همشهری آنلاین - ثریا روزبهانی:صدایش پشت تلفن ما را به یاد مقدمه کتابهایش میاندازد. طنین صدا و نوع واژههایی که انتخاب میکند به گونهای است که دوست داریم ساعتها برایمان حرف بزند و ما آنها را از زبان او بشنویم.
قصههای خواندنی تهران را اینجا ببینید
واژههایی که انتخاب میکند با نوشتاری که در راه نوشتن در پیش گرفته است به اصطلاح خودمانی هارمونی و هماهنگی دارد. دستی به سبیلهای پرپشتش میکشد و میگوید: «چند بار اتفاق افتاده که به شهر کتاب میدان هفتحوض آمدهام. این شهر کتاب سه طبقه انصافاً بزرگ و زیبا و جادار است. کتابهای ارزشمند هم در این شهر کتاب پیدا میشود. دفتر چند شاعر بزرگ معاصر را در همین شهر کتاب و به شکل دست دوم در انتهای این فروشگاه به قیمت ارزان خریدهام.» یادمان میافتد که کتاب «دفتر دانایی و داد» کزازی را هم چند سال پیش همین شهر کتاب برای فروش در معرض دید مخاطبان قرار داده بود؛ کتابی که خلاصه شاهنامه به نثر است. آن هم نثر زیبا و مستحکم کزازی.
شاعر «دستان مستان» میگوید: «شهر کتاب را در تهران بنیادی پیشتاز و پیشرو میدانم. در کتابفروشیها و فروشگاههای شهر کتاب ما با پدیدهای نوآیین روبهروییم که از چند سال پیش در کشورهای دیگر آغاز شده و روایی یافته است. آن همان است که کتابفروشی تنها فروشگاهی که در آن کتاب میفروشند نیست. نهاد و کانونی است فرهنگی. به بهانه و انگیزه کتاب که بهترین بهانه و انگیزه برای گسترش فرهنگ، برای برانگیختن کسان به اندیشیدن و پژوهیدن و بیشتر دانستن است، نشستها و فعالیتهای گوناگون برگزار میکنند. از همین روی شما در کتابفروشیهای شهر کتاب هرچند با کتابهایی بسیار و بهروز روبهرو هستید جایی هم برای به آرامش نشستن و خواندن و بررسیدن کتاب مییابید. بدون اینکه کسی «کارافزای» شما بشود. یعنی بگوید چرا تنها نشستهاید، کاری نمیکنید و کتابی نمیخرید. بنیادگذاران این نهادهای فرهنگی شاید کسانی هستند که میدانند در جایی نشستن و اندیشیدن کاری بسیار ارزشمندتر از خواندن کتاب است. زیرا اگر خواندن کتاب به اندیشیدن در خواننده نینجامد به آن فرجام فرخنده و به آن سود سرشار که میباید داشت، نخواهد رسید. در این کانونهای فرهنگی نشستهایی هم گهگاه برگزار میشود. در کنار کتاب و به پاس کتاب و به آهنگ آنکه کتاب از قفسههای کتابخانه به نهان و نهاد ایرانیان راه بجوید. از همین روی من به سرپرستان این نهادهای فرهنگی که خوشبختانه اندک اندک بر شمارشان افزوده میشود، فرخباد و دست مریزاد میگویم؛ زیرا چنان که گفته شد کارشان را ارزنده میدانم و ارج مینهم. امید من این است که در هر گوشه شهرهای بزرگ و کوچک ایران، در آیندهای نزدیک بدینگونه کانونهای فرهنگی که هسته و بنیادشان کتاب است برخورد کنیم.»
نم اشکی و با خود گفتوگویی...
