بهدلیل مفصل بودنِ اصل مقاله، در اینجا به نقل بخشهایی از آن سخنرانی بسنده میکنیم. دکتر وکیلی در این سخنرانی بارمز گشایی سلاحهایی چون نیزه و کمان، پیوند آن را با مضمونهای بنیادین اندیشه باستانی ایران نشان میدهد.
«اگر میاندیشی که چند است شمار کشورهایی که داریوش شاه زیر فرمان دارد، پس نگارهها را بنگر که اورنگ مرا بر دوش دارند. آنگاه خواهی دانست که نیزه مرد پارسی بسی دورتر جای رفته و بسی دورتر از پارس رزم جسته و نبرد آورده است.»
کتیبه آرامگاه داریوش در نقش رستم
با مرور شواهد به جا مانده از عصر هخامنشی، چنین نتیجه میشود که در پارس کهن، نیزه سلاح اصلی جنگاوران و جنگجویان بوده است. سربازان پارسی با نیزههای خود شناخته میشدهاند و نمادهای نشانگر رتبه و جایگاه و مقامشان به نیزههایشان مربوط شده و بر آنها الصاق میشده است.
این البته، بهخودی خود چندان مهم نمینماید. بالاخره در هر تمدنی و در مقطعی از تاریخ، در هر جامعهای ابزاری و وسیلهای را میبینیم که رواجی بیشتر دارد، یا عنصری را در میان وسایل نظامی میبینیم که کاربردی بیش از بقیه یافته است. از اینرو شاید تاکید کردن بر رابطه نیزه با داریوش و خشایارشا و گارد جاویدان، چیزی بیش از یک مدِ زودگذر نبوده باشد؛ چیزی شبیه به رواج تصادفی نوع خاصی از لباس یا رنگ خاصی از کفش در جامعهای خاص.
اما چنین مینماید که نیزه در عصر هخامنشی مهم بوده باشد. نیزه نیز مانند بسیاری چیزهای دیگر، پدیداری است از رده چیزها؛ یعنی عنصری پدیدارشناختی است که از تداوم و استواری و انسجامی زیاد برخوردار است. در حدی که آن را تا پایه یک چیزِ بیرونی بر میکشد و جایگاهش را در مرتبه یک عنصرِ مستقل و واقعی از جهانی بیرونی و عینی تثبیت میکند. با این تعبیر، نیزه نوعی چیز است و در مقابل ردهای دیگر از پدیدارها، یعنی رخدادها واقع میشود که در مقابل، پدیدارهایی زودگذر، موقت، پراکنده، و به همین دلیل تا حدودی تفسیرپذیر و نسبی و ذهنی پنداشته میشوند.
نیزه اما، مانند تمام چیزهای دیگر، این قابلیت را دارد که همچون نوعی رمز و نماد در نظامی نشانگانی عمل کند، و چنین نیز میکند. یعنی نیزه در نظام هستی شناختی مردمان عصر هخامنشی، چیزی بوده که در پیوند با چیزها و رخدادهای دیگر مفهوم مییافته است. نیزه مانند هر چیز یا رخداد دیگر، عنصری نمادین است که بخشی از رمزگان زیست جهان ایرانیان عصر هخامنشی را تشکیل میداده، و گوشهای از این افقِ معنایی را برای ایشان صورتبندی و تدقیق مینموده است.
در نگاه نخست، چنین مینماید که نیزه عنصری دون پایه و فرعی از زیست جهان ایرانیان باستان بوده باشد. عنصری که با چیزهایی مانند نماد فروهر، یا تاج، یا اورنگ شاهی، یا بدنِ شاه قابل مقایسه نیست، و به همین ترتیب از رخدادهایی مانند نوروز، یا مراسم رژه، یا جنگهای بزرگ نیز کمتر مهم بوده باشد. اما ادعای من در این نوشتار آن است که بر خلاف آنچه که در نگاه نخست به چشم میرسد، نیزه عنصری مهم از نظام معنایی و رمزگان عصر هخامنشی بوده و به ویژه با مفاهیمی مانند جنگ، قدرت، بدنِ نیرومند، و ارزشهای اخلاقی پیوند میخورده است. گذشته از این، گمان میکنم تبارشناسی برخی از عناصر امروزینِ رایج بر فناوری بدن و قواعد حاکم بر انضباط تنها نیز در نهایت ما را به خاستگاهی میرساند که با نیزه پارسی پیوند دارد.
