این تندیس، نماد مقاومت مردم روستاهای مرزی استان کرمانشاه در زمان جنگ و درواقع تندیس فرنگیس حیدرپور، همان شیرزن گیلانغربی است که رهبر معظم انقلاب در بخشی از بیاناتشان در جمع مردم گیلانغرب از او نام بردند.
دانشنامه ویکیپدیا درباره فرنگیس حیدرپور نوشته است: ساکن روستایی از توابع گیلانغرب و از قهرمانان غیرنظامی جنگ ایران و عراق است. فرنگیس حیدرپور، متولد سال۱۳۴۱ در روستای آوزین است. او در حمله نظامیان عراقی به روستای محل سکونتش با رشادت و شجاعت خود حماسهای آفرید که بر اثر آن به «شیرزن ایران» شهرت یافت.
خانم حیدرپور در حال حاضر در روستای «گور سفید» شهرستان گیلانغرب ساکن است. او خود درباره اتفاقی که در مهرماه سال59 رخ داده است میگوید: پس از اشغال قصرشیرین توسط نیروهای عراقی در اوایل مهرماه59 مزدوران عراقی به سمت گیلانغرب که در 50کیلومتری جنوب این شهر قرار دارد هجوم آوردند. با اشغال روستای گور سفید، من به همراه پدرم و دیگر اهالی روستا بدون اینکه کفشی به پا داشته باشیم یا غذایی با خود برداشته باشیم به طرف ارتفاعات روستای «آوزین» پناه بردیم. نیروهای بعثی با اشغال روستای گورسفید نزدیک به هشت نفر از اقوام مان (از جمله برادر، دایی، عمو، پسردایی، دختردایی، دخترعمو و...) مرا به شهادت رساندند. مراسم خاکسپاری ساعت ها طول کشید. فردای روز اشغال، نرگس حیدرپور به همراه پدرش برای تهیه غذا به داخل روستا بازمیگردند. هنگام ورود، متوجه حضور عراقیها میشوند اما بهدنبال غذا داخل روستا میروند. پس از تهیه غذا، او محض احتیاط «تبری» با خود برمیدارد. در مسیر برگشت، شیرزن گیلانغربی و پدرش با دو نیروی عراقی در محدوده رودخانه آوزین و ارتفاعات مجاور مواجه میشوند.
حیدرپور این لحظه را اینگونه روایت میکند: در موقع این حادثه 18بهار از عمرم گذشته بود. در همان آغازین روزهای جنگ شاهد شهادت اقوام ام بودم. از آنجا که دچار نگرانیها و ناراحتی شدید ناشی از اشغال کشورم و به شهادت رسیدن عدهای از بستگانم شده بودم، زمانی که با این دو عراقی برخورد کردیم بدون هیچ درنگی با تبر به آنها حملهور شدم. یکی از آنها را به هلاکت رساندم و دیگری را هم که بهشدت ترسیده بود به اسارت گرفتم و با تمام تجهیزاتش ساعتی بعد تحویل رزمندگان اسلام دادم.
او میگوید: ۱۸ماه آواره بودیم تا اینکه عراقیها عقبنشینی کردند و مردم دوباره به روستاهای خودشان برگشتند. او اکنون دارای چهار فرزند(سه پسر و یک دختر) است. پدر و همسر او نزدیک به 10سال است که فوت کردهاند. سال گذشته یکی از خبرگزاریها در گفتوگویی که با او داشت نوشته بود: او با مرگ شوهرش بهسختی مخارج خود و خانوادهاش را تأمین میکند. او همچنان در خطهای زندگی میکند که دههامیلیون خرج مجسمهاش شده است؛ درحالیکه خود با فقر و نداری کودکانش را بزرگ میکند.
کسی چه میداند، شاید همین کودکان محروم فرنگیس باشند که فردا روز در صف اول مبارزه با دشمنان انقلاب و کشور قرار گیرند اما خدا کند سهم آنها از این قهرمانی یک مجسمه و سالها فراموشی نباشد. شاید اگر حضور رهبر معظم انقلاب در استان کرمانشاه و خطه گیلانغرب نبود، نام این شیرزن گیلانغربی رفته رفته به فراموشی سپرده میشد. حالا صحبت از تبدیل خاطرات فرنگیس حیدرپور به کتاب است؛ خاطراتی که میتواند درد و رنج 18ماه آوارگی ناشی از حمله رژیم بعثی به روستاهای مرزی را یادآوری کند؛ خاطراتی که میتواند گوشهای از رشادتهای شیرزنان دیگر را هم روایت کند؛ همچنان که سیدهزهرا حسینی با روایت بینظیرش از جنگ، تصویری از خوی وحشیگری رژیم بعثی را به نمایش گذاشته است؛ شیرزن خرمشهری که نقل میکند بهدست خودش، پدر و برادرش را در گور نهاده و در جریان دفاع از خرمشهر مجروح شده و هنوز آن ترکشی را که در نخاع او جای گرفته است با خود دارد.