از کزازی سؤال میکنیم که چه شد که او راه نویسندگی و پژوهیدن و شاعری در پیش گرفت. میگوید: «انگیزهها و کارسازهایی گوناگون در کار بودهاند که من به رشته زبان و ادب پارسی در دانشگاه روی آوردم و از آن پس نیز به نویسندگی و سخنوری پرداختم. اما اگر بخواهم نخستین پاسخی را که به ذهنم میرسد با شما در میان بگذارم، باید بگویم که خانواده من یکی از برترین کارسازها و انگیزهها بود.» بفهمی نفهمی نم اشکی گوشه چشمان استاد سخن را تر میکند. پلک میزند. چند بار پشت سر هم پلک میزند. بغض در گلویش میپیچد. صدایش را اندکی بالا میبرد تا بر بغضش مسلط شود. بغضش را در گلو فرو میخورد و میگوید: «اگر من در خانوادهای دیگر زاده میشدم و میبالیدم، به گمانم در راهی دیگر قرار میگرفتم. خانواده من خانوادهای فرهنگی بود. روانشاد پدر که نخستین آموزگار و راهنمون من شمرده میشد، در خانه مردی فرهیخته و آشنا با تاریخ ایران و سخن پارسی محسوب میشد. از سویی دیگر سخت دلبسته تاریخ ایران و پیشینه نیاکانی بود. گاهی خود نیز اندک شعری میسرود. او در همان سالها کتابخانهای را فراهم آورد که شاهکارهای ادب پارسی، متنهای گرانسنگ ادبی و تاریخی در آن دیده میشد. از سوی دیگر شاهکارهایی از ادب اروپایی هم در این کتابخانه به چشم میخورد. این زمینه شایسته، انگیزهای نیرومند در من پدید آورد که به ادب پارسی و ادب جهانی گرایش بیابم. همچنین به تاریخ و فرهنگ و پیشینه گرانمایه و شکوهمند و نازشخیز ایران علاقهمند شدم.»
صدایم در نوروز پخش میشد!
دیرگاهی است که کزازی لب از لب گشوده است و برایمان از سالیان به قول خودش «خردین» سخن میگوید: «روانشاد پدر از سالیان خردین، مرا و دیگر فرزندان را به نوشتن برمیانگیخت. او این کار را به شیوههای گوناگون انجام میداد که من تنها یکی از آنها را نمونهوار میگویم. یکی از نخستین دستگاههای آوانگار(ضبط صوت) همان بود که روانشاد پدر خریده بود. این دستگاه بیشتر ابزاری فرهنگی شمرده میشد تا ابزاری برای سرگرمی. در جشنها و بهویژه نوروز، به همچنین جشنهای زادروز، پدر مرا برمیانگیخت که متنی را بنویسم، برخوانم تا در این دستگاه اندوخته شود و آن را برای مهمانان پخش میکرد. رفتارهایی از این دست که در خانواده ما رواج داشت، آن زمانها در کمتر خانوادهای نشانی از آن دیده میشد. پدر راه آینده و سرنوشت مرا از همان سالیان کودکی در برابرم گشود. هر زمان که نیازی میافتاد روانشاد پدر که یادش نیکو باد، بیتهایی بلند و ارجمند از استادان سخن پارسی را بر زبان میراند. من از سالیان خردین از سالیانی که هنوز به دبستان نمیرفتم با کتاب آشنا شدم و شور خواندن در من برانگیخته شد. با ماهنامهها و هفتهنامههایی که در شماری بسیار اندک در آن سالیان برای کودکان به چاپ میرسید، خواندن را آغاز کردم. پارهای از داستانهای ایرانی و نیرانی(غیر ایرانی) به شیوه نگارین در این هفتهنامهها وماهنامهها بازگفته میآمد و به چاپ میرسید.»
