به همین دلیل، بسیاری از اندیشمندان، او را خط فاصل سیاست مدرن و سیاست پیشامدرن دانستهاند. ماکیاولی برای نخستینبار اصل تفکیک قوا را مطرح کرد و با دفاع از ایده و حکومت جمهوری به زندان افتاد. او پس از آزادی از زندان، به نوشتن کتاب «شهریار» پرداخت.
اگرچه این کتاب، رهاوردی جز طعن و نفرت برای ماکیاولی نداشت و بسیاری او را متهم کردند که به نفع مستبدان و حاکمان قلمفرسایی کرده، اما پس از دفاعهای ژانژاکروسو، هگل، نیچه و دیگران از آرای وی، بهتدریج از چهره اصلی وی غبارزدایی شد. با این حال ماکیاولی سازوکار قدرت در عصر جدید را بهخوبی شناخت و آن را تحلیل کرد. از اینرو خواندن آثار ماکیاولی، کلید فهم روابط جدید قدرت است. به هرصورت، بسیاری بر این نظرند که ماکیاولی به توصیف ویژگیهای حاکمان زمانهاش پرداخته و در پی ستایش آنها نبوده است.
پیش از ماکیاولی همواره رسم برآن بود که عالمان اخلاق، ارزشهای مطلق را که برای همگان کارساز مینمود و راهی به رهایی و سعادت را میگشود، به گوش آدمیان میخواندند و اینگونه بیان میکردند که: دروغ نگویید، زنا نکنید، دزدی نکنید (سلبی) یا صادق باشید، پاکدامنی پیشه کنید، امین باشید (ایجابی)، اما ماکیاولی با در انداختن طرح نو خشم این علمای اخلاق را برانگیخت و بسیار مورد طعن آنان واقع شد که البته خود او نیز به این مهم متفطن بود: ماکیاولی به اینکه سخنانش با سخنان گفته شده در این وادی ترادف چندانی ندارد، معترف بود. او علاوه بر اینکه توجهش را بر سودگرایی نظرات معطوف میکند، برای آرمان شهرهای خیالی نیز خط و نشان میکشد و به نوعی با خطی که میکشد خود را از اخلاق آرمانی که مبلغ ارزشهای مطلق است جدا میسازد.
برای او نه صداقت، نه عدمصداقت، نه جوانمردی و نه ناجوانمردی هیچکدام ارزش مطلق ندارد و شهریار باید به این نظر کند که کدام یک به کار او میآید و در واقع برای او تنها یک ارزش مطلق وجود دارد و آن حفظ قدرت است. پس او میبایست ببیند که کدام یک از این رفتارها برای حفظ قدرت به او یاری میرساند. دقیقهای دیگر که نباید آن را به فراموشی سپرد این است که ماکیاولی سعی بر آن نداشت تا حاکمان را به بیرحمی و خدعهگری و دیگر صفاتی که مذموم مینمایند، دعوت کند، بلکه او با توجه به حال و روند جهان و احوال حاکمان به بیان این پرداخت که حکامی که تا به امروز در کار خود (حفظ قدرت) موفق بودهاند، از این افعال دریغ نکردهاند و این اعمال سرّ تفوق آنان است و اگر توصیهای میرود برای قدرت است، نه اینکه این اعمال بهخودی خود اموری ممدوح باشند.
پس اخلاق او نه اخلاقی به قاعده بلکه اخلاقی است که معیار و قاعدهاش غیراز آن است که در میان مردمان معمول است، که میتوان آن را اخلاق قدرت و یا اخلاق حاکمان نامید. حال میتوان این پرسش را پیش روی ماکیاولی نهاد که به چه سبب است که او قائل به اخلاق ویژهای برای حاکمان است؟ در پاسخ میتوان گفت که در این میان با دو خواست روبهرو هستیم که هرکدام پایه نوعی از اخلاق قرار میگیرد. شهروندان آن چه را که هستند حق خود میدانند و میخواهند که شهروند در جامعه باقی بمانند. بنابراین باید به لوازم و اخلاقی که لازمۀ چنین خواستی است تن در دهند. حاکمان نیز حکومت را حق خود میدانند (و البته آنان که چنین سودایی در سر دارند) و میخواهند چنین بمانند.
بنابراین بر آنان فرض است که پذیرای اخلاقی باشند که قدرت را برای آنان میسر سازد و آن را ضامن شود و همین نکته است که محور اخلاق آنان قرار میگیرد. پس در یک کلام میتوان این اخلاق را اخلاق قدرت خواند. متضمن همین معناست که حکومت این حق را برای خود قائل است و تضمین میکند. (که اگر بخواهد بماند)، در غیراین صورت خیلی زود کارکرد خود را از دست میدهد و به زیر کشیده میشود و حاکم میبایست هر روز تاج و تخت خود را برای آنکه کسی را نیازارد تسلیم کند. حال به بیان مثالهایی در تطبیق افعال شهریاران با این قاعده که ماکیاولی خود به آنها اشاره داشته، میپردازیم.
او در باب بهکارگیری خشونت چنین میگوید: ظلم و خونریزی که بجا اعمال شده – اگر اجازه بدهید تا چیزهای بد را نیز خوب بنامیم – آنهایی هستند که فقط یکبار آنهم برای استحکام مقام و موقع سلطنت اعمال میشود و بعدها نیز به هیچ وجه تکرار نشود، مگر بهطور ملایم و آرام و برای خیر و صلاح تودهای که بر آنها حکومت میشود، از طرفی دیگر آن جنایات و سفاکیها که برای پیش بردن نیات سوء اعمال میشوند اگرچه در بدو امر مختصر و کوچک هستند، ولی به مرور زمان عوض اینکه کم شوند رو به فزونی خواهند گذاشت.
