همشهری آنلاین - مرتضی کاردر: فرمانده پیروز عملیات فتح تپههای اللهاکبر؛ عملیاتی که یکی از نخستین و شیرینترین پیروزیهای جنگ بود و زمینهساز پیروزیهای بعدی شد. با امیر راعی درباره ارتش و جنگ و اوضاع و احوالش در این روزها به گفتوگو نشستیم.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
شما از سردارانی هستید که سالها در منطقه جنوب حضور داشتید. چه شرایطی پیش آمد که صدام به فکر حمله به ایران افتاد؟
من از سال ۱۳۵۲ در استان خوزستان بودم و کاملاً بر آن منطقه مسلط بودم. حکومت عراق از قرارداد ۱۹۷۵ ناراضی بود و بعضی نقاط را بهعنوان نقطه مرزی قبول نداشت. پس از شروع جنگ در بعضی جاها مرز را تا چند کیلومتر به داخل خاک ایران برگردانده بود. پس از انقلاب صدام گمان کرد که حالا که سران ارتش شاهنشاهی رفتهاند یا بازنشسته شدهاند، ارتش متزلزل است و میتوان به ایران حمله کرد. ارتش عراق از مدتها قبل خودش را برای حمله آماده کرده بود. اما غافل از اینکه بدنه ارتش همه در خدمت ایران اسلامی هستند. ما نیز در چنین شرایطی بودیم. ماندیم تا ارتش حفظ شود و از خاک وطن دفاع کنیم. ما پاسگاههای مرزی را تقویت کردیم. چون آن زمان پاسگاههای مرزی در اختیار شهربانی بود و رابطه ارتش و شهربانی رابطه خوبی بود.
اما مشکلاتی هم بود که به ضعف ارتش ایران افزود. یکی اینکه دولت موقت بدون هماهنگی با ستاد کل نیروهای مسلح مدت سربازی را از دو سال به یک سال کاهش داده بود و تعداد سربازان کم شده بود. بسیاری از سربازانی که در رژیم گذشته به دستور امام خمینی ره از سربازخانهها و پادگانها گریخته بودند، پس از انقلاب دیگر برنگشتند و کارت معافیتشان صادر شد. برای همین نیروی آماده کم بود. سرباز بدنه ارتش است. سرباز تا بتواند بر مبانی رزم مسلط شود چند ماه طول میکشد، زمانی که سرباز به مرز آمادگی و تجربه میرسید سربازیاش تمام میشد. خوب، صدام هم با در نظر گرفتن این نکات و نیز با توجه به اینکه بسیاری از سران ارتش از ایران رفته بودند و تعدادی نیز بازنشسته شدند به ایران حمله کرد،اما ، در عین حال مشکلاتی بود که باید باترفندهای ظریف مدیریت میشد. افسران تودهای، افسران عضو مجاهدین خلق. کسانی بودند که اگر از آنها غفلت میکردی به سرعت سربازان را تحت تأثیر قرار میدادند و برنامههای تبلیغاتی خودشان را داشتند. و اینها به قدری در کارشان وارد بودند که سربازان را جذب میکردند. ما بایدکاری میکردیم که مانع این اتفاقات درون ارتش شویم تا ارتش حفظ شود.
