شیوا حریری: گزارشی از سخنرانی «احمد پوری» درباره «شل سیلوراستاین» و گفت‌و گویی با او.

بازی نور در شعرهای شل سیلور استاین

جای شما خالی، روز خوبی است، روزی که باران می‌آید و هوا آن‌قدر دلنشین است که دلم می‌خواهد هی قدم بزنم توی این کوچه و خیابان‌ها . اما در انجمن نویسندگان کودک و نوجوان خبرهایی است. قرار است احمد پوری برای ما شعر بخواند؛ شعرهایی از
شل سیلوراستاین.

در میان کتاب‌هایی که احمد پوری ترجمه کرده، دو کتاب از سیلوراستاین هم به چشم می‌خورد. «پاک‌کن جادویی» و «گزیده شعرهای شل سیلوراستاین» و همین کتاب‌هاست که او را امروز مهمان انجمن می‌کند.

شل سیلوراستاین

او در ابتدا کمی درباره شاعر می‌گوید:
«شل سیلوراستاین شاعر، نویسنده، کاریکاتوریست، آهنگساز و خواننده. سیلور استاین از مصاحبه کردن گریزان است. مصاحبه نمی‌کند، یا آن‌قدر در آنها شوخی می‌کند که گفت‌وگو را از شکل می‌اندازد. مثلاً وقتی در یکی از گفت‌وگوهایش از او پرسیدند که چرا موهایش را از ته می‌زند، اما ریش بلندی دارد، جواب داد: «من ریش ندارم. این بازی نور است!»
سپس نوبت به شعرها می‌شود. احمد پوری در شعرهای سیلوراستاین سه جنبه مهم پیدا می‌کند.  این‌که او مثل یک آدم بزرگ عاقل، بچه‌ها را نصیحت نمی‌کند. این‌که تصویرها در  شعرهایش آنها را قابل خواندن و لذت‌بخش می‌کند. این‌که با بهره‌گیری از دنیای فانتزی روزمره‌ترین جنبه‌های زندگی بچه‌ها را تصویر می‌کند.

و اما ویژگی‌های خاص شعرهای شل سیلوراستاین.

سیلوراستاین شاعر معترض است. همه تعریف‌های قبلی را کنار می‌گذارد و تعریف خودش را از یک موضوع می‌گوید.

سیلوراستاین آموزش هم می‌دهد؛ اما آموزش غیر مستقیم. به این شعر نگاه کنید. مثلاً:

پگ مسواکش رو زد به برق/میچ گیتارش رو/ریک رادیو ضبطش رو/ لیز ویدئو رو /مامان پتوی برقی‌اش رو/بابا تلویزیون رو/من هم سشوار رو/ اِ... چی شد؟ برق چرا رفت؟

سیلوراستاین به آدم‌بزرگ‌ها به عنوان موجوداتی بی‌عیب نگاه نمی‌کند که فقط باید به آنها احترام بگذاری.

در بعضی از شعرهای سیلوراستاین مفهوم‌های فلسفی‌ به کار رفته. او از این‌که بچه‌ای شعرش را نفهمد، نمی‌ترسد.  مثل این شعر:

غم‌انگیزترین چیزی که دیدم/دارکوبی بود روی شاخه پلاستیکی/نگاهی به من انداخت و گفت:«نه دیگه رفیق. درخت‌ها هم دیگه /درخت‌های قدیمی نیستند.»


منتظر می‌مانم کودک درونم بیدار شود

احمدپوری مترجم است و بیشتر به ترجمه شعر شهرت دارد. او با ترجمه‌ شعرهای شاعران بزرگ جهان، بسیاری از آنها را به ما شناسانده و از آن مهم‌تر سبب شده که جزو شاعران دوست‌داشتنی ما باشند؛ شاعرانی مثل «پابلو نرودا»، «نزّاز قبانی»،« ناظم حکمت» و خیلی‌های دیگر. گفت‌وگوی ما را با او بخوانید. گفت‌وگویی که احمد پوری با خوش‌رویی و حوصله به سؤال‌های ما پاسخ گفت.

  • چی شد که مترجم شدید؟ وقتی بچه بودید فکر می‌کردید مترجم شوید؟

شاید وقتی نوجوان بودم نه. اما چون من دوزبانه هستم و زبان مادری‌ام آذری است، همیشه در معرض ترجمه بود‌ه‌ام. از بچگی با این پدیده آشنا بودم و به آن علاقه داشتم. بعدها به این علت مترجم شدم که وقتی چیزی را در یک زبان دیگر می‌خواندم و لذت می‌بردم، دوست داشتم دیگران را هم در این لذت شریک کنم.

  • در نوجوانی‌ هم انگلیسی‌تان خوب بود؟

درس انگلیسی‌ام خوب بود؛ اما مثل بچه‌های دیگر. در سال‌های دبیرستان جدی‌تر رفتم سراغ یادگیری انگلیسی و کتاب خواندن. در 19 سالگی اولین ترجمه‌ام در مجله‌ای چاپ شد؛ نمایشنامه‌ای از« هارولد پینتر».

