شاید یکی از علل و دلایل آن، این باشد که او برادر مهدی و همراه و همرزم همیشگی وی بوده و سخن گفتن و نوشتن درباره مهدی باکری، در حقیقت بیانگر خاطرات حمید هم هست. حمید از نظر سنی کوچکتر از مهدی ولی همیشه با وی و در کنار مهدی و هم سنگر او بوده است.
وقتی که حمید در تاریخ 6 اسفند ماه سال 1362 در کنار پل جزیره مجنون جنوبی در جریان عملیات خیبر به شهادت رسید، قائم مقام مهدی در لشگر پرافتخار و خط شکن 31 عاشورا بود. با این حال، حمید، خود فردی ارزشمند بود و شخصیت بزرگی داشت. او انسانی دوست داشتنی و باصفا، مهربان و پرتلاش، شجاع و جنگ آور، فهیم و باهوش و پر استقامت در میدانهای گوناگون نبرد بود.
حمید در سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، برای ادامه تحصیل به کشور آلمان رفت. با شروع نهضت اسلامی و هجرت امام خمینی(ره) از نجف اشرف به پاریس، او به محل استقرار امام در نوفل لوشاتو شتافت و به سعادت دیدار با امام نایل آمد. پس از زیارت امام، او اروپا را رها کرد و برای شرکت در مبارزات مردم ایران از طریق کشور سوریه و مسیر ترکیه و با یک خودرو که در بدنه آن، تعدادی سلاح سبک جاسازی کرده بود به همراه یکی از دوستانش عازم شهر خود، رضاییه در مرکز آذربایجان غربی شد.
تصور بسیاری از مبارزین و انقلابیون در آن زمان، این بود که با دست خالی نمیتوان به کنارزدن و براندازی رژیم شاهنشاهی امیدوار بود. ولی امام خمینی با امید به خدای بزرگ و اعتقاد به پیروزی خون بر شمشیر و با تکیه بر حضور آحاد ملت ایران در صحنههای مبارزه با دستگاه سلطنت، توانست عظیمترین قدرت وابسته به آمریکا در خاورمیانه را سرنگون و حاکمیت الهی را جایگزین آن کند. حمید هم در این ایام قطرهای از دریای مردم ایران بود که با تمام توان، برای پیروزی نهضت امام خمینی، تلاش میکرد.
از وقتی که جنگ تحمیلی از سوی صدام شروع شد، او به جبهههای جنگ رفت. ابتدا حمید به شهر محاصره شده آبادان رفت و در دفاع از این شهر مقاوم که از 3 جهت در محاصره قوای دشمن قرار داشت، شرکت کرد. حضور وی و رزمندگانی مانند او، باعث شد که ارتش بعثی نتواند این شهر زیبا و پرامید را به اشغال خود درآورد. حمید در نبردهای گوناگونی که برای بیرون راندن دشمن بعثی از خاک ایران عزیز، طرح ریزی میشد، شرکت فعال داشت. قبل از حضور در جبهههای جنوب، حمید در مقابله با درگیریهایی که احزاب دمکرات و کومِلهِ از بدو پیروزی انقلاب اسلامی در استانهای آذربایجان غربی و کردستان بهوجود میآوردند، شرکت داشت.
یک بار در سال 1358، پس از اینکه او و نیروهایش به مرز سِرُو رفته بودند، حزب دمکرات که از سوی بعثیهای عراق حمایت و مسلح میشد، جاده مرزی سرو به ارومیه را مسدود کردند و او با رزمندگان همراهش 3 روز بدون غذا و کمک، به محاصره پیشمرگان حزب دمکرات درآمدند و همگی دچار بیماری شدید شدند و در نهایت حمید و همراهانش مجبور شدند از طریق خاک ترکیه به ارومیه بازگردند. قبل از شروع جنگ تحمیلی، حمید نقش مؤثری در ناکام گذاشتن برنامه حزب بعث صدام، برای ایجاد درگیریهای مسلحانه در مناطق کردنشین ایران ایفا کرد.
مهدی و حمید علاوه بر آنکه با هم برادر بودند با یکدیگر دوست و آنها بسیار به هم علاقهمند بودند. در عملیات بیت المقدس، حمید فرمانده همزمان دو گردان پیشرو و خطشکن در لشکر8 نجف اشرف بود. روزهای قبل از آغاز عملیات، وقتی من(نگارنده) ومهدی، دو نفری از منطقه آبادان به سمت قرارگاهی در نزدیکیهای دارخوین میآمدیم، مهدی نگران جان حمید که مدتی از ازدواج وی میگذشت، در عملیات آینده بود و میگفت او در خط مقدم درگیریها با دشمن خواهد جنگید.
