تاریخ انتشار: ۲۷ آذر ۱۳۸۸ - ۱۰:۴۱

دوچرخه: زنگ انشا یکی از زنگ‌های خاطره‌انگیز و سرنوشت‌ساز زندگی آدم‌هاست.

خیلی از آدم‌ها در این کلاس به کتاب علاقه‌مند شده‌اند و جرقۀ پیشرفتشان زده شده است. یادم نمی‌رود حرفی را که چند سال پیش از زبان یکی از پزشکان شناخته شدۀ ایران شنیدم: «هرکس با هر شغلی و در هر جای جهان، باید با نگارش آشنا باشد. حتی اگر تاجر باشی و بخواهی معامله‌ای بکنی،‌ باید از عهدۀ نوشتن یک متن درست و حسابی بربیایی!»
اما بیشترین تأثیر زنگ انشا احتمالاً مربوط به اهالی قلم است. خیلی از نویسنده‌ها در این زنگ نوشتن را شروع کرده و به ادامۀ کار تشویق شده‌اند. به همین دلیل بود که ما برای صحبت از زنگ انشا، به سراغ سه نویسنده، یک شاعر و یک مترجم رفتیم و حرف‌هایشان را در این‌باره شنیدیم.

یک زنگ با نقی سلیمانی؛ نویسندة آنچه نمی‌توان ننوشت

  • از نوجوانی و زنگ انشا بگویید.

معمولاً جزو دانش‌آموزانی بودم که معلم برای خواندن انشا صدایم می‌کرد و بهم نمرۀ 20 یا در بدترین حالتش 19 می‌داد. خیلی‌وقت‌ها بچه‌هایی که تنبلی می‌کردند و انشا نمی‌نوشتند، می‌گفتند «آقا فلانی بیاد انشاش رو بخونه!».

  • پس در انشا نویسی مهارت داشتید؟

من آن موقع زیاد کتاب می‌خواندم و طبیعتاً کسانی که اهل مطالعه‌اند با مسائل آشنایی بیشتری دارند. اما مسئله این نبود که انشایم چه فکر و اندیشه‌ای دارد؛ موضوع این بود که قلم خوبی داشتم و مطالب را خوب جمله‌بندی و پرداخت می‌کردم. البته از آن طرف در درس‌های دیگر مثل انگلیسی و ریاضی ضعیف بودم.

  • تا به حال در مدرسه معلمی کرده‌اید؟

بله و از قضا معلم انشا هم بوده‌ام! زمانی قیصر امین‌پور مشکلی برایش پیش آمد و از من خواست به جایش در کلاس حضور پیدا کنم. این ماجرا حدود یک سال طول کشید. البته من به بچه‌ها موضوعات کلیشه‌ای نمی‌دادم؛ موضوع آزاد می‌دادم یا موضوع هایی که بچه‌ها دوست داشتند درباره‌شان بنویسند. جایی از زبان تولستوی خواندم:« من دوست دارم دربارۀ موضوعاتی بنویسم که هرگز حاضر نیستم درباره‌شان سکوت کنم.» خب اگر کسی با این نگاه و انگیزه بنویسد، قطعاً نوشته‌اش خوب از آب درمی‌آید.

  • و اگر قرار باشد الان دوبارۀ معلم انشا شوید، چه موضوعی به بچه‌ها می‌دهید؟

جواب دادن به این سؤال نیاز به فکر دارد و بستگی دارد که دانش‌آموزان در چه سطح و موقعیتی باشند. زنگ انشا، زنگی است که همیشه ساده گرفته می‌شود؛ در حالی که این درس به اندازۀ مثلاً درس فیزیک نیاز به فکر و مقدمات دارد. در هر حال اگر مجبور باشم درجا موضوعی تعیین کنم، احتمالاً خواهم گفت دربارۀ اتفاقاتی که در خانواده‌شان افتاده و  برایشان خاطره شده بنویسند؛ یا مثلاً از جذاب‌ترین لطیفه‌ای که شنیده اند یا بازی‌هایی که دوست دارند.

یک زنگ با اسدالله امرایی؛ مترجم انشاهای بی‌موضوع

  • میانه‌تان با زنگ انشا چه‌طور بود؟

خیلی خوب! همیشه انشاهای خیلی خوبی می‌نوشتم و حتی گاهی برای بچه‌های کلاس‌های بالاتر هم این کار را می‌کردم!