ارتش پس از انقلاب اسلامی دچار تغییرات و تحولات اساسی شد. ارتش قبل از انقلاب با ارتش بعد از انقلاب چه تفاوتهایی داشت؟
به نظر من ارتش قبل از انقلاب بدون اینکه آگاه باشد نیروهایش را تربیت کرد برای انقلاب. باید واقعیتها را درست تبیین کنیم. ببینید فاکتورهایی که برای یک دانشجوی دانشگاه افسری وجود داشت، چه بود؟ مثلاً سابقه کیفری نداشته باشد، خودش و خانواده درجه اولش جزو خانوادههای بدنام نباشند. یکی از وزرا، یا وکلا یا امرای ارتش او را مورد تأیید قرار دهد. متدین به یکی از ادیان رسمی ایران باشد. بعد هم از داوطلبان تست روانشناسی و آزمون میگرفتند. انسانی که چنین فاکتورها و ویژگیهایی داشته باشد امروز هم مورد قبول ماست. پس انسانهای سالمی انتخاب میشدند و بدنه ارتش بدنه سالمی بود. ممکن است در سطح سران یا در بعضی جاها مسائلی بوده باشد، اما این شامل افراد خاصی میشد. مثالی در اینباره خدمتتان عرض کنم. نامهای آمده بود برای انتخاب افسر خرید. در نامه آمده بود که یک افسر جوان بهعنوان افسر خرید انتخاب شود، ترجیحاً از نمازخوانها باشد. به هر حال تدین آن زمان هم اهمیت داشت و افراد متدین مورد اعتماد و محل رجوع بودند در مسائل و موضوعات مختلف.
مثلاً یادم است که رفته بودم شیراز برایکاری به دیدن امیر شهید فلاحی. که قبل از انقلاب جانشین هنگ پیاده شیراز بود. آجودان ایشان گفت که منتظر بمانم، تیمسار مشغولکاری است. بعد از چند دقیقه به دفتر تیمسار رفتم. وقتی وارد شدم دیدم ایشان دارد سجاده نمازش را جمع میکند.
آن زمان هم انسانهای متشرع و متدین در میان ارتشیها از حرمت خاصی برخوردار بودند. و محل رجوع بودند در مسائل مختلف. پس همین بدنه بود که پس از انقلاب قدرت و اختیار بیشتری در دست گرفت و با شروع جنگ به دفاع از کشور پرداخت.
چرا ماندیم؟
ما پیش خودمان محاسبه میکردیم میدیدیم که الان وقتی نیست که موقع رفتن ما باشد، ما باید بمانیم. این ارتشی که سرانش رفتهاند و نیروهای سربازش مرخص شدهاند. ما باید بمانیم تا بتوانیم این ارتش و امکانات و تجهیزات آن را که به دست ما سپردهاند، حفظ کنیم.
ما ارتشیهایی بودیم که فکر میکردیم باید بمانیم. نه مثل سران رده بالای ارتش بودیم که خوف این داشته باشیم که ما را تصفیه کنند و نه آنقدر رده پایین و بیتجربه که برویم. و من تکلیف شرعی خودم میدانستم که با توجه به شرایط پیش آمده برای ارتش اگر پیش از این ۸ ساعت در روز خدمت میکردم، الان باید دوبرابر آن حضور داشته باشم در ارتش.
عراق میخواست رهبر کشورهای عربی باشد
تمام دنیا به صدام کمک میکردند. میراژ، سوپر استاندارد و... بعد از مدتی دیدیم که عراق سلاحهای امریکایی هم دارد، که بررسی کردیم فهمیدیم که اردن این تجهیزات را به عراق داده است. غنایمی که ما میگرفتیم در جنگ کلکسیونی از کشورهای مختلف بود. نارنجک مصری، کمپوت کویتی، کالاهای عربستانی و... حتماً شنیدهاید که اسرا از کشورهای مختلف بودند؛ اردن، تونس، سودان و دیگر کشورها. ما جنازه افسر تونسی آنجا دیدیم. کشورهای عربی برای اینکه از قافله عقب نمانند و فردا صدام هوای کشورشان را داشته باشد، نیروهایشان را هم برای تجربه و هم برای آموزش و هم برای خوشخدمتی به کمک عراق میفرستادند.
تپههای اللهاکبر
عملیات فتح تپههای اللهاکبر یکی از نخستین پیروزیهای جنگ در اردیبهشت ۱۳۶۰ بود که در روحیه نیروهای جبهه ایران تأثیر بسیاری داشت و ما را بدین باور رساند که میتوانیم در جنگ پیروز باشیم و زمینهساز پیروزیهای بعدی شد. لطفاً کمی درباره این عملیات توضیح دهید.