کتاب، یک دل و یک رویه
کزازیگویی چشم بر هم نهاده است و یاد گذشتهها را در ذهن جستوجو میکند، برمیانگیزاند و حی و زنده پیش چشممان روشن میکند. از خودش میگوید، از زمانی که کتاب، یار دیرین و یار یک دل و یک رویه او شد. از زمانی که توانست بخواند و بنویسد: «هنگامی که خواندن توانستم، یار همیشه همراه من، دوستی ناگسستنی، یک دل و یک رویه، کتاب شد. در میان خانوادههای خویشاوند، آشنایان و دوستان سخنی بر زبانها میرفت و آن سخن این بود که ما فلان کس را هرگز بیکتاب ندیدهایم. از همین روی من از سالیان کودکی با جهان فسونآمیز و فسانه رنگ ادب آشنایی جستم. هنگامی که دبستان و دبیرستان را به فرجام آوردم و میخواستم راه به دانشگاه بجویم، تنها رشتهای را که برگزیدم، رشته زبان و ادب پارسی بود. زیرا هم دلبسته ادب ایران زمین بودم هم شیفته فرهنگ ایرانی. این رشته، رشتهای بود که مرا با این هر دو جهان جادوانه شورانگیز آشنایی میداد. زیرا فرهنگ و اندیشه ومنش و تاریخ ایران نیز در بستر زبان و ادب پارسی میغنود و میآرمید. کسی که با این رشته و دانش به ژرفی آشناست، به ناچار با فرهنگ و پیشینه ایرانی نیز آشنا خواهد شد. من هرچه بیش میشنیدم، میخواندم و میآموختم، بیش به این هر دو ادب پارسی و فرهنگ ایرانی دل میباختم. حتی میتوانم بگویم که بر این دو میشیفتم. از همین روی بارها گفتهام که این رشته در آموزش دانشگاهی، در چشم من رشتهای است شگرف و نه تنها ارجمند. زیرا ما به یاری آن میتوانیم با فرهنگ ایرانی و پیشینه نیاکانی در پیوند باشیم. اما اینکه چه شد که به نوشتن و با اندازهای کمتر، به سرودن روی آوردم، پرسشی است که پاسخی روشن برای آن ندارم. بیگمان یکی همان انگیزشهای خانواده است. آشنایی من از سالیان خردین با سخن دلآویز و جان افروز پارسی یکی از این دلایل محسوب میشود. دو دیگر شاید توانشهای تبارشناختی باعث شد که به نوشتن روی آورم. به همان سان که گفته آمد، هم روانشاد پدر شعر میسرود هم سخنسرایی در تبار ما پیشینه داشت. حتی روانشاد سید حسن کزازی، دفترهایی شعر سروده و به یادگار نهاده است.»
سرودن شعر در نوروز
از کزازی میپرسیم که چه زمانی شعر به سراغ شما میآید. آیا نیت خاصی میکنید. آیا رابطه ویژه و حساسی بین شما و فرشته الهام، طی این همه سال شعر و شاعری نقش بسته است. لب میگزد و میگوید: «هنوز پس از این همه سال، خود را سخنور پیشهورز(حرفهای) نمیدانم. گاهی شعری در من میجوشد یا شعری را به پاس خواست کسی که نزد من گرامی است میسرایم. در شادیهای بزرگ، و مثلاً نوروز شعری مینویسم. در سوگها در اندوهان جانگزای شعرهایی نوشتهام. اما آن دلبستگی که من به پیشینه و فرهنگ ایرانی داشتهام و دارم، دلبستگی پرشور که روزافزون است، مرا برمیانگیخت و چنان برمیانگیزد که درباره فرهنگ ایران و ادب پارسی بیندیشم و بپژوهم. خود را در این زمینه حرفهایتر میدانم. بسیاری از کتابها و نوشتههای من دستاورد این اندیشهها و پژوهشهاست. من پارهای از شاهکارهای ادب پارسی را کاویدهام و بررسیدهام و گزاردهام. تنها به یک نمونه بسنده میکنم. شاهنامه را که برترین، گرامیترین شاهکار در رزمنامهسرایی نه تنها در ادب ایران، بلکه در ادب جهان نیز محسوب میشود، از آغاز تا انجام ویراستهام و گزارش کردهام. نخستین بار است که شاهنامه بیت به بیت از دیدگاههای گوناگون کاویده و بررسیده و گزارده میآید. این گزارش در زنجیرهای از کتاب که ۹ پوشینه(مجلد) را دربرمیگیرد تاکنون چندین بار به چاپ رسیده است. به هر روی نمیدانم پاسخی که به پرسش شما دادم تا چه پایه رسا و روشن بسنده و پسنده میتواند بود.»