البته نه مهدی و نه حمید از مرگ نمیترسیدند و شهادت در راه خدا را فوز عظیم میدانستند ولی علاقه مهدی به حمید او را وادار به بیان چنین جملهای به من که از سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و در دوران دانشجویی با او دوست بودم، میکرد. حمید در واقع پرچمدار لشکر عاشورا بود و هرگاه در هنگام نبرد با دشمن برای این لشکر مشکلی پیش میآمد مهدی او را برای رفع مشکل تاکتیکی و یا برای شکستن قدرت تهاجم دشمن به کمک نیروهای رزمنده در خط مقدم لشکر، اعزام میکرد.
در جریان عملیات خیبر وقتی که دشمن عزم خود را جزم کرده بود تا با یک پاتک سنگین و با کمک تانکها و زره پوشهای خود از سمت دشت شمال منطقه نشوه نیروهای خود را از پل جزیره جنوبی با زمین این منطقه، عبور داده و جزیره مجنون جنوبی را به تصرف خود درآورد، مهدی برای ناکام گذاشتن قوای دشمن، حمید را به این منطقه اعزام کرد تا فرماندهی رزمندگان لشکر عاشورا برای دفع پاتک وسیع دشمن را بر عهده بگیرد و ارتش بعثی را از تصرف جزیره مجنون جنوبی نا امید سازد. حمید با کمک رزمندگان سلحشور لشکر عاشورا که تعدادی از آنها از جوانان اردبیل بودند به خوبی با تانکهای دشمن درگیر شدند و تهاجم سنگین دشمن را به شکست کشاندند ولی در جریان این درگیریها، حمید به همراه تعدادی از رزمندگان سلحشور لشکر، در کنار پل جزیره جنوبی خیبر به شهادت رسیدند و پیکر نازنین آنها در آنجا باقی ماند.
یاد باد آنکه زما، وقت سفر، یاد نکرد
به وداعی، دل غم دیده ما، شاد نکرد
دل به امید نشانی که مگر از تو رسد
نالهها کرد در این کوه، که فرهاد نکرد
حاج محمد ابراهیم همت فرمانده لشکر 27 محمد رسولالله(ص) که خود چند روز بعد، در سیل بند شرقی جزیره جنوبی به شهادت رسید، بعد از شنیدن خبر شهادت حمید، به من گفت که حمید یک انسان شجاع و لایق در حد فرمانده لشکرهای مهم سپاه بود و با این جمله، تأسف و تأثر عمیق خود را از فقدان حمید برای جبهههای جنگ بیان کرد.
پس از رسیدن خبر شهادت حمید به ستاد لشکر عاشورا، گروه تعاون لشکر میخواست به هر صورت ممکن، پیکر مطهر او را به عقب بازگرداند ولی مهدی به آنها گفت: حمید هم مثل سایر رزمندگان است. وقتی پیکر سایر شهدا را آوردید بدن او را نیز به عقب منتقل کنید.
مهدی نگذاشت علاقه او به برادرش باعث شود تا فرقی بین حمید و سایر رزمندگان بگذارد. این اقدام مهدی، حمید را جاویدالاثر کرد و سال بعد نیز مهدی همچون حمید به ابدیت پیوست و از خود جسمی برجای نگذاشت. حمید انسانی بیادعا و شخصیتی بزرگ بود. سعی میکرد در گمنامی زندگی کند و کسی شاهد تلاشها و فداکاریهای او نباشد.
خود را در معرض شناخت دیگران قرار نمیداد، به همین خاطر از او عکس و فیلم زیادی در جریان حضور در جبهه، باقی نمانده است. قرار بود پس از انجام عملیات خیبر، مسئولیت تشکیل و فرماندهی یک لشکر جدید از آذربایجان، برعهده وی گذاشته شود که شهادت وی این امکان را از مردم ایران گرفت.
یاد حمید و مهدی که در اسفند ماه سالهای 1362 و 1363 در عملیات خیبر و بدر به دیدار معبود شتافتند و امام خود را یاری کردند، گرامی باد.