سیاسی پرداخت زیرا هر ساختار تئوریکی افق دید محقق را محدودتر میکند و به همان اندازه او را از واقعیت و تبیین صحیح آن عقب نگه میدارد.چنین رویکردی نسبت به رخدادهای سیاسی ناشی از یک بستر عمیقتر و جدیتر است که در حوزه فلسفه و شناختشناسی قابل طرح است. ملاک حقانیت در ادبیات فلسفی کلاسیک در خصوص قضایا و گزارهها انطباق با نفسالامر و واقعیت است.
در صورت انطباقگزاره با واقعیت، آن گزاره صادق و در صورت عدم انطباق، کاذب محسوب میشود. چنین معیاری برای حقانیت گزارهها ناشی از صحه گذاشتن بر دوگانگی و تمایز ساحت عینی و نفسالامر و ساخت ذهنی است. براساس این تفکیک که خود ایجادکننده اندیشه رئالیسم در حوزه فلسفه و سیاست است، نفسالامر و واقعیات عینی جدای از انسانها و ذهنهای شناسای آنان وجود دارد. به عبارت دیگر، اگر هیچ انسانی و هیچ ذهن شناسایی برای شناخت آن وقایع وجود نداشته باشد، آنان وجود خواهند داشت و ایجاد آنها به اعتبار ذهن اعتبارکنندگان وابستگی ندارد. در این مدل تحقیق که خود به معنای جستوجوی حقیقت بودن است تلاشی است منظم و مستمر برای شناخت پدیدههای واقعی و احکامی که آن پدیدهها براساس آن تکوین،تکامل و تحول میپذیرند.
نکتهای که در این مدل قابل توجه بوده کشف حقیقت از طریق ارتباط مستمر ذهن شناسا و تعینات مورد شناسایی است. پیشفرض رئالیسم انتقادی وجود دو ساخت عینیت و ذهنیت، تمایز و ارتباط میان آنها و به دست دادن معیاری جهت میزان انطباق مکشوفات ذهنی با وقایع عینی است.همانطور که گفته شد، در این الگوی فکری محقق تلاش میکند واقعیات عینی و نفسالامری را از دریچه و نظریهای که پردازش کرده بنگرد، به همین جهت جمعآوری اطلاعات، تصفیه اطلاعات، چینش اطلاعات و اتخاذ نتیجه و نهایتاً بررسی میزان انطباق آن نتیجه با واقعیت عینی همگی به صورت گزینش شده صورت میگیرند، اما در مقابل این مکتب، پوزیتیویسم به طور عام و مکتب رفتارگرایی به طور خاص پیشفرض فعالیتهای علمی و فکری خود را بر این امر گذاشتند که بدون چارچوبهای از پیش تعیین شده تئوریک نباید به جمعآوری اطلاعات پرداخت.
شعار معروف آنان در روششناختی علمی خالی کردن ذهن و یا خالی فرض کردن ذهن از اطلاعات و معلومات پیشینی و اهتمام به جمعآوری اطلاعات با ذهنی آزاد از معلومات است. به عقیده آنان باید با توسل به روش استقرا به گردآوری اطلاعات آماری، تجربی و عینی از پدیدههای موردنظر پرداخت و بعد از چینش آن اطلاعات در کنار یکدیگر نظریهای متناسب با آن تدوین کرد.
این گرایش که در شناختشناسی به «رئالیسم خام» شهرت دارد، واقعیت ساحت ذهن و تداخل آموختهها و آموزههای قبلی و فعلی و همچنین محدودیتهای شناخت تعینات را از حیث زمانی و مکانی نادیده میگیرد و بر این باور است که- به قول «کارل ریموند پوپر»- ذهن همچون کشکولی خالی از محتواست که دانشمند با جمعآوری اطلاعات آن را پر میکند و در انتها براساس محتویات آن (کشکول) نظریهای عمومی و تعمیم یافته به موارد مشابه عرضه میکند. اشکالی که پوپر و دیگر شناختشناسان و فیلسوفان علم به این رویکرد گرفتهاند این است که اولاً ذهن بشر در مواجه با واقعیات عینی، منفعل نیست.
ذهن هنگامی در مواجهه با پدیدهها و واقعیات عینی قرار میگیرد که محرکی برای آن داشته باشد، تا زمانیکه چنین محرکی وجود نداشته باشد هیچ اطلاعاتی جمعآوری نمیشود. از دیدگاه منتقدین، اصلیترین محرک، سؤالات و مسائلی است که ذهن شناسا را برای پاسخگویی به آن تحریک میکند و مسائل که بیانگر وجود مجهولات است خود زاییده معلومات است.
تا هنگامیکه نسبت به موضوعی هیچ معلومی در ذهن انسان نباشد، به دنبال آن سؤالی نیز به ذهن متبادر نمیشود و اطلاعاتی جمعآوری نمیشود. ثانیاً به علت محدودیتهای زمانی، مکانی، ابزاری، شناختاری، روششناختی و همچنین تکثر و تنوع فاکتها یا پدیدههای عینی موجود در زیست-محیط بشر بهخصوص زندگی اجتماعی او، شناخت شناسنده همواره محدود و گزینشگرانه است.
ساختار نظریه و تئوری را همین گزینشی عمل کردن و محدودیتهای ساخت ذهن تشکیل میدهد. در اندیشه پوپر این ذهن به فانوسی تشبیه شده که میتوان به وسیله آن در تاریکیها راه را شناخت. معوج بودن عالم واقع، فعال بودن ذهن شناساگران، تداخل محدودیتهای محیطی و معرفتی، همگی نظریهپردازی را الزامی میکند. مهمترین پیامد این اندیشه در حوزه سیاست عقلانی شدن آن است؛ البته نه عقلانیت تکذهنی بلکه عقلانیت چند ذهنی. عقلانیت چندذهنی که خود مبتنی بر آزادی ساخت جامعه از سلطه نظامهای سیاسی اقتدارگر است، بستر مناسبی را برای افزایش مشارکت و رقابت سیاسی فراهم میکند. تعلق فکری و عملی به رئالیسم انتقادی که در نظریهپردازی عالمانه برای پاسخگویی به معضلات سیاسی- اجتماعی متبلور است، هم بر نظام سیاسی و دولتمردان و هم بر فرهنگ عمومی جامعه و احزاب سیاسی فرض و فریضه است.
گسترش عقلانیت انتقادی و چندذهنی بودن و فاصله گرفتن از عقلانیت غیرانتقادی و تکذهنی لازمه مبنایی برای هرگونه شکوفایی و نوآوری در حیات اجتماعی است. اگر توسعهیافتگی سیاسی را بتوانیم برخلاف تعاریف متعددی که برای آن شده با معیاری سنجشپذیر مورد توجه قرار دهیم، آن معیار «مشارکت و رقابت» خودجوش، سازمان یافته و هدفمند است که قطعاً این دو محقق نخواهند شد مگر اینکه به ملزومات رئالیسم انتقادی و تئوریپردازیهای عالمانه ملزم باشیم.