همشهری آنلاین - حسن حسنزاده: سالها پیش اما امتحان سختتر بود! دشمن واحدی داشتیم از تمام جهان. وقتی موضوع تجاوز به خاک میهنمان پیش آمد. همه برای دفاع رفتند از شیعه و سنی و مسیحی و زرتشتی با رژیم بعث و همدستانش مبارزه کردند. ما هم در این گزارش سراغ فرزند شهیدی رفتیم از برادران اهل سنتمان. «رضا کرد بهمن» هممحلهای ما در محله مجیدیه خاطرههای زیادی از رشادتهای پدرش و دوستی و وحدت ادیان و مذاهب در این محله برایمان تعریف میکند.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
نماز شب را ترک نمیکرد
جنگ، شیعه و سنی نمیشناخت! وقتی پای تجاوز به کشور در میان باشد هر ایرانی آزادهای با هر دین و مذهبی سلاح در دست میگیرد و در برابر دشمن قد علم میکند. شهید «عمر کرد بهمن» پدر رضا کرد هم دلاور مردی از برادران اهل سنت بود. مردی که وقتی از رضا میخواهم خصوصیات پدر را برایمان توصیف کند، بیاختیار چشمهایش را میبندد و لب به سخن باز میکند. میتوانی از پشت پلکهایش هم بخوانی که از اسطوره زندگیاش حرف میزند. با اینکه در زمان شهادت پدر فقط ۷ سال داشته اما خیلی از وقایع را به خاطر دارد.
گاهی هم از حافظه خانوادگیشان برای یادآوری خاطرات کمک میگیرد و میگوید: «پدر در سال ۱۳۳۱ در شهر نودشه که در نزدیکی پاوه قرار دارد به دنیا آمد. نودشه شهر آبا و اجدادیمان و یکی از مناطق مرزی و استراتژیک زمان جنگ بود. آنجا همه او را «کاک عمر» صدا میکردند. پدرم علاوه بر اینکه استاد ریسندگی و بافندگی بود، ورزشکار هم بود و من از کشتی گرفتنها و وزنهبرداریهایش خاطرات روشنی در ذهن دارم. بسیار با ایمان بود و پایبند به مروت و مردانگی. چندی پیش ملاقاتی با سردار سرتیپ شادمانی داشتم که از همرزمان و نزدیکان پدرم بودند. ایشان میگفتند که من حاضرم در روز قیامت شهادت دهم، شهید کردبهمن هرگز نماز شبش ترک نمیشد.»
به ما درس عدالت میداد
یادم هست من و برادرهایم همیشه برای اینکه بتوانیم یک شب را با پدر در پایگاه فرماندهای بگذرانیم به ایشان اصرار میکردیم. من از ۲ برادر دیگرم کوچکتر بودم و پدر تصمیم گرفت یک بار ۲ برادر بزرگ ترم را با خود به پایگاه ببرد. در واقع در همان اواخر که به منطقه رفت برادرانم را با خود برد. آنها شب را در یکی از سنگرها ماندند، جایی که پر بود از قوطی کنسروهایی که برای رزمندهها فرستاده میشد. اینطور که شنیدهام، برادرم «سیروان» یکی از قوطی کنسروها را باز و شروع به خوردن میکند که پدرم سر میرسد، قوطی کنسرو را از دستش میگیرد و میگوید «اینها سهم رزمندگان است.» سیروان شروع میکند به گریه کردن. آخر فقط ۹ سالش بود.
پدرم اما توجهی نکرده و وقتی گریههایش تمام میشود به او میگوید: «آن قوطی کنسرو سهم تو نبود.» تا اینکه یکی از رزمندهها خودش جلو آمده و غذایش را با سیروان تقسیم میکند. پدرم با این کارها از همان کودکی به ما عدالت را یاد میداد. یعنی همه درسهایش همینطور عملی بود. عادل، صفتی بود که همه اهالی شهر به پدرم میدادند. یادم هست اگر ما در زمان کودکیمان به اقتضای سن و سال کار اشتباهی میکردیم، همه به ما میگفتند شما پسر کاک عمری نباید این کارها را انجام دهی.»
برای سربازانش آب گرم میکرد
همرزمانش میگفتند با اینکه فرمانده عملیات بود اما بسیار خاضعانه با سربازانش رفتار میکرد و نسبت به آنها همیشه احساس مسئولیت داشت. این خاطره را یکی از سربازان برای عمویم تعریف کرد. میگفت پدرم صبحها همه سربازان را برای نماز صبح از خواب بیدار میکرد. منطقه نودشه یک منطقه سرد و کوهستانی با راههای صعبالعبور بود. وضو گرفتن با آن آبهای یخ بسته کوهستان کار آسانی نبود اما پدرم زودتر از همه بیدار میشد و خودش برفها را در قابلمه میریخت و آنها را گرم میکرد تا سربازانش راحتتر وضو بگیرند.
