همشهری آنلاین_ابوذر چهلامیرانی: پشت ویترین ایستاده و کلافگی را به خوبی میتوان در چهرهاش دید؛ نه حوصله رفتن به خانه دارد، نه ماندن در بازار. روزگاری از صبح تا غروب سرش پایین بود و پتک سنگین را روی آهنهای گداخته میزد تا پدرش آنها را صیقل دهد و چاقو بسازد، اما حالا بیشتر شبیه اطلاعتچی بازار شده؛ به مشتریها نشانی میدهد از کدام طرف به سمت مغازهای بروند که دنبالش میگردند.
حاج «اصغر زرکش» چاقوسازی که نزدیک به نیم قرن کنار پدرش حاج «اکبر» در این حرفه مشغول بوده و مقابل کوره عرق ریخته، لباس پلوخوری به تن دارد و ماههاست لباسهای سیاه کارش را گوشهای از دکان کوچکش آویزان کرده است. وقتی یک سال پیش شمع وجود پدرش خاموش شد، دیگر کوره مغازه هم روشن نشد و چاقوهای خوش ساخت آنها به یکباره غلاف شدند.
از اول تا آخر بازار حضرتی پر بود از مغازه چاقوسازی. اصلاً اینجا به بازار چاقوسازها معروف بود. با وجود این، خیلی از قصابهای شهر و مردم عادی برای سفارش چاقو نزد اوستا «اکبر زرکش» میرفتند. اخلاق خوش او مثل چاقوهای تیز و خوشنقشش، دل مشتریها را میبرد و خیلیها جلو مغازهاش صف میبستند و حتی برای گرفتن سفارش خود چند روزی صبر میکردند. الحق که برای ساخت چاقوها هم زحمت فراوان میکشید.
فنرهای کجشده ماشینها را از اوراقیهای اطراف میدان شوش میخرید و کشانکشان به مغازهاش میآورد. کوره مغازه را با هیزم روشن میکرد و آنقدر نفس به نفس آن میداد تا بتواند آهنها را ذوب و برای ساخت چاقو آماده کند. بنا به اندازه چاقویی که مشتری سفارش داده بود، گداختههای آهن را از کوره بیرون میآورد و حالت میداد. تنهایی کار کردن برایش سخت بود و هر کسی هم نمیتوانست در این حرفه دوام بیاورد.
اینطور بود که از پسرش اصغر خواست کمک حالش شود. اصغر با اینکه دوست داشت کارهای دیگری را تجربه کند، دل پدر را نشکست و همراهش شد. با پتک روی گداختهها میزد و بعد از تیز کردن آهن با سوهان، که برای خودش دردسرهای زیادی داشت، سراغ ابزارهای سادهای که داشتند میرفت و دسته چوبی برای چاقوها میساخت.
- چاقو دست هر کسی نمیدادیم
اصغر میدانست که پدرش هر چاقویی را دست مشتری نمیدهد. اگر چاقو به خوبی صیقل داده نمیشد و خوشدست و خوشنگار نبود، داخل کوره میانداختش و دوباره ذوبش میکرد. در این مواقع اصغر کلافه میشد و همه زحمتهایشان را بر باد رفته میدید، اما حاج اکبر اعتقاد داشت اسمشان روی چاقو حک شده و آن چاقو در حکم امضای کارشان است. اگر کار خوب از آب در نیامده باشد، آبروی حرفهایشان میرود و از همه مهمتر مشتری دلآزرده میشود. زرکش میگوید: «آن زمان چاقوسازی کار خیلی سختی بود. برای ساخت چاقو وقت زیادی میگذاشتیم تا اسممان در بازار بد در نرود.»
حاج اصغر به مرام دیگر پدرش در این حرفه اشاره میکند؛ برای او فروش چاقو به هر کسی درست نبود و باید چاقو را دست اهلش میداد. میگوید: «قدیمها داشتن چاقو و بستن آن سر شال کمر رواج داشت، ولی اینطور نبود که پدرم به هر کسی چاقو بفروشد. از نحوه حرف زدن و پوشش مشتری میفهمید که میخواهد با چاقو چهکاری انجام بدهد. اگر قصاب بود، چاقوی تیز دست او میداد تا حیوان زبانبسته زیر دست او زجرکش نشود و قصاب بهراحتی آن را ذبح کند. اگر مشتری خانهدار به مغازه میآمد، کاردهای میوهخوری و ظریف به او میفروخت، اما اگر احساس میکرد مشتری هدف دیگری دارد، او را دست به سر میکرد.»
