بهتعبیری
همانوقتی که مثل گربهای با ناز
خوابیدهست پشت کوهها خورشید
ولی من همچنان تا بوقِ سگ، بیدار...
اگرچه پوستم تیرهست، اما من
در این مورد دقیقاً مثل یک ماهم
تو را من چشم در راهم
شباهنگام، در آندم
که بابا روی مبلی
خسته از سگدو زدن، با غم
نشسته، بلکه وارفتهست چون شلغم
در آن نوبت که آوردهست مادر
شام سرد پسپریشب را
به روی سفرهی امشب
دلم تنگ است، اما خوب میدانم
تو رأس ساعت 9 میرسی از راه
و از این مسئله، آگاه
که از صبح ِسحر، چشمانتظارت بوده
سطل کوچهی ما هم
من اینجا پشت شیشه
مثل هر شب با تو همراهم
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم!
تصویرگری: لاله ضیایی