وقتی به او میگفتند: «فرمانده شما وضو نمیگیرید؟ » میگفت: «من وضویم را گرفتهام.» آن سرباز تعریف میکرد که یک شب با هر زحمتی که بود تا نماز صبح بیدار ماندم و فرمانده را زیر نظر گرفتم. دیدم زودتر از همه بیدار میشود و میرود پای یخ و برفها. آب را آماده میکند برای سربازان اما خودش با همان آب یخ بسته وضو میگیرد.»
نامههای شهید همت
سال ۵۹ که سپاه پاسداران تشکیل شد پدرم نه تنها خود بلافاصله به عضویت آن درآمد بلکه اطرافیان و همشهریان دیگر را هم به این کار ترغیب کرد. زمانی که منافقان و کومولهها در این مناطق فعالیت میکردند، در مناطق عملیاتی به مبارزه با آنها میپرداخت. شهر نودشه همانطور که گفتم در منطقه مرزی واقع شده و در یک موقعیت کوهستانی با راههای صعبالعبور و زمستانهایی بسیار سخت است. همه اینها شرایط را برای کومولهها، منافقان و دموکراتها فراهم میکرد تا در این منطقه فعالیت کنند. حتی زمانی هم توانستند با همکاری همدیگر و با محوریت نیروهای رژیم بعث، نودشه را تصرف کنند. روستاهای اطراف نودشه همگی تخلیه شده بود و تنها اینجا مانده بود. پدرم به همراه شهید همت و شهید ناصر کاظمی که رابطه نزدیکی هم با هم داشتند.
در یک عملیات موفق توانستند در سال ۶۰ نودشه را پس بگیرند و پاوه را هم آزاد کنند. در واقع در همان عملیات بود که شهید همت پدرم را بهعنوان فرمانده عملیاتها و جنگهای نامنظم و چریکی منطقه منصوب کردند. هنوز هم نامههایی که شهید همت برای انجام عملیات برایشان میفرستادند را نگه داشتهایم. تصاویری از آن روز را که نیروهای سپاه با همکاری بسیج، نودشه را از بعثیها و کومولهها پس گرفتند در خاطرم دارم. نیروهای مخالف از پاوه عقبنشینی کردند و به سمت مرز عراق فرار کردند. روستای نودشه در تمام مدت جنگ در متن وقایع بود. صدای بمباران، تیراندازی که در لابه لای کوههای برف گرفته میپیچید انگار جزیی از زندگی مردم شده بود. سال ۶۶ بود که نودشه به دست صدام بمباران شیمیایی شد. هنوز هم آثار خرابیهای آن در نودشه وجود دارد. البته خانوادههای زیادی از نودشه هم شیمیایی شدند.
پیراهنی که ماندگار شد
با اینکه پدرم فرمانده عملیاتهای منطقه بود اما همیشه خودش برای انجام عملیات ابتدا به شناسایی منطقه میرفت. اما بار آخر، عملیات بهصورتی بود که بدون شناسایی منطقه به آنجا اعزام شدند. دستور انجام عملیات به یک باره صادر شد و آنها انگار فرصتی برای شناسایی نداشتند. ۱۹ نفر بودند که برای دفاع از پاوه و ایران به منطقه نوسود رفتند. در آن عملیات که نامش محمد رسولالله بود نیروهای منافقان و رژیم بعث با یکدیگر همکاری میکردند. دشمن دسته آنها را قیچی کرد و همگی در آن عملیات شهید شدند. تا مدتی پیکرهایشان در آن منطقه مانده بود.
کمی بعد با رایزنیهایی که سپاه انجام داد، پیکر شهدا به خانههایشان بازگشت. وقتی پدرم را آوردند تمام نودشه از خانه بیرون آمده بودند. جای ۲۰ گلوله روی تنش، پیراهنش را پاره پاره کرده بود. آن پیراهن را هنوز هم مادرم نگه داشته است. حتی بعدها از سپاه آمدند و آن پیراهن را برای موزه دفاع مقدس از مادرم خواستند اما او تصمیم گرفته بود آخرین پیراهن پدر را پیش خودش نگه دارد.»