- خاموشی کوره ۱۰۰ ساله
چیزی که خریداران و رهگذران بازار را در نگاه اول مجذوب و برای دقایقی هم که شده مقابل مغازه زرکش میخکوب میکند، کوره کوچک وسط دکان است. زرکش میگوید: «یادم هست وسط دکان زیرزمینی داشتیم که کوره هم همانجا بود. چند پله پایینتر بود و آنجا چاقو درست میکردیم. پدرم آن را خراب کرد و این کوره را ساخت. بیش از ۱۰۰ سال است که این مغازه برای چاقوسازی راه افتاده و همین کوره نزدیک به ۶۵ سال عمر دارد.» سپس یادی از گذشتهها میکند که پدرش با هیزم کوره را روشن میکرد و باید چنان حرارتی به آن میداد که آهن را گداخته کند. بعدها که لولهکشی گاز به بازار حضرتی آمد، کوره مغازه هم با گاز روشن و تولید چاقو هم زیاد شد. زرکش میگوید: «از یک فنر ماشین ۱۰ تا ۲۰ قبضه چاقو میساختیم که بستگی به اندازه چاقو داشت.»
سکوت به یکباره بر فضای مغازه حاکم میشود. زرکش آه بلندی میکشد و چشمانش به چاقوهای داخل ویترین سر میخورد. از وضع فعلی کارش میپرسیم که میگوید: «حدود ۱۰ سال پیش که چاقوهای برزیلی و چینی به بازار آمد، کار ما هم از رونق افتاد. خیلی از چاقوسازها بساطشان را جمع کردند و از این بازار رفتند. عدهای مثل پدر من فوت کردند و بعضیها مغازههایشان را اجاره دادند و با کرایهای که میگیرند، روزگارشان را سپری میکنند. برخیها هم سراغ فروش کفش و لباس رفتند و ۲ـ ۳ نفر هم مثل من صبح تا شب در مغازه مینشینند تا امورشان بگذرد. شاید در طول روز یک قبضه چاقو هم نفروشیم، ولی چه کار کنیم. خواسته و ناخواسته دل به بازار بستهایم و اینجا برایمان یادآور خاطرههای زیادی است.»
اگرچه چاقوهای وارداتی، چاقوسازهای وطنی را نقرهداغ کردهاند، اما در بساط آنها هم میتوان از این چاقوها پیدا کرد. زرکش میگوید: «چه کنیم؟ وقتی مشتری سراغ این چاقوها را میگیرد، ناچاریم خودمان هم بفروشیم. بیشتر مشتریهای ثابت ما هم از دنیا رفته یا از کار افتاده شدهاند. جوانها هم دنبال چاقوهای استیل میروند.»
- به وقت اذان مغازهاش را میبست
«حاج اکبر حدود یک سال پیش به رحمت خدا رفت. از پسرش شنیدهام که حرفه چاقوسازی را در ۷ سالگی نزد دایی و پسرداییهایش یاد گرفت و تا آخر عمر در این شغل ماند.» این جملات را «یوسف کاظمزاده» بر زبان میآورد که کنار مغازه زرکش به فروش کفش مشغول است. میگوید: «۲۰ سال پیش که به این بازار آمدیم، با حاج اکبر آشنا شدیم. در این مدت با او زندگی کردیم و درسهای زیادی در کاسبی از او یاد گرفتیم. یکی از خصلتهای او تعطیل کردن مغازهاش به وقت اذان بود و برای خواندن نماز اول وقت و جماعت به مسجد رامشهایها میرفت.»
- ریشسفید بازار بود
«رضا امیری» که از سال ۱۳۸۴ با حاج اکبر زرکش و فرزندش آشنا شده، میگوید: «او به معنای واقعی کاسب خداشناسی بود. ضررش به کسی نرسید، کار خلقالله را راه میانداخت، دستبهخیر و ریشسفید بازار بود و هیچوقت ندیدیم صدا و اعتراض مشتری از مغازهاش بلند شود.» اوبا اظهار تأسف از رکود کار چاقوسازها میگوید: «چاقوسازی از صنایع کهن و تاریخی کشورمان است و چنین مشاغلی باید حمایت دولتی شوند. نباید به بهانه اینکه مردم از این شغلها فاصله گرفتهاند و سفارش چاقوسازها کم شده، اجازه دهیم این حرفه به فراموشی سپرده شود.»
- تکرار نخواهد شد
هر پتک و چکشی که حاج اکبر میزد، هم خدا را لحاظ میکرد و هم بنده خدا را. به گفته یکی از دوستانم، از این پس چهره حاج اکبر را فقط باید در فیلمها پیدا کنیم و این افراد تکرار نخواهند شد.» «مسعود کاظمزاده» کاسب بازار حضرتی ادامه میدهد: «خیلی مواقع بساط خودمان را جلو مغازه حاج اکبر پهن میکردیم و حتی تعدادی کفش، برای نمونه، روی نردبانی که داشت، قرار میدادیم. هیچوقت به ما اعتراض نکرد و همیشه میگفت خدا روزیدهنده است. به عقیده من صورت و سیرت آدمها نشاندهنده عمل خوبشان است و همیشه با دیدن چهره این کاسب بازار، آرامش میگرفتم.»