تلقیای که میگوید زنانگی به مثابه کلیشههایی از پیش تعیینشده در سیطره یک نظم اجتماعی مردانه است که نشو و نما میگیرد و این تلقی عام اجتماعی از هویت زنانه است که زن را «زن» میکند.
این سویه نظر قاعدتا میتواند صبغه یک نظریه فمینیستی را نیز کسب کند. مکتب مطالعات زنان نیز البته هیچ ابایی ندارد که به این صفت متصف شود و گویا نسبت به ظرایف و تبعات اجتماعی این متصف شدن نیز آگاه است و آن را تمام و کمال میپذیرد. در این میان اما آنچه دکتر نرسسیانس درسخنرانی خود شرح داد صرفا سویه یک نظریه فمینیستی را نیافت- اگرچه متاثر از آن بود- و توانست نظریهای باشد که در میدان جدل نظری بشود بر سر آن بحث کرد اما ما در اینجا فقط در مقام روایتکننده این خطابهایم و بحث برسر آن را به مجالی دیگر وا مینهیم.
دکتر نرسسیانس در ابتدای سخن خود به این نکته اشاره کرد که واژه جنسیت از حیث نظری، هم در حیطه مردان و هم در باب زنان کاربرد دارد، اما ذهنیت اجتماعی بیشتر این واژه را درباره زنان پرورانده و به آن شکل و نما داده است. اما اساسا بحث نظری در باب جنسیت میتواند به مردان نیز تعمیم یابد. او سپس برای آنکه مبادی و مبانی بحث خود را سامان دهد، ابتدا در باب «ابژه» و «محرک» سخن گفت؛ «محرک هنگامی که معنی نداشته باشد، نمیتواند کنش آگاهانهای ایجاد کند و تنها وقتی که امری در جامعه دارای معنی مشخصی باشد، میتواند محرک نامیده شود.
در این باب «ابژه» هم «عینیت» است و هم به معنای «شیء» و محرک اگر «معنا» یابد، بدل به ابژه میشود؛ مانند زبان که اگر در جامعهای قابل درک باشد، روابط اجتماعی را شکل میدهد؛ پس ابژه در جامعه است که معنا مییابد. عکسالعمل انسان به ابژه آگاهانه است و جنبه واکنشی صرف ندارد مانند تفاوت سوزن معمولی و سوزنطبی. هنگامی که سوزنی ناخودآگاه با بدن ما تماس پیدا کند، ما «عکسالعمل وضعی» نشان میدهیم، اما هنگامی که میدانیم قرار است برای طبابت، سوزن طبی با بدن ما تماس یابد، برای پذیرش آن آمادهایم. پس اگر فرد «جنسآگاه» باشد، مسائل اجتماعی درباره خود را به طور مشخصی درک میکند.»
دکتر نرسسیانس سپس باب بحث دیرین نابرابری جنسیتی را گشود و کوشید نسبت آن با «واقعیت اجتماعی» را مورد سنجش قرار دهد. او گفت: «نابرابری جنسیتی عمدتا در دو شکل بنیادین خود را نشان میدهد؛ 1 – توزیع نابرابر منابع مادی، فرصتها و موقعیتهای اجتماعی و فرهنگی 2- ساختار اجتماعی. گاهی اوقات ما زنان گمان میکنیم به خاطر زن بودنمان تبعیض درباره ما رواداشته میشود، ولی ماجرا فقط این نیست؛ چیزهای دیگری هم هست که میتواند باعث تبعیض شود. نژاد، قومیت، شغل، دین و شبکههای وابستگی حتی و سن میتوانند باعث تبعیض شوند؛ پس وقتی در باب تبعیض سخن میگوییم، فقط تبعیض جنسی مدنظر نیست بلکه مسئله بر سر چیزهای دیگر یا ادغام آنها با یکدیگر است.
واقعیت اجتماعی همیشه قادر به تولید فرهنگ و ارزش و «معنای حاکم» و بازنماگر موقعیت و منافع سازندگان آن است؛ مسئله مهم این است. باربارا استوات میگوید: صاحبان منزلت و ثروت به منظور دستیابی به اهداف و خواستههای خودشان، دست به انتشار و خلق «افکار غالبی» میزنند. این افکار ساخته دست کسانی است که به دنبال منافع خویش هستند. به اعتقاد استوارت، در این باب حفظ نهادهای اجتماعی به نفع منافع یک جنس خاص با اتکا به قوانین مکتوب و «عرف اجتماعی» متاثر از افکار غالبی است که به بهای بیعدالتی و نابرابری به جنس دیگر میتواند صورت گیرد.