  • در انشا نویسی از جمله‌های کلیشه‌ای مثل «واضح و مبرهن است که...» نیز استفاده می‌کردید؟

تا سال چهارم دبستان، بله! تا این که یک روز معلممان عصبانی شد و گفت: اگر از این به بعد انشاهایتان با «البته ما دانش‌آموزان می‌دانیم که...» و جمله‌های کلیشه‌ای دیگر شروع بشود، بهتان صفر می‌دهم.

  • شما هیچ‌وقت معلم بوده‌اید؟ اگر امروز معلم انشا بودید، به نوجوانان چه موضوعی می‌دادید؟

من ده سال معلم زبان انگلیسی و ادبیات فارسی بودم، اما الان خیلی وقت است که از فضای مدرسه دورم و در عین حال دانش‌آموزان ساکن شهر با بچه‌های دورۀ ما فرق اساسی دارند و حتی از کتاب‌های درسی‌شان جلوترند. اگر هنوز معلم بودم، به جای موضوع دادن به بچه‌ها می‌گفتم داستان بنویسند.

یک زنگ با ملیحه مهرپرور؛ شاعر مهربان و انشاهای قرضی

  • اگر معلم انشا بودید، برای نوشتن چه موضوعی به بچه‌ها می‌دادید؟

می‌گفتم دربارۀ رنگ‌ها انشا بنویسند. پشت هر رنگی داستانی نهفته است و هر رنگ مجموعه‌ای از گفتنی‌ها و حس‌کردنی‌هاست. می‌توان دربارۀ هر رنگ، بی‌نهایت نوشت و به تعداد حس‌های مختلفی که در افراد هست، به انشاهای متفاوت رسید. آن‌قدر که رنگ در زندگی انسان‌ها تأثیرگذار است، درباره‌اش نوشته نمی‌شود. رنگ‌ها حتی می‌توانند عطر و طعم خاص داشته باشند و شنیده شوند!

  • با این توصیف باید زنگ انشا جزو زنگ‌های مورد علاقه‌تان بوده باشد، درست است؟

بله، همیشه دلم می‌خواست جزو کسانی باشم که اسمشان برای خواندن انشا صدا زده می‌شود. البته بستگی به معلمش هم داشت و این که موضوعش حسی و جدید باشد یا نه! موضوع‌های تکراری‌ای مثل «تابستانتان را چگونه گذراندید؟» تخیل آدم را کور می‌کنند.

  • هیچ‌وقت از شعرهای خودتان هم در نوشتن انشا استفاده می‌کردید؟

من از هشت سالگی شعر می‌گفتم و گاهی از آنها در حد یکی، دو بیت در انشاهایم استفاده می‌کردم. اما اولین باری که شعری سر کلاس خواندم، کلاس دوم راهنمایی بودم و پس از تمام شدن شعر، معلممان بچه‌ها را وادار کرد سه- چهار دقیقه برایم کف بزنند.

  • پس زنگ انشا حسابی تشویقتان کرد به نوشتن!

بله، اصلاً از آن موقع رفتار معلممان با من عوض شد و صمیمیت بیشتری بین من و او برقرار شد.

  • سفارش نوشتن انشا هم می‌پذیرفتید؟

چند بار این اتفاق افتاد و من خیلی از چیزهایی را که قرار بود توی انشای خودم بنویسم، برای بقیه نوشتم. بعد سعی کردم در انشای خودم جور دیگری به موضوع نگاه کنم و حس‌های دیگرم را تقویت کنم. این‌طوری بود که متوجه شدم چه‌قدر دست آدم برای نوشتن از بعضی سوژه‌ها باز است.

  • و در عوضِ این نوشتن‌ها چه می‌گرفتید؟

هیچ! یک لبخند، یک تشکر و در نهایت دوستی بیشتر! من هیچ‌وقت اهل مادیات نبودم و هنوز هم که هنوز است، همان‌جور هستم!

یک زنگ با حسن احمدی ؛ نویسنده ای با نمرۀ 4

  • وقتی نوجوان بودید، چه حسی نسبت به زنگ انشا داشتید؟

در دوران مدرسه یکی از درس‌هایی که عاشقش بودم انشا بود و همیشه سعی می‌کردم نمرۀ خوبی از آن بگیرم.

  • و می‌گرفتید؟

و می‌گرفتم! یادم است سال اول راهنمایی معلممان به خاطر انشایی که دربارۀ بچه‌های سیاه‌پوست نوشته بودم، به جای یک 20، دو 20 بهم داد.