  • نوجوان‌ها اگر بخواهند مترجم خوبی بشوند،‌ مترجمی که بتواند کارهای ادبی ترجمه کند، چه راهی را باید بروند؟

ترجمه، یادگیری یک زبان دیگر است. پس اولین کار این است که این زبان دیگر را خوب یاد بگیرند. منظورم این است که بتوانند آن زبان را با ریزه‌کاری‌هایش بفهمند. بعد سعی کنند با احساس مسئولیت معادل‌ها را در زبان فارسی پیدا کنند. این‌که کدام جمله قشنگ‌تر و بهتر است و نترسند. از سطح پایین و با متن های ساده شروع کنند و به کسی که زبان می‌داند نشان بدهند. البته از همان روز اول  فکر نکنند که باید چاپش کنند. این کار را به عنوان تمرین و برای لذت بردن انجام بدهند.

  • برای فارسی‌شان چه باید بکنند؟ گاهی به نظر می‌رسد بعضی‌ها فارسی‌شان خوب نیست.

هرچه‌ قدر کسی فکر کند انگلیسی‌اش خوب است، فارسی‌اش بهتر است؛ چون زبان مادری‌اش است. فقط موضوع این است که آن دقت و حساسیتی را که برای انگلیسی به کار می‌برد، درباره فارسی ندارد. کافی است به فارسی هم دقت داشته باشد؛ به نقش کلمه‌ها در جمله‌ها نگاه کند. منظورم یادگرفتن تعریف‌ها نیست. مثلاً‌ دقت کند و ببیند «را» در جمله‌های مختلف کجا و چه‌طور به کار می‌رود. این‌طوری می‌تواند امکانات و ظرفیت زبان فارسی را بشناسد و از آن استفاده کند.

  • شما آن‌قدر شعرها را واقعی و روان ترجمه می‌کنید که آدم باورش نمی‌شود شاعر نباشید. خودتان شعر نمی‌گویید؟

اگر شعرها خوب ترجمه شده باشد، به اعتباری من شعر گفته‌ام؛ چون ترجمه یعنی بازآفرینی، اما به‌شکل مستقل نه. آدم وقتی از آدم‌های بزرگ ترجمه می‌کند، دیگر از کارهای متوسط خوشش نمی‌آید. راستش  دلم می‌خواهد اگر کاری می‌کنم، از متوسط بالاتر باشد.

  • چرا بچه‌های امروز کمتر کتاب می‌‌خوانند؟

بچه‌ها را ملامت نکنید، تقصیر آنها نیست. دنیای امروز و نحوه دسترسی به اطلاعات بیشتر تصویری شده؛ تلویزیون، فیلم، بازی‌های کامپیوتری ،جای کتاب را گرفته. ما با کتاب به دنیای اطلاعات دست پیدا می‌کردیم و از آن لذت می‌بردیم. اما بچه‌های امروز این کار را با تلویزیون انجام می‌دهند. من به بچه‌ها حق می‌دهم. اما در عین حال می‌خواهم چیزی بگویم.
کتاب خواندن با فیلم دیدن فرق دارد. وقتی کتاب می‌خوانیم با داستان همراه می‌شویم و خیلی چیزها را خودمان درست می‌کنیم. اما در سینما هر چیزی را که نشانمان می‌دهند، قبول می‌کنیم. مثلاً‌ وقتی فیلم هری پاتر را می‌بینم همه چیز برایم ساخته شده.  اما وقتی کتابش را می‌خوانم، خودم چهره‌اش را درست می‌کنم، برای خودم کارهایش را می‌سازم و تخیلم مرا با خودش این طرف و آن طرف می‌برد. کتاب خواندن خیلی لذت‌بخش است. 

  • نوجوانی شما چه‌طور گذشت؟

من بهترین نوجوانی را داشتم. شیفته کتاب خواندن و نوشتن بودم. نوشتن و خواندن همه زندگی‌ام را گرفته بود. البته خیلی هم شیطان بودم؛ شیطان و پر شر و شور.

یکی از بازی‌هایمان درست کردن نمایشنامه بود. من و برادرم و دو تا از دوستان هم‌محلی ،گوشه حیاط صحنه نمایش می‌ساختیم. با تکه‌های کاغذ بلیت درست می‌کردیم و به بچه‌های محل می‌فروختیم. در حیاط پتو می‌انداختیم،‌ بچه‌‌ها روی آن می‌نشستند و ما برایشان نمایش اجرا می‌کردیم!

  • راستی، چرا شما کمتر برای بچه‌ها ترجمه می‌کنید؟

برای بچه‌ها هم ترجمه می‌کنم، اما... معمولاً منتظر می‌مانم تا کودک درونم بیدار شود.

  • یکی از محبوب‌ترین شعرهایی را که ترجمه کرده‌اید، برایمان می‌خوانید؟

شعری برایتان می‌خوانم با عنوان «‌خواب» از مجموعه «خواب پروانه‌ها»، از یک شاعر ژاپنی به نام «می‌کیو مادو»:

شب که می‌شود
دو پنجره روی صورتم
آرام آرام
کرکره‌هایشان را می‌کشند پایین.
دو پنجره کوچک
همه موجوداتی هم که در آسمان
در دریا
روی زمین زندگی می‌کنند
خیلی آرام
کرکره‌هایشان را می‌کشند پایین
تا نگذارند حتی یک خواب
قاطی خواب‌های دیگر شود.