دکتر نرسسیانس بعد از این مقدمات نظری به شرح عینیات اجتماعی منتج از این مقولات پرداخت و اینگونه قضایا را تحلیل کرد: «وقتی که میگوییم صاحبان منزلت دست به خلق و انتشار افکار غالبی میزنند، یکی از مهمترین وجوه آن، مبحث «عاطفه» است. عاطفه در اذهان عمومی به وجهی سامان مییابد که فقط مختص به زنان جلوه داده شود. برخی از مشاغل به زنان داده نمیشود، چرا که دارای عواطف زنانه یا عواطف ضعیف هستند و نباید مشاغل خاصی را برعهده گیرند؛ پس دستهبندی عواطف زنانه و عواطف مردانه شکل میگیرد و خصایصی چون ترسو بودن، غمگین شدن و مضطرب بودن، جزو «عواطف زنانه» محسوب میشود و پیشرو بودن یا مواردی چون عصبانیت را جزو عواطف مردانه قرار میدهند. وقتی که این دستهبندی شکل میگیرد یک بار اجتماعی را نضج میدهد.
منسوبشدن به عواطف ضعیف بهانه میشود برای عدم دسترسی به قدرت. دارنده عواطف ضعیف قادر به عوضکردن هنجارهای اجتماعی به نفع خویش نیست و مجبور است تابع باشد چرا که خلاقیت فرصتهای اجتماعی در منسوبشدگان به عواطف ضعیف وجود ندارد؛ پس تجربههای مستقیم و شخصی آنها به گوش کسی نمیرسد و بهایی به آنها داده میشود. این چنین موجوداتی برای حفظ بقای خود مجبور به قبول نقشهای هستند که مید، به آن بالانسکردن نقشها میگوید. مثلا اگر از شما بپرسند کارهایی که توسط زنان در جامعه انجام میشود چیست، چه جوابی دارید؟ جواب، پرستاری، دبیری، آرایشگری و... است. همه اینها در حقیقت توسعه کارهای درون منزل به جهان خارج است؛ یعنی مشاغل داخل خانه، جنبه اقتصادی عام مییابد. اما دارنده عواطف قوی، پتانسیل دارابودن منزلت والای اجتماعی دارد. در میان زنان، بعضا حتی خودشان، خود را لایق داشتن پتانسیلهای بالا نمیدانند، چرا که تربیت اجتماعی آنها اینگونه بوده است.»
تولیدات عینی، تولیدات مغفول
استاد انسانشناسی دانشگاه تهران، پس از تئوریزهکردن آنچه در باب واقعیت اجتماعی تبعیض جنسیتی شرح داد، باب بحثی دیگر را گشود؛ «تولیدات عینی، تولیداتی هستند که قابلیت دادوستد در بازار را دارند و تولید پول میکنند اما تولیدات مغفول تولیداتی هستند که مربوط به امور زندگیاند؛ مانند سازماندهی امور منزل و تولید محصولات حیاتی برای زیست خانوادگی و کلاً خانهداری به معنای وسیع کلمه. این تولیدات بیشتر مرتبط با سازماندهی امور جنسیتی است و کارکرد القاء اعتماد نفس و عشق به خانواده را در بطن خود مستتر دارد. این امر فیالمثل در فقدان وجود مادر در خانواده کاملا اثر خود را نشان میدهد. اما تولیدات اجتماعی دیگری نیز در این خصوص قابلیت طرح دارد؛ تولیداتی که مرتبط با هنجارها و قوانین فرهنگی است میتواند مربوط به تولیدگر فعال باشد.»
نرسسیانس سپس کوشید ارتباط این مفاهیم را با گزاره دانش درونزا «intridsic» شرح دهد. او با اشاره به اینکه این دانش وابسته به نهاد و ارزشهاست و ماهیت درونی دارد، گفت؛ «خیلی از زنان دانشهای بومی را مثلا درباره سلامت و بهداشت تولید میکنند، اما گاه جامعه برای آنها ارزش قائل نمیشود و زنان اکثر اوقات از تولیدات خود محروم و بیبهره هستند.»
رفتارهای جنسیتی
دکتر نرسسیانس درباره رفتارهای جنسیتی زنان نیز چنین بحث کرد: «رفتارهای جنسیتی زنان و مردان حاصل سلسله مراتبی است که در جوامع متفاوت میتواند وجود داشته باشد. در اینجا مسئله انسانشناختی و فرهنگی مطرح است. در اغلب جوامع بشری انتظارات اجتماعی از جنسهای مختلف بنا بر داشتهها و ارزشها و هنجارهای موجود و در عین حال براساس «فیزیک بدن» افراد است که حادث میشود.
