کسانی بودند که خواب بودند. کسانی که هیچ چیز نمیتوانست ساعت عادی زندگیشان را عوض کند. صبح برای آنها صدای خروس بود. حالا اگر نه از توی حیاط خانهشان ، که زنگ موبایلهایشان. و شب برایشان یک خواب نرم و راحت بود در رختخوابی که هیچ پستی و بلندی نداشته باشد. در یک جای بسیار ساکت که نکند یکوقت صدای جیرجیرکی حتی، خوابشان را آشفته کند.
اما گذشته از اینها، بودند کسانی که بیدار بودند. کسانی که حس میکردند قرار است اتفاقی بیفتد. کسانی که متفاوت بودند. آنها گاهی دنبال یک پروانه میدویدند. در خیابان. و حواسشان نبود که خیلیها نگاهشان میکنند. مسخرهشان میکنند. و گاهی آنقدر به آب دریا خیره میشدند که ماهیها با نگرانی از آب بیرون میآمدند و به سمت خانه روانهشان میکردند.
آنها گاهی همه روزهایشان در یک کتاب خلاصه میشد. در یک خط نوشته که دستخط کسی بود. مثلاً سه جمله درباره آسمان. یا یک هایکو فقط. آن را زمزمه میکردند و در عمق آن فرو میرفتند. کسانی که شبیه بقیه لباس میپوشیدند. ولی گاهی میدیدی که پر کوچک سفیدی از حوالی شانههایشان بیرون زده که خیلی تلاش نمیکنند پنهانش کنند.
اینها کسانی بودند که بیدار بودند. کسانی که چشمهایشان بیشتر از بقیه چشم بود. چون میتوانستند نادیدنیها را ببینند. حتی خیال نقاشها را در تابلوهای سفید ببینند. کسانی که میتوانستند بهار را توی یخبندان ببینند.
کسانی که دستهایشان بیشتر از بقیه دست بود. چون میتوانستند کارهای عجیبی با دستهایشان بکنند. چیزی شبیه شعبدهبازی. مثلاً با یک انگشت گاهی باری را از روی دوش کسی بردارند که خودش سالها نتوانسته بود آن را زمین بگذارد.
کسانی که صدایشان بیشتر از بقیه صدا بود. گاهی چیزی میگفتند که شنیده نمیشد، اما اثر میکرد. گاهی چیزی میگفتند که بسیار شفاف بود. مثل صدای آب وقتی که در چشمهای میدود.
آنها اینطور آدمهایی بودند. کسانی که قلبهایشان بیشتر از بقیه قلب بود و امشب آمده بودند کنار پنجره تا شب را حس کنند. این شب بسیار عجیب را که بوی بسیار خوبی میداد. انگار کن که اسفند دود کنند و بوی گلهای وحشی هم بیاید با آمیزهای از بوی دریا و عطر دخترانه مهربانانهای که از بالهای یک فرشته آمده باشد.
آنها آمده بودند کنار پنجره و منتظر شب بودند و با چشمهایشان که بیشتر از چشم بقیه چشم بود، رفت و آمد فرشتهها را میدیدند.
* * *
شب قدر به درد کسانی میخورد که شب را میفهمند. آنها که شب را پیش از این فهمیدهاند. فراز و فرودهایش را دیدهاند و میدانند دعایی که شبها میخوانی چهقدر به عمق جانت نزدیک است. کسانی که با شب زندگی کردهاند. در شب زندگی کردهاند و تربیت شبانهشان را توی شب قدر به کار میگیرند تا همه لحظههایش را درک کنند.
شب قدر برای کسانی است که جانشان به شب آغشته است و معنی بیداری را میدانند. بیداریهای بیوقت و فکرهای عجیب آسمانی را که فقط نیمه شبها به سر آدم میزند. کسانی که صبح را تمام شدن شب نمیدانند. روی دیگر شب میدانند و تا صبح کنار پنجره مینشینند و وقتی سپیده سر زد آن را نفس میکشند، در حالی که بارور شده از شباند.
آنها کنار پنجره هستند و صدای شب را میشنوند. و حرف شب را میفهمند. شب قدر برای آنهاست.