کلاسمان دیوار ندارد. دوروبرش دریاست. روی آب تلوتلو میخورد.
غایب، حاضر...
- اسماعیلی؟
ـ حاضر!
ـ گالیور؟
ـ حاضر!
خانم گروسی لباس ملوانی پوشیده و میگوید: «نقشهرو رد کن بیاد، گالیور!»
میروم توی دفتر مدرسه، همهی معلمها یک چشمشان را با دستمال سیاهی بستهاند و جای یک پایشان چوب است و چای مینوشند. نقشهی جغرافیایی را از گوشهی کمد برمیدارم. روی نقشه نشان دزدهای دریایی هست. میخواهم نقشه را به خانم گروسی بدهم. اسماعیلی از جایش بلند میشود. چشمهایش پف کرده و میگوید: «نه، گالیور، من میدونم، نقشه رو که بگیره، به همهمون صفر میده!»
موج خیلی بلندی به طرف کلاس میآید. خانم گروسی با دستپاچگی فرمان کشتی را از توی کیفش درمیآورد، آن را میچرخاند و کلاس را از موج دور میکند. میخواهد مشقها را ببیند. موج دیگری توی کلاس میآید. کفشهایمان خیس میشود. موج یک عالم بطری سبزرنگ که تویش مشق بچههاست و چند ماهی و یک پری دریایی هم میآورد. یکی از بچهها را هم با خودش میبرد. گفته بود عروسی دعوت است و مامانش زود میآید دنبالش.
مشق من نیامده. اسماعیلی میگوید: «من میدونستم، مشق تو نمیآد، گالیور!»
پری دریایی سبیل دارد. به ستارهای بالای سرمان نگاه میکند. موجها بلند و بلندتر میشوند. اگر به ما بخورند، غرق میشویم.
خانم گروسی ما را از سر راه موج بلندی کنار میکشد! پری دریای کف کلاس جان میدهد. پولکهایش میپاشد روی صورتم. پاروها را از جامیزی درمیآورم و پارو میزنیم. خانم گروسی نقشه را از چنگم درمیآورد و میپرد توی آب.
موجی به کلاس میخورد. میپریم توی آب. بچهها شنا میکنند. سرشان ماهی شده و تنشان نه. چشمهایشان ورقلمبیده میشود و دهانهایشان تندتند میجنبد. صورتشان پولک آبی دارد.
اسماعیلی را پیدا میکنم. او هم ماهی شده و تندتند میگوید: «من میدونستم... من میدونستم!»
به سمت بالا شنا میکنم. آب دریا سرمهای است. نزدیک است از آب بیرون بیایم. موهای کلفتی دورم میپیچد. مرا زیر آب میکشد. پری دریایی است. فشارم میدهد. صورتم پولک درمیآورد. تندتند می گویم: «کمک... کمک...!»
چشمهایم را میبندم.
***
پایم توی بساط هندوانه است. بس که توی خواب غلت زدهام، نقشهام مچاله و از آب هندوانه خیس شده. حالا جواب خانم گروسی را چه بدهم؟!
فرزانه قاطعی، 16 ساله
خبرنگار افتخاری هفتهنامهى دوچرخه از تهران
یادداشت
این که نویسنده داستانی را تعریف کند که بعد معلوم شود همهی آن را خواب دیده، تکنیکی تکراری است، اما فرزانه داستانی متفاوت روایت میکند. داستانی خیالانگیز که با اشاره به داستان آشنای گالیور و گِلام طنز خوبی هم دارد. این داستان به راحتی میتوانست پایانی متناسب با خود داستان - غیر از بیدار شدن از خواب- داشته باشد.
تصویرگرى: الهه علیرضایى