اشخاصی که به اجرای اصل اولی قائلند و آن را تعقیب میکنند ممکن است به کمک خداوند مانند آگاتوکلس عاقبت آنها ناامیدی بهبار نیاورد ولی پیروان طریق دیگر به هیچ وسیله امکان ندارد بتوانند خودشان را از عواقب وخیم آن حفظ کنند... و حاکم میبایست تنها در یک نوبت ضربت خود را وارد کند و طوری باشد که هر روز مجبور به تکرار آن نشود و بتواند بهواسطه ترک آنها افکار مردم را مطمئن سازد. چیزی که باید یک شهریار از آن ترسناک باشد نارضایتی توده مردم است.
از این مطلب اینگونه نتیجه میشود که خشونت میبایست از سمت حاکم بنابر ضرورت اعمال شود و اگر کارها با خشونتی فزاینده پیش برود عادتی بد میان مردم شکل میگیرد و آنها درمییابند که کار جز به زور برنمیآید که این باعث فراگیری خشونت در میان مردمان میشود و عدهای که هوس حکومت دارند علیه حاکم خروج میکنند. پس او(حاکم) نباید بگذارد خشونت اصالت یابد و تبدیل به یک قاعده شود و تنها میبایست در خدمت حفظ قدرت قرار گیرد و بس. ماکیاولی نمونه خوب کاربرد خشونت را سزاربورجیا میداند و چنین بیان میکند: زمانی که بورجیا کنترل رومانا را در دست گرفته بود، مسئولیت آن را به یکی از طرفداران سفاک خود به نام «میرودورکو» سپرد که وی به سرعت با اعمال خشونت آن منطقه را آرام کرد.
بورجیا به این نتیجه رسید که چنین قساوتهایی ممکن است از حد تحمل خارج شود و برای آنکه نفرتی را که داشت علیه او پا میگرفت از یادها بزداید میرودور کو را به قتل رسانید و جسدش را دو شقه کرد و در میدان شهر و در انظار عموم نگاه داشت. او با خلق همین یک صحنه وحشیانه هم مردم را تسکین داد و هم آنها را مات و مبهوت ساخت. ماکیاولی اعمال بورجیا را کاربرد ماهرانه قساوت میداند و آنها را به این وصف میستاید.
اینها همه نشان از آن دارد که شهریار ماکیاولی، باید اعمالش را برحسب مقتضیات زمانی و مکانی و اتفاقاتی که با آن مواجه میشود، تنظیم کند و هیچ راهبرد مطلقی (جز حفظ قدرتش) نمیبایست برای او مطرح باشد. این نکات به خوبی مینماید که مشروعیت حاکم موروثی بر حسب سنت است و او میبایست تمام همت خود را بر سر حفظ این سنت بگذارد که اگر شکسته شود و یا ترک بردارد موجب تزلزل و یا خلع او میگردد. پس او به این سبب که حکومتش وابسته به رسوم پیشینیان است میبایست از آن حمایت کند.
مردم نیز از او حمایت میکنند زیرا که این روش را کارآمد یافتهاند (که نشان و علتش پابرجایی آن سلسله است). پس تنها در حالتی حکومت حاکم به مخاطره میافتد که کارکرد و مشروعیت خود را از دست بدهد، چه از طریق ایجاد نارضایتی در محکومان و چه از طریق تخطی پادشاه از سنن (که این در ید اوست که چنین شود یا نه) و چه تغییر شرایط جامعه براثر در آمدن عقیدهای نو و تعویض شرایط که در چنین حالتی روش سابق دیگر کاراییاش را از دست میدهد.
ماکیاولی به حاکمان این توصیه را دارد که اخلاق عامه را به هیچ بگیرند، اما نخواهند که برای عامه اخلاق وضع کنند بلکه مانند آنها در این اخلاق نباشند چون ممکن است به قدرتشان آسیب برساند و پرداختن به فضایل اخلاقی، آنها را از کاری که میبایست انجام دهند باز دارد، ولی نخواهند هر چه را که اراده کردند مردم به آن گردن بگذارند و قصد آن را نداشته باشند که سنت و اخلاقی که در میان آنهاست از میان بردارند.
حاکمان میبایست اخلاق خودشان را داشته باشند. البته به شرطی که اخلاق آنها تهدیدی برای قدرت نباشد، که اگر چنین است اصلاح آن ضروری است. در اصل در چنین وقتی که مردم برای حکومت تهدید به حساب میآیند اخلاق حاکمان در میان آنها رایج است زیرا آنها مدعی و متعرض حکومت گشتهاند.
از اینرو، برای شهریار اصلاً لازم نیست که متخلق به اخلاق مسلط در جامعه باشد، تنها لازم است که به این صفات مشهود شود و به گونهای جلوه کند که گویی تمام این صفات پسندیده را داراست. حاکم نباید به گونهای عمل کند که در نظر رعایا سنت شکن بیاید زیرا مردم بهخصوصیات ظاهری عکسالعمل نشان میدهند و اگر بگوییم هرگز، به ندرت شهریار را آنگونه که هست میشناسند. این همان سخن گلاوکن است که گفت: مرد باید بکوشد تا عادل جلوه کند نه آنکه عادل باشد.