اگر با این دید رمزشناسانه به نیزه بنگریم، و با نگاهی چنین تحلیلی به جایگاه و موقعیت نیزه در نهادِ ارتش، و در نظام اجتماعی هخامنشیان بنگریم، امکانِ طرح پرسشهایی بسیار را به دست خواهیم آورد: نیزه به راستی برای پارسیان باستان چه معنایی داشته است؟ چرا نیزه بهعنوان اسلحه سازمانی هخامنشیان برگزیده شده است؟ نیزه برای یک نیزهدار پارسی چه مفاهیمی را تداعی میکرده است؟ نیزه با این موقعیت و جایگاه و معنا، در چه زمینه فرهنگی و چه بافتی از باورها بالیده و رشد کرده است، و در نهایت این پرسش مهم که تاریخ تحول مفهوم نیزه در زمینه فرهنگ ایرانی چه بوده است؟
اهمیت نیزه در دوران پس از هخامنشی نیز ادامه یافت. اشکانیان، با وجود آنکه کمان را ارج مینهادند اما نیزه را نادیده نمیگرفتند. وقتی اشکانیان به دست ساسانیان از میان رفتند، بار دیگر دودمانی پارسی بر ایران حاکم شد که خود را وارث سلسله هخامنشیان میدانست. ساسانیان با این وجود، ترکیبی در میان تمام سنتهای پیش از خود به وجود آوردند؛ به این معنا که نیزه هخامنشی را احیا کردند، بیآن که شمشیر بلند و کمان پارتی را از دست بنهند. در بسیاری از دیوارنگارههای سنگی، شمشیری بزرگ و اشکانی در دست شاهنشاهان ساسانی دیده میشود، و بشقابها و ظروفی که شاه را در حال کمانگیری و شکار نشان دهد هم اندک نیستند.
با این وجود، برترین لایه از طبقه ارتشتاران در ایران عصر ساسانی به اسواران یا سواره نظام سنگین اسلحه نیزهدار مربوط میشد. این سربازان، ساز و برگی بسیار پیچیده داشتند و غرق در جوشن و زره بر اسب مینشستند و اسبهایشان هم زرهپوش بودند. سلاح اصلی این سواران، نیزهای بسیار بلند و سنگین بود. ساز و برگ این سربازان نیز مانند شمشیر اشکانی، تا پانصد سال بعد در جریان شبکهای از وامگیریهای فرهنگی تا اروپا رفت و در آنجا به شکل گیری طبقه شوالیهها انجامید که از نظر لباس و تجهیزات رونوشتی دقیق از اسواران ساسانی محسوب میشدند.
امروز، اگر بخواهیم شکل اسواران ساسانی را در ذهن مجسم کنیم، باید به تصویری بسنده کنیم که با تکیه بر فیلمهای هالیوودی، از بقایای اروپاییشان در قرون وسطا باز مانده و از مجرای رسانههای عمومی تکثیر شده است.
طبقه اسواران در زمان انقراض ساسانیان و ظهور اسلام تا مدتی باقی ماندند. در تاریخ اسلام از اسلام آوردن گروهی از اساوره – که جمع مکسر عربی اسوار است - سخن رفته است، و بارها به شورشها و عملیات جنگی ایشان اشاره رفته است. این اساوره همان کسانی بودند که پس از پیوستن به ارتش اسلام، در فتح سرزمینهایی که دشمنان سنتی ایران محسوب میشدند –مانند شامِ رومی شده و بیزانس- یا قلمرو مورد ادعای ایران بودند – مانند مصر- نقشی برجسته ایفا کردند و از آنجا که به رسم باستانی خویش در رباطها –یعنی قلعههایی در نزدیکی مرزها- ساکن میشدند، مرابطون نامیده میشدند.
اشاره به این نکته جالب است که همین رباطها نخستین خاستگاه تصوف اسلامی بود و بسیاری از صوفیان اولیه در رباطها ساکن بودند و حتی مانند ابراهیم ادهم در جهادها شرکت کرده و در جریان کشورگشاییها کشته میشدند، در حدی که در فرهنگ اسلامی، کلمه رباط بهزودی با خانقاه و خانه درویشان و صوفیان مترادف شد. این یکی از مسیرهایی است که از آیینهای مهرپرستی و خراباتی –که در میان اسواران رواج داشت- برای تصوف ایرانی و اسلامی به ارث رسید.