الله اکبر نخستین عملیات موفق و تک هماهنگ شده ما بود در جنگ. منطقه تپههای الله اکبر یک منطقه ویژهای بود. بخشهایی از آن رملی بود. بخشهایی آبگرفتگی داشت که گاه در اثر کثرت رفت و آمد باتلاقی میشد. ما از چند روز پیش از عملیات شروع کردیم به تمرین دادن و آموزش بچههای برای جنگیدن و راه رفتن در مناطق رملی. روزانه تمرین میکردیم و آنها را در مسیرهای رملی میبردیم تا آمادگی عملیات در منطقه رملی را داشته باشند. سختترین مسیر را نیز برای نفوذ انتخاب کردیم. جایی که در نقشههای دشمن بهعنوان منطقه غیرقابل عبور مشخص شده بود. و از آن نقطه نفوذ کردیم.
البته مینها بر اثر بادی که وزیده بود از زیر خاک بیرون آمد و مشخصتر شد و این نکته کار را برای ما راحتتر کرد. خوشبختانه مشکلی به نام خنثی کردن مین نداشتیم. گاهی وقتها خدعه در جنگ جواب میدهد و موجب پیروزی میشود. ما این عملیات را تک به مواضع مستحکم میدانستیم و تلفات را تا ۲۵درصد پیشبینی میکردیم. سکوت رادیویی شکسته شد و من صحبتی با فرمانده تیپ کردم. گفتم. ما به مواضع حمله کردیم و از آنها رد شدیم و ۳۵ اسیر گرفتیم. این اتفاقی بود که هنوز به واقعیت نپیوسته بود، و یک خدعه بود. که من دیدم با اعلام این خبر از چهار گردان دیگر فریاد اللهاکبر برخاست.
البته این بعد از آن بود که یک آتش ۳۵ دقیقهای بر سر دشمن ریخته شد و این آتش تهیه از دقیقترین و سنگینترین آتشهایی بود که تا آن روز بر سر دشمن ریخته میشد. ما رد شدیم و من همه حواسم به این بود که بتوانم سی چهل نفری اسیر بگیرم که حرفم دروغ از کار درنیاید. خوشبختانه یک نفر از اینها هم نتوانست در منطقهای که ما حمله میکردیم جان سالم به درد به ببرد یا فرار کند همه یا کشته شدند یا اسیر به جای ۳۵ نفر هم ۵۶ تا اسیر گرفتم. تنها یک سرباز در این عملیات به شهادت رسید. آن سرباز صرع داشت و متأسفانه به من نگفته بود که صرع دارد که من شب حمله او را نبرم یا دستکم مراقبش باشم. من بهعنوان فرمانده خودم را مقصر میدانم که چرا از سوابق پزشکی این سرباز باخبر نبودم. این سرباز عزیز بر اثر انفجار مین به شهادت رسید. من خودم را هرگز نخواهم بخشید.
این عملیات سبب شد که روحیه رزمندگان مضاعف شود. نخستین عملیات پیروز ارتش ایران بود به اضافه تعدادی ار بچههای سپاه و نیروهای بسیجی. این ترکیب مقدس که همیشه شهید صیاد شیرازی از این تعبیر استفاده میکرد. صیاد مرد بزرگی در تاریخ ما بود. ثابت قدم بود. و از همه سو به او فشار میآمد و او تحمل میکرد. او یک شخصیت استثنایی بود. او در همه ابعاد ممتاز بود. چهرههایی بودند که دیگر تکرار نمیشوند. مرد عمل بود. مرد روزهای سخت بود. امیر شهید مسعود منفرد نیاکی همچنین آدمی بود.
-
به من «نه» گفتند ولی چه «نه» مطبوعی
امیر سرتیب راعی بیش از ۱۰ سال است که ساکن محله پاسداران است. کمی با او درباره منطقه و محلهاش نیز گفتوگو کردیم.
چند سال است ساکن منطقه هستید؟
از سال ۱۳۸۲ ساکن منطقه هستم.