***
در مسجد زیارتعاشورا میخوانم
از رضا میپرسم، واقعیت این است که دشمن در آن زمان هم مانند الان بسیار روی تفرقه انداختن بین شیعه و سنی حساب باز کرده بود، نظر پدرتان در اینباره چه بود و واقعاً چگونه فکر میکرد؟ نوار ضبط شدهای از صدای پدرم موجود است که در آن با پدربزرگ و مادربزرگم درباره جنگ صحبت میکند. به آنها میگوید: «به خدا قسم شیعیان برادران ما هستند. در این جنگ صدام مسلماً ظالم است. باید برای مقابله با او و یک دنیا که پشت او هستند ایستادگی و وحدتمان را با برادرانمان حفظ کنیم. باید با هم برای پرچم اسلام و برای خاکمان با آنها مبارزه کنیم.» به ما هم آموخت مثل خودش فکر کنیم.
تا جایی که من میگویم هیچ اختلافی بین شیعه و سنی وجود ندارد. دلیلش هم این است که من و بسیاری از اقوام همسرمان شیعه هستند. تا به حال بارها پیش آمده که در زندگی اختلاف سلیقه داشته باشیم اما هیچوقت اختلافمان به خاطر مذهب نبوده است، چون اصلاً اختلافی وجود ندارد. ما بارها با هم به زیارت حرم امام رضا(ع) رفتهایم. خودم در مسجد امام حسن مجتبی(ع) مجیدیه زیارت عاشورا میخوانم. اگر صدای خوبی هم داشتم برای مجالس ایشان مداحی هم میکردم. چه کسی میتواند بگوید که امام حسین(ع) حق نیست؟ وقتی پیامبر اکرم(ص) میفرمایند حسن و حسین جوانانی هستند که کلید بهشت در دست آنهاست. مگر میشود به آنها عشق نورزید؟ اگر گاهی برخی میخواهند به آتش اختلاف دامن بزنند باید بدانیم که کارشان همان کار استکبار است.
آنها میخواهند شیعه و سنی کمترین شناخت را نسبت به هم داشته باشند. چون اگر اهالی این ۲ مذهب نسبت به هم شناخت پیدا کنند میبینند که نه تنها اختلافی ندارند بلکه چه نقاط مشترک زیادی هم بینشان وجود دارد. همان نقاط اشتراکی که باعث وحدت میشود و اگر شیعه و سنی با هم وحدت داشته باشند، آنجاست که خانه استکبار ویران خواهد شد. این روزها هم که مسئله وحدت باید پررنگتر شود، جنگ الان یک جنگ فرهنگی است. خدا را شکر بار دیگر پیروان این ۲ مذهب وحدتشان را در قبال توهین رسانه فرانسوی به پیامبر اکرم(ص) ثابت کردند. پدر بزرگم به زبان کردی شعرهای زیبایی میسرود. یکی از شعرهای زیبایش را به یاد دارم همیشه آن ایام این بیت روی لبش بود که میگفت: شیعه و سنی فرقی نیه، رهبر ما خمینیه»
وحدت ادیان و مذاهب
رضا کرد بهمن در تمام طول مصاحبه به وحدت بین شیعه و سنی و سایر اقلیتهای مذهبی ایران تأکید دارد. به نظرم رسید با توجه به مطالبی که در مورد خصوصیات پدر برایمان تعریف میکند، باید این موضوع را هم از آن شهید بزرگوار به ارث برده باشد. با تأکید خاصی در مورد محلهای که در آن زندگی میکند میگوید: «ما در محله مجیدیه زندگی میکنیم. جایی که به نظر من یکی از نمادهای وحدت شیعه و سنی و مسیحیان ایران است. اینجا همه با هم در کنار هم در یک محله، در یک خیابان، در یک کوچه و آپارتمان زندگی میکنیم، بدون اینکه کوچکترین مسئله اختلاف برانگیزی به وجود آمده باشد. از یک فروشگاه خرید میکنیم و بچههایمان به یک مدرسه میروند و اصلاً اختلافی وجود ندارد. اکثر جمعیت کشورمان شیعه هستند اما شما ببینید که من بهعنوان اهل سنت هر کجای این خاک که میروم حس غریبی ندارم. یعنی همه جای ایران راحتم و آرامش دارم. پدرم برای همین آرامش این آب و خاک جنگید و برای همین وحدت امروز ما مبارزه کرد. خاطرم هست وقتی که با جمعی از دوستانمان به مسافرتی رفته بودیم. برای نماز وارد مسجدی شدیم که همه برای نماز جماعت آماده میشدند، ما هم به سرعت وضو گرفتیم و به نماز جماعت پیوستیم. دست باز نمازمان را خواندیم درست مثل برادران شیعه مان. اما همه به سوی یک قبله بودیم و تنها همین مهم است و بس.»
یادمان
نام و نام خانوادگی: شهید عمر کردبهمن
سال تولد: ۱۳۳۱
سال شهادت: ۲۰/۹/۱۳۶۵
محل شهادت: نوسود
*منتشر شده در همشهری محله چهار به تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۸
نظر شما