از دوران پیش از اسلام متونی انگشت شمار و اندک از نوشتارهای ایرانی بر جا مانده است، و به این ترتیب نمیتوان تحلیل دقیقی در مورد ارتباط مفهوم نیزه با کلیدواژگان همسایهاش به دست داد. از اینرو کاوش ما در ایران پیش از اسلام، خواه ناخواه با تکیه بر تصاویر و نقوش و دیوارنگارهها همراه است. اما پس از قرن دوم که آشوب هجوم تازیان فرو نشست و بار دیگر تمدن ایرانی قد راست کرد، به تدریج نشانههایی از بازسازی مفهوم نیزه و کمان و ارتباط آن با هنر جنگاوری و عناصر اخلاقی نیز آغاز شد.
در اشعار شاعران اولیه ایرانی، اشاره چندانی به نیزه به چشم نمیخورد. با این حال بار دیگر مفهوم نیزه و کمان و نمادشناسی مربوط به آنها، در ایران احیا شد، با این تفاوت که این بار در زمینهای اسلامی چنین میشد.
به این ترتیب، در یک جمع بندی کلی، اگر بخواهیم پرسش مرکزی خود، یعنی مفهوم و معنای کمان و نیزه در تاریخ فرهنگ ایرانی را پی بگیریم، با این منابع روبهرو هستیم: منابع پیش از اسلام، که بیشتر تصویری و کمتر نوشتاری هستند، و منابع پس از اسلام که عناصر نوشتاری بیشتری – به ویژه در قالب شعر- از آن به جا مانده است.
براساس این منابع، آشکار میشود که در زمان پیش از هخامنشیان نیزه به همراه کمان سلاحی محبوب در میان اقوام ایرانی بوده است. اما در زمان هخامنشیان نیزه و در عصر اشکانیان کمان اهمیتی بیشتر یافت، تا آنکه در عصر ساسانی با وجود همعنان نمودن این دو سلاح، نیزه تا حدودی مرکزیت قدیمی خویش را بازیافت. آنگاه در زمان آشوب برخاسته از هجوم تازیان نمادپردازی مربوط به هردوی این سلاحها دچار رکود و انقراض شد، و تازه در قرن چهارم هجری بود که برخی از عناصر معنایی متصل به این دو تا حدودی احیا شد. با تکیه بر این اسناد و مدارک، میتوان مفهوم نیزه و کمان و ارتباط آن با هنر جنگیدن و نظام اخلاقی و فلسفی ایرانیان باستان را رمزگشایی کرد.
چنانکه اشاره شد، در میان متون عصر هخامنشی، کتیبه نقش رستم اهمیتی بسزا دارد و باید بهعنوان بیانیهای در مورد مبانی نظری حکومت هخامنشیان وارسی شود. به گمان من سخنانی که در این کتیبه آمده، چندان به این امر که داریوش به راستی چقدر خوب سواری میکرده یا چقدر در نیزه بازی توانا بوده ارتباطی ندارد، به ویژه که داریوش در سنی بسیار زیاد درگذشت و بیتردید خشایارشا دست کم در ده، بیست سال آخر عمر داریوش، پیرمردی را در کنار خود میدید که هرچند هم تنومند و قوی بوده باشد، مهمترین ویژگیاش سوارکاری و کمانگیری نبوده است.
در واقع محتوای این کتیبه بیش از آنکه به خلق و خو و ویژگیهای شخص داریوش اشاره کند، به مفهومی بسیار بنیادین در تمدن ایرانی دلالت دارد، و آن مفهوم راستی است؛ مفهومی که در بطن پیکربندی مجدد مفهوم سوژه در دوران داریوش قرار گرفته است.
راستی، و شیوههای رمزگذاری آن در قالب چیزها – نیزه و کمان- و رخدادها – نظم و انضباط حاکم بر بدن سرباز پارسی - شالوده بازتعریفی بنیادین در مفهوم سوژه انسانی در عصر هخامنشی بودند، و این دلیلی است که نگاشتن این متنِ غیرعادی را بر گور داریوش ضروری ساخته است. بهطور خلاصه، دعوی من در این نوشتار آن است که همزمان با شکلگیری تمدن هخامنشی و بازسازی نظم سیاسی و اجتماعی جوامع باستانی در قالب نخستین دولت جهانی، شکل جدیدی از سوژه نیز ظهور کرد، و این منِ نوظهورِ پیروزمند، همان بود که در قالبی رسمی و به شکلی سیاسی در شکل سربازی پارسی بازنموده میشد. محور مفهومیای که نظام انضباطی نوظهورِ حاکم بر این سوژه را صورتبندی میکرد، راستی بود که به روشنی از نظام دینی زرتشتی وامگیری شده بود و در زمینه انضباط ارتش پارس بیانی عینی و عملیاتی یافته بود، و در نهایت به بازسازی نظام اجتماعی جهان باستان منتهی شده بود.