  • زنگ انشا چه تأثیری در نویسنده‌شدن شما داشت؟

تأثیر مثبت داشت و ذهن مرا ذهنی تخیل پرداز بار آورد و به سوی داستان‌نویسی کشاند. من آن‌قدر خیال‌پرداز بودم که شب امتحان فیزیک می‌نشستم تا دو و سه نیمه‌شب شعر می‌گفتم! از همان موقع فکر کردم که می‌توانم برای نویسنده شدن برنامه‌ریزی و کار کنم.

  • چه جالب! پس شما قبل از داستان‌نویس شدن، شاعر بودید. در انشاهایتان شعر هم می‌نوشتید؟

بله! و این هم یکی از دلایلی بود که معلممان نمرۀ بیشتری به من می‌داد.

  • درسی از انشا نویسی گرفته‌اید که هنوز هم در نوشتن به کارتان بیاید؟

در زمان ما درس انشا خیلی جدی گرفته نمی‌شد و متأسفانه الان هم به این زنگ اهمیت چندانی نمی‌دهند، در حالی که در این زنگ بهترین تأثیر را می‌توان از معلم و هم‌کلاسی‌ها گرفت. فکرش را بکنید، سی دانش‌آموز از سی زاویۀ مختلف به یک موضوع  نگاه می‌کنند و این تنوع نگاه می‌تواند چیزهای زیادی به آدم یاد بدهد. 

  • اگر امروز معلم انشا بودید، به نوجوانان چه موضوعی می‌دادید؟

سؤال سختی است، اما شاید می‌گفتم: با توجه به پیشرفت‌های علمی، پزشکی، فرهنگی و... جهان هفتاد سال بعد را توصیف کنید.

مثلاً من یکی از آرزوهایم در دوران نوجوانی این بود که بتوانم با آدمی که در منطقۀ دیگری است، صحبت کنم.و امروز می‌بینیم که با آمدن تلفن همراه، چنین امکانی به راحتی
هست.

یک زنگ با مجید ملامحمدی؛ نویسنده‌ای در کنج کتابخانه

  • از دورۀ نوجوانی و زنگ انشا بگویید.

وقتی نوجوان بودم داستان می‌نوشتم و در جلسه‌های داستان‌نویسی شرکت می‌کردم. به همین دلیل به انشا هم علاقه داشتم و در این زنگ داستان‌هایم را می‌خواندم و با تشویق معلم و استقبال دانش‌آموزها مواجه می‌شدم.

  • یعنی به جای انشا، داستان می‌نوشتید؟

نه، انشا هم می‌نوشتم و خوب هم از پسش برمی‌آمدم. اما آخر کلاس که می‌شد، بچه‌ها می‌گفتند فلانی بیاید داستان بخواند.

  • زنگ انشا چه نکاتی دربارۀ نویسندگی به شما یاد داد؟

یاد گرفتم با فکر و تأمل روی موضوع‌های مختلف کار کنم و با دقت بنویسم.

  • در نوشتن انشا از کتاب‌ها هم کمک می‌گرفتید؟

بله، به کتابخانۀ مرحوم پدرم محمد محمدی اشتهاردی -که از نویسندگان آثار دینی و مفسران قرآن در حوزۀ علمیۀ قم بود- سرک می‌کشیدم و از آثار تحقیقی موجود استفاده می‌کردم.

  • هیچ‌وقت برای کس دیگری هم انشا نوشتید؟

یادم نمی‌آید این کار را کرده باشم، ولی خیلی‌وقت‌ها بچه‌ها از من سؤال می‌کردند و راهنمایی می‌خواستند و من هم کمکشان می‌کردم.

  • اگر معلم انشا بودید، چه موضوعی به نوجوانان می‌دادید؟

در زمان ما همیشه تعداد کمی موضوع کلیشه‌ای مثل «علم بهتر است یا ثروت؟» بود که برای نوشتن انشا تعیین می‌شد. شاید باورتان نشود، ولی تقریباً هر سال یک انشا در این موضوع می‌نوشتیم! به همین دلیل ترجیح می‌دهم برای نوشتن انشا موضوع را به عهدۀ خود نوجوانان بگذارم. البته قبلش فضا را آماده می‌کردم که دانش‌آموزان از روی تنبلی سراغ رونویسی از کتاب‌ها و نشریات نروند.