تن مپوشانید از باد بهار
با کزازی از شهر کتاب بیرون میزنیم. میپرسیم «چه در شاهنامه یافتید که عمده وقتتان را روی پژوهش شاهنامه گذاشتید؟ » تن از هوای ملس و بهاری این روزها نمیپوشاند. و میگوید: «اگر بیش از هر شاهکاری دیگر در پهنه سخن پارسی به شاهنامه پرداختهام از آن است که شاهنامه آن نیاز و دلبستگی را که از آن سخن گفتهام، بیش از هر نیاز دیگر پاسخ میدهد و برمیآورد. از سویی شاهکاری ادبی است که همال و همتایی برای آن نمیشناسم. فردوسی نگهبان و اوستاد سخن پارسی است. همه سالاران سترگ سخن که در زبان پارسی شاهکار آفریدهاند برخوانی رنگین نشستهاند که فرزانه فرخنهاد توس در برابرشان گسترده است. از دیگر سوی شاهنامه شاهکاری است که ایران در شکوهمندترین، پهناورترین نمود خویش در آن بازتاب یافته است. ما اگر بخواهیم بدانیم که ایران چیست یا ایرانی کیست، بیش و پیش از هر سرچشمه و آبشخور فرهنگی و ادبی نیاز به مطالعه شاهنامه داریم. بیهوده نبوده است که من بیش از هر آبشخور و سرچشمهای دیگر به شاهنامه گراییدهام و در شاهنامه پژوهیدهام. بیشینه کتابهای من و به همان سان بیشینه جستارهایم به شاهنامه بازمیگردد زیرا شاهنامه صد است. دیگر شاهکارهای ادب پارسی از دید من گزارش و گسترشی است از آنچه به گونهای بنیادین، نهادین، گوهرین و برین، از آن پیش در شاهنامه آورده شده است.»
کدام سنتهای نوروز را دوست دارید؟
از سالیان کودکی مانند هر کودک دیگر آنچه در آیین نوروز مرا بسیار خوشایند و دلپذیر میافتاد، ویژگیهای دیگرگون نوروزی بود. تب و تابی که در خانوادهها پدید میآمد... جامهای نو که بر تن میکردیم. دیدار خویشان، آشنایان و نوروزانه و عیدانهای که به ما کودکان داده میشد و بیشتر از بزرگان ما را دوست میداشتند... ویژگیهای نوروز تا سالیان در چشم من گرامیتر و کارسازتر بود اما در سالیان سپسین، هنگامی که با فرهنگ نوروز آشنا شدم، دریافتم که رازها و نمادها و بنیادهایی بسیار کهن در این جشن و آیین باستانی که هنوز در روزگاری که از فراسوی هزارههای تاریخ ایران برجای مانده است؛ هریک در چشمم ارجمند و باشکوهتر جلوه میکند. نوروز را درفش فرهنگ ایرانی میدانم. زیرا این آیین هم بسیار دیرینه است و هم مایهور. ویژگیهای ساختاری و بنیادین و نهادین فرهنگ و آیین ایرانی را بیش از هر فرهنگ و آیین دیگر در خود نهفته میدارد و بازمیتاباند.
نخستین عیدیای که گرفتید چه بود؟
آن عیدیای که در سالیان خردین ستاندم و هرگز فراموشم نمیشود، آن است که از روانشاد مام مهینهام، مادر مادرم ستاندم. مادربزرگم زنی خجستهخوی، مهربان بود و آیینهای نوروزی را با پروا و خردهسنجی بسیار به انجام میرسانید. یکی از این آیینها دادن عیدی بود. او به هرکسی که در روزهای خجسته نوروزی به سرای او میآمد، به آهنگ فرخباد سال نو عیدی میداد. عیدی هم بیشتر اسکناسهای نو بود. به یاد دارم در زمان خردین، از روزهای نوروزی به سرای پدربزرگ و مادربزرگ رفتم. او از این اسکناسهای رنگین پی در پی برمیداشت و به مهمانان میداد. در آن زمان نمیدانستم که آن اسکناسها چیست و به چه کار میآید. اما رنگارنگی آنها در چشم من زیبا مینمود. هر زمان که از او میخواستم از آن کاغذهای رنگین به من هم بدهد، او بیهیچ درنگ و دریغ یکی از آنها را به من میداد. در سالیان سپسین، اسکناسهایی که از مادربزرگ ستانده بودم، آغازی شد که گردآوردی یا مجموعهای از اسکناس را فراهم آورم.