راستی که دقیقا با همین واژه – راستیه- در کتیبههای یاد شده مورد اشاره قرار گرفته، برابرنهادی است برای مفهوم اوستایی« اَشَه» که همان راستی معنا میدهد. اشه، مفهومی است که در ایران باستان سابقه داشته است اما بر کشیده شدنش به مرتبه محوری معنایی در منظومهای دینی و اخلاقی، کارِ زرتشت است. اشه در زبان اوستایی که به ایرانیان ساکن شرق ایران زمین تعلق داشته، برابرنهادی است برای واژه سانسکریت «رتَه». رته، که از نظر مفهومی با مفهوم «تائو»ی چینی شباهتی دارد، در وداها بهعنوان قانون و نظم حاکم بر گیتی معرفی شده است.
رته یا اشه، آن قانون و قاعدهای است که کار طبیعت و گیتی براساس آن نظم میپذیرد. به این ترتیب، رته را میتوان تا حدودی به معنای نظم گیتیانه، یا قوانین طبیعت، یا قواعد حاکم بر هستی در نظر گرفت. چنین مینماید که اشه نیز ابتدای کار دقیقا به همین معنا در زبانهای ایرانی شرقی رواج داشته باشد. در زبان فارسی باستان، همین واژه ارته خوانده میشده است که خویشاوندیاش با رته سانسکریت آشکار است. به این ترتیب در زبانهای فارسی کهن، واژه «ارته» یا اشه برای اشاره به قانون و نظم حاکم بر گیتی به کار میرفته است.
اشه، در قالب مجموعهای از نمودها و رفتارها در جهان مادی تعین مییابد. مهمترین عنصرِ برخاسته از اشه، راستی است. یعنی کسی که به اشه پایبند است، کرداری درست و سازگار با قوانین گیتی دارد، و از اینرو راست کردار محسوب میشود و راست میگوید و از دروغ میپرهیزد. اشه در واقع همچون تائو راهی است که گیتی و مینو در آن جریان دارند، و کسی که در امتداد این راه باشد، و راستای آن را در پیش بگیرد، راست است. بقیه، که نسبت به این راه انحرافی دارند یا در مسیری واژگونه آن حرکت میکنند، اسیر دروغ شدهاند و به همین دلیل محکوم به شکست هستند.
به این ترتیب، مفهوم اشه پیوندگاهی بوده که نظام هستیشناختی و اخلاقی ایرانیان باستان را به هم متصل میکرده است. آنچه در راستای نظم حاکم بر گیتی باشد، راست و درست است، و هرچه از آن فاصله بگیرد، نادرست و اهریمنی و دروغین است. به این ترتیب، پاس داشتن این نظم و حتی یاوری رساندن به آن، امری اخلاقی محسوب میشود که فرد را از گمراهی و نابودی میرهاند.به روشنی میتوان دید که چنین منظومهای از مفاهیم تا چه پایه به کارِ بر ساختن نظامی انضباطی و ساختاری برای پیکربندی مجدد سوژه میآیند. به ویژه آن که اشه به خاطر ماهیت درونی و انتخاب مدارانهاش، به شکلی از انضباط درونی، و بنابراین به زایش نظامهای شخصیتی نیرومندِ خودمدار منتهی میشود.
به این ترتیب، کتیبه نقش رستم، مانند سایر کتیبههای هخامنشیان، از دید من بدان دلیل در تاریخ فرهنگ ممتاز و یگانه است که در چارچوبی بسیار انتزاعی و بسیار سنجیده و ژرف، مفاهیمی بنیادی را که تمدنی نوساخته و نوظهور براساس آن شکل گرفتهاند، در شیواترین و کوتاهترین شکل ممکن صورتبندی میکند.
اهورامزدا (مقدسِ دانا)، داد، بوم، مردم، شادی، راستی، دروغ، و مفاهیمی از این دست، گذشته از آنکه در این کتیبهها معرفی شدهاند، به راستی در طول تاریخ پذیرفته شده و زیربنای دستگاه فکری ایرانیان را بر میساختهاند. یک شاهد کوچک بر این مدعا آن است که تمام این کلیدواژگان در تمام بیست و پنج قرنی که از عمر تمدن ایرانی در شکل کنونیاش میگذرد، با همین معناهای ثابت به کار گرفته میشدهاند، و همواره هم در مرکز بحثهای نظری و چارهاندیشیهای عملی قرار داشتهاند.