همشهری آنلاین - رضا نیکنام : «محمد مسلمی» مجری محبوب برنامههای کودک و نوجوان که به عمو فیتیله شهرت دارد، از حال و هوای شب چله در ایام قدیم صحبت میکتد. او که بیشتر عمرش را در محله نازیآباد گذرانده، هنوز با خاطرات شیرین آن دوران زندگی میکند و یکی از تفریحاتش این است که برای دیگران تعریفشان کند.
خواندنیهای بیشتر را اینجا دنبال کنید
شب یلدا در حیاط همسایهها فرش میانداختیم
مسلمی، ما را به ایام قدیم و زمانی که نوجوانی ۱۰- ۱۱ ساله بود میبرد: «تا جایی که یادم هست، خیلی از شبهای چله را در حیاط خودمان و همسایهمان بودیم. این کار نوبتی بود؛ یک سال ما و سال بعدی همسایههای دیوار به دیوارمان. فرش بزرگی را در حیاط خانه پهن میکردیم و هر کس در گوشهای مینشست. تفریح بچهها تاببازی کنار درختان حیاط بود و مادرانمان مشغول طبخ و پخت غذای این شب. خوردن تنقلات که جای خودش را داشت. آنقدر میخوردیم که دل درد سراغمان میآمد و دست آخر با غرغر و چای و نبات مادربزرگمان خوب میشد.»
مادرم در همه حال به فکر همسایهها بود
مسلمی، از قوانین میهمانی شب چله در خانه خودشان حرف میزند که با خواندن آن میتوان حس همسایهداری در تهران قدیم را بهتر متوجه شد: «مادرم حاجیه خانم «ملکه مسلمی» به تعداد همسایههای دیوار به دیوار، اعضای خانواده و میهمانها انار سرخ و آبدار میخرید. کلی وقت میگذاشت تا انارها را دون کند. آن وقت دانههای انار را داخل پیاله میریخت. مادرم خیلی برای این کار زحمت میکشید و به همین دلیل رنگ دستش عوض میشد اما میگفت دورهمی شب چله با همسایه و اقوام ارزش این چیزها را دارد.»
مجری برنامه کودک و نوجوان سیما به یک رسم ماندگار هم اشاره کوتاهی میکند: «مامان ملکه، خیلی به فکر همسایهها بود. برای همین هر سال در این شب تعدادی پیاله پر از دانههای انار کنار میگذاشت و خودش با احترام در خانهشان میبرد، چون عقیده داشت اینها حق همسایه است.»
آقا جون برای بچهها قصه میگفت
پدر مجری برنامه کودک و نوجوان، حاج «نورالدین مسلمی» آهنگر محله بود و از این راه امرار معاش میکرد. مسلمی عقیده دارد که آن ایام، سفره خانه به برکت زحمت و تلاش پدر برکت فراوانی داشت: «در هفته خانهمان از میهمان پر بود. میهمانی «شب چله» هم جای خودش را داشت، معمولا در این شب جای خالی در حیاط و اتاق خانهمان پیدا نمیشد. به قول معروف پدرم باید هیئتی کنار هم مینشستیم. شبهای چله شنیدن قصههای آقا جون لذت دیگری داشت. از حسن کچل و چهل دزد بغداد تا داستانهای شیرین شاهنامه.»
صورتم را با زغال سیاه میکردم
مسلمی از همان دوران کودکی به هنر تئاتر و نمایش علاقه داشته: «گاهی وقتها اگر مراسم و جشنی بود، مثل شب چله یا چهارشنبه سوری و ... میرفتم از مغازه محلهمان چند تکه زغال میخریدم و صورتم را سیاه میکردم تا سیاهبازی اجرا کنم. تماشاچی این برنامه معمولا دوستان همسن و سال، همسایهها و کسبه محل بودند. هنوز هم وقتی به محله میآیم، اهالی از آن وقت ها حرف میزنند و مرا به یاد آن روزهای شیرین میاندازند.»
این هنرمند جنوب شهری، در پایان خاطره بامزهای تعریف میکند که شیرینی شب چله را برایتان دوچندان کند: «روزی در یکی از برنامهها عروس و داماد جوانی به من نزدیک شدند و گفتند: «هفته قبل مادربزرگمان باید برای عمل جراحی به اتاق عمل میرفت، اما اجازه نمیداد و میگفت امروز جمعه است و فیتیلهایها برنامه دارند، باید اول این برنامه را ببینیم و بعد به اتاق عمل بروم.»