نوروز به بچهها عیدی هم میدهید؟
در خانواده ما دادن نوروزانه یا عیدی سنتی است که من آن را از روانشاد پدر به یادگار دارم. او به هر که به دیدارش میآمد عیدی میداد. من نیز بنا به همان میراث که از پدر به یاد دارم، به خیلیها عیدی میدهم. از کودک ۷ ماهه بگیرید تا پیر ۷۰ ساله! به کودکان کاغذهایی میدهم که شاید رنگینتر است. بدین معنی که ارزش ریالی بیشتری دارد. دوستانم هرچه سال میافزایند از رنگینی و ارزش اسکناسهایشان میکاهم. از همین روی همگان هنگامی که در روزهای نوروزی به سرای ما میآیند عیدی میستایند. این روزها، روزگار دیگر شده و کودکان سر در بازیها و رفتارهای خوشایند و دلپسند دارند که هم پرشمار است و هم گوناگون. از آن روی عیدی چنان که شاید مایه شادی آنان نمیشود بهویژه حتی اگر اسکناس باشد. باید برای کودکان امروز نوروزانه دیگری برگزید. دستگاههایی که کودک میتواند با آنها سر خود را گرم بدارد یا دستگاههای آگاهیرسانی که بیشتر به کار نوجوانان میآید. به هر حال از آن روی که نمیتوانم به همه کودکانی که در روزهای نوروز به خانه ما میآیند، نوروزانهای چنین بدهم، به همه آنها همان کاغذهای رنگین را میدهم. مگر به چند کودک که آشناترند و گرامیتر و پیوندهایی نزدیکتر با من دارند. نوروزانه آنان ویژه است و بر پایه پسندشان.
سفره هفتسین برای شما نماد چیست؟ با گذر سالیان، چه ارتباطی با این سفره دارید؟
آیینها و رسم و راههای نوروزی در خانه ما با پروا و خردهبینی بسیار انجام میپذیرد. بانوی بسیار دلبسته و باورمند این آیینها، خوان نوروزی را به آیین میگسترد. بارها پیش آمده که مهمانان چنان دلبسته اینخوان شدهاند و آن را چنان زیبا و آراسته یافتهاند که عکسهایی از اینخوان برداشتهاند. همه سینها درخوان نوروزی ما و همچنین در اندیشه من جایگاه ویژهای دارد. در جستارها و کتابهایی که نوشتهام کوشیدهام نمادهای این هفتگانه را بیابم. از دید من اگر باریک بنگریم، این هفتگانه از منظر نمادشناسانه به خورشید، روشنایی و گرما بازمیگردد که یکی از خرمترین خاستگاهها و نیرومندترین انگیزههای جشن و آیین نوروز است. در این جشن و آیین یک نشانه بزرگ و همایون همان است که آن را اعتدال ربیعی مینامیم. رخدادی کیهانی و گاهشمارانه که در فرهنگ ایرانی خجسته گامی و ارزشمند است. ما ایرانیها در فرهنگ خود دلباخته روشنایی و گرما و روز و در پی آن خورشید بودهایم. با یکسان شدن و برابری و اعتدال شب و روز و چیرگی گرما بر سرما، زندگی و جان و عمر هویداست و چیره بر فرومردگی و افسردگی آغاز میگیرد. از همین روست که نمادهای هفتگانه نوروزی با این پدیده شگفت پیوند دارد.
از استاد سخن میخواهیم تا گفتار مردم کوچه و بازار را برایمان در جملاتی کوتاه و همه فهم آسیبشناسی کند. با خردمندی و فرزانگی خاص خودش، با مهربانیای که درچشمهایش سراغ داریم، با هوشمندیای که در نگاهش میتوان آن را جست میگوید: «گفتار عادی روزانه ایرانیان و پارسی زبانان در این روزگار به گونهای است که باشکوه و شگرفی این زبان بدان سان که میسزد، سازگار نیست. بهویژه در زبانی که در رسانهها یا در آنچه بهعنوان شبکههای اجتماعی نامیده میشود، کاربرد یافته است. در این شبکهها و رسانهها از آن روی که میخواهند در کمترین زمان بیشترین معنا را، بیشترین خواسته خویش را به دیگران برسانند، زبان را به گونهای کژ و مژ و بیاندام و از ریخت افتاده به کار میبرند. چرا چنین میکنند؟ زیرا نمیدانند که زبان از آن خواسته و از آن اندیشه که میخواهند آن را به دیگری برسانند هزاران بار ارزشمندتر است. با اندکی تلاش و زمان بیشتر پاس زبان را باید داشت و زبان را به شیوهای درست و به آیین به کار برد.»