این امر در رفتارهای خرد اجتماعی میان همجنسان خود را نشان میدهد. مثلا یک زن با همجنس خود راحتتر وارد گفتوگو میشود. این رفتار، آگاهانه و ابژکتیو است و در جوامع مختلف میتواند معانی متفاوتی داشته باشد. به عبارت دیگر جامعه نسبت به جنس، خنثی نیست و عکسالعمل نشان میدهد و این امر در وجهی ابژکتیو خود را نشان میدهد. با این وصف «جنس» یک مقوله کاملا اجتماعی است و میتواند در حکم یک واقعیت اجتماعی باشد. جنس در واقع یک نشانگر است و رفتارها برحسب این نشانگر است که سامان مییابد.
رفتارهای دیگران و برداشتهای آنان میتواند مانند محرک عمل کند و باعث کنش شود. ابژه و معنی آن نیز براساس همین کنشها و فعالیتهای مداوم افراد در روند زندگی است که ساخته میشود. کنشها و فعالیتهای معنیدار برحسب اهداف مختلف ارزیابی و تفسیر میشود.»
نرسسیانس ادامه داد: «اما اگر ژستها و فعالیتهای معنیدار قادر به ایجاد نقطهنظر مشترک بین فرستنده و گیرنده شوند، بدل به یک نماد معنیدار میشوند و همانند زبان عمل میکنند. زبان یک نماد است، چرا که یادگرفتنی است؛ پس معنیای را نضج میدهد که توسط افراد، درک، تبیین و تعیین میشود. البته این امر بسته به سنخ جامعه، متفاوت است.»
نرسسیانس سپس به جنبه مهم خود اجتماعی یعنی «مرا» یا «Me» پرداخت و گفت: «Me جنبه مفعولی دارد و بازنماگر مجموعی از نقطهنظرهای سازماندادهشدهای است که فرد در مورد خود فرض میکند. درواقع در یک محیط خاص فرض میشود که چه انتظاراتی از فرد وجود دارد و او همانها را میخواهد پاسخ دهد. این نقطهنظرهای سازماندادهشده اما جنبههای عادی و قراردادی و بدیهی هستند که در «Me» نهفته شده است. این امور آنچنان در فرد ریشه دارد که او فکر میکند طبیعتاش این است، اما درواقع این امور ساخته و پرداخته جامعهاند.»
او سپس به طرح این سؤال پرداخت که اگر در جامعه «Me» در صور گوناگونی وجود داشته باشد، تکلیف کنشگر چیست؟ او به این پرسش چنین پاسخ داد: «مثلاً ممکن است گفته شود که یک زن چون استاد دانشگاه است، نمیتواند مادر خوبی باشد. به موازات این امر ممکن است این هم گفته شود که یک زن چون استاد دانشگاه است و تحصیلکرده است مادر خوبی است. در اینجا یک امر اکتسابی با سنجهای به نام «بچهداری» مطرح میشود. یعنی کاری که طبیعت در اختیار زن گذاشته، با آن کار کسبشده، خلط میشود. پس یک فراتعین در اینجا خودش را نشان میدهد که ما را محدود میکند به ایستایی و نقشهای محدود که در مقابل نقشهای نامحدود و تمامیتناپذیر خود را نشان میدهد. اینجا یک آزار اجتماعی ایجاد میشود. جامعه از او انتظاراتی دارد که فیالمثل درس نخواند و مادر خوبی باشد یا مثلاً برعکس آن، که حال که درس خوانده مادر خوبی باشد.
درمیان این کشمکشهاست که حقایق میتواند خود را نشان دهد؛ یعنی زن میتواند از یک نظر آنچه را که جامعه به آن القاء کرده را مدنظر قرار دهد و از سوی دیگر درک کند که اگر تحصیلکرده است، مادر بدی هم نبوده است. واقعیت در کنکاش این دو ایده و انتظارات از زن است که نشان داده میشود. تعین را ما در مقابل تمامیتناپذیری میبینیم.
به بیان دیگر مسائلی که جنبه زیستشناختی دارد، در تقابل با چیزهای داوطلبانه قرار دهیم. مثلاً اینکه میگویند، ذات زن فلان چیز است، حال پذیرش این امر بستگی به این دارد که شما ناتورالیست باشید یا دنبال ذات باشید؛ هر چه که باشد ما جنبههای انتخاب و داوطلببودن را در تقابل با تلقیهای بیولوژیک و دیکتهشدن آنها قرار میدهیم که واقعیتها از بین این دو امر خود را نشان میدهد و حداقل تکلیف زن را با خودش، مشخص میکند.»