همسایهها و اهالی در محله شما را بهعنوان یک امیر ارتش میشناسند یا بهعنوان یک همسایه؟
بهعنوان یک هممحلهای ساده. من هیچوقت بازگو نکردم.
به نظرتان اصلیترین مشکل محل چیست؟
مشکل خاصی نیست. فقط به نظرم اگر دوربرگردانی بگذارند از گیلان به بزرگراه شهید صیاد شاید بار ترافیکی کمتر شود. البته این نظر شخصی من است و طبیعتاً این کارشناسان هستند که باید نظر دهند.
آیا از ارتباط و جایگاهتان برای مشکلی در محله استفاده کردهاید؟
نه، ولی طبیعتاً بهعنوان یک شهروند مراجعه به شهرداری و در خواستی داشتم. خواستهای داشتم که کسی اجابت نکرد. شهردار منطقه را دیدم گفتم هیچکدام از کارکنان شهرداری خواسته مرا اجابت نکردند، ولی من آمدم تشکر کنم. به من نه گفتند، ولی چه نه مطبوعی گفتند. مرا راهنمایی کردند و گفتند نه. گفتند به این دلیل نمیشود و من پذیرفتم. درست است که کار من انجام نشده، ولی راضی از در میروم بیرون.
همه باید کارهای خودمان را درست انجام دهیم. انتقادی هم اگر بود مطرح کنیم. اینجا رفتگری هست به نام محمدآقا، کاش همه ما مثل او بودیم در وظیفهشناسی و انجام درست کارها. من هر وقت او را میبینم روحیه میگیرم و روزم فرق میکند.
-
با امیر مختار راعی بیشتر آشنا شویم
امیر راعی در طول خدمت خود در ارتش مسئولیتهای متعددی را داشته است. از فرماندهی گردان لشکر ۹۲ زرهی خوزستان تا فرماندهی تیپ و فرماندهی لشکر ۷۷ خراسان. خودش میگوید: تا سال ۶۲ در تیپ ۲ لشکر ۹۲ زرهی فرمانده گردان ۱۴۵ مکانیزه بودم. بعد در عملیات رمضان مجروح شدم. از آنجا به بیمارستان شهید چمران رفتم که ۴۸ روز در بیمارستان بودم. که بعد گفتند که ۴ ماه باید در بیمارستان بمانم. سپهبد شهید صیاد شیرازی آن زمان به عیادت من آمد و گفت تو که اهل استراحت و نشستن نیستی پس مرا به فرماندهی تیپ دانشجویان دانشگاه افسری امام علی(ع) منصوب کرد. آنجا دوره خوبی بود. هم تجربههای جنگ را در اختیار دانشجویان میگذاشتم. هم همراه آنها به مناطق جنگی میرفتیم تا از نزدیک با جنگ آشنا و آماده حضور در جبههها شوند. سال ۱۳۶۵ به لشکر ۷۷ خراسان رفتم. فرمانده تیپ ۱ لشکر ۷۷ شدم. (تیپ بجنورد) که محل خدمت و استقرار تیپ در منطقه میمک بود که مورد مناقشه شدید ایران و عراق بود. از سال ۱۳۶۷ فرمانده لشکر ۷۷ شدم و تا سال ۱۳۷۲ در این لشکر بودم. بعد از آن فرمانده قرارگاه نظامی مرکز پیاده استان فارس شدم. بعد به ستاد کل نیروهای مسلح آمدم و مسئول مانور یگانها بودم. سال ۱۳۶۸ به درجه سرتیپی رسیدم و در سال ۱۳۷۶ با همین درجه بازنشسته شدم.
--------------------------------------
پینوشت: امیر سرتیپ مختار راعی، در چهارمین روز فروردین سال ۱۳۹۷ جان به جانآفرین تسلیم کرد و به همرزمان شهیدش پیوست.
* این گفتوگو، در همشهری محله منطقه ۳ به تاریخ ۱۳۹۳/۱/۲۱ منتشر شده است.