بعدها تختههای وایتبرد آمد با ماژیکهای سیاه و آبی و قرمز. دستهایمان جوهری میشد، دستهای ما و معلمها.
حالا هم وایتبرد هست و هم تخته سیاه. اما کمکم مدرسهها هوشمند میشوند و تختههای هوشمند فقط به انگشت اشاره نیاز دارند. دایره را خودشان میکشند و...
به بهانهی روز معلم صفحه رابه شکل تختهسیاه در آوردهایم تا یادی کنیم از تخته سیاه که قرار است نسلش منقرض شود.
معلمها حالا در اینترنت هم فعالند. در آستانهی روز معلم به و بلاگهای آنها سر میزنیم، البته به بخش غیر درسیشان. بیشتر آنها نام نویسنده ندارند، ولی میشود حرفهایشان را خواند، مگر نه؟
از وبلاگ یک دبیر فیزیک
قضاوت عجولانه
یک خانم معلم ...از یک پسر هفت ساله ... پرسید:«اگر من بهت یک سیب و یک سیب و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟»
پسر بعد از چند ثانیه با اطمینان گفت: «چهار تا!»
معلم نگران شد. انتظار یک جواب صحیح آسان را داشت... تکرار کرد:خوب گوش کن، خیلی ساده است...
اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگر و یکی بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟
پسر، دوباره شروع کرد به حساب کردن با انگشتانش. تلاش او برای یافتن جواب صحیح نبود، تلاشش برای یافتن جوابی بود که معلمش را خوشحال کند. برای همین با تأمل پاسخ داد: چهار تا!
نومیدی در صورت معلم باقی ماند ولی یادش آمد که پسر توتفرنگی دوست دارد...
آنوقت با هیجان فوقالعاده و چشمهای برقزده پرسید: «اگر من به تو یک توتفرنگی و یکی دیگر و یکی بیشتر توتفرنگی بدهم، تو چند تا توت فرنگی خواهی داشت؟»
پسرک با انگشتانش دوباره حساب کرد و سپس با تأمل جواب داد: «سه تا!» حالا خانم معلم تبسم پیروزمندانهای داشت.
...او دوباره از پسر پرسید: «اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگر و یکی دیگر بیشتر سیب بدهم، تو چند تا سیب خواهی داشت؟» پسرک فوری جواب داد: چهار تا!
خانم معلم... خشمگین پرسید:«چهطور؟ آخر چهطور؟»
پسرک با صدای پایین و با تأمل پاسخ داد: «خانم اجازه ؟! برای اینکه من از قبل یک سیب توی کیفم داشتم.» نتیجهی اخلاقی: قضاوت عجولانه نداشته باشیم!
از وبلاگ یک دبیر علوم اجتماعی
جوابهای ساده
رضا فریدونی، دبیرعلوم اجتماعی یکی از مدارس راهنمایی شاهرود: شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادر زدند و زیر آن خوابیدند. نیمههای شب هولمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: «نگاهی به آن بالا بینداز و بگو چه می بینی؟»
واتسون گفت: «میلیونها ستاره» هولمز گفت: «چه نتیجهای میگیری؟»
واتسون گفت: «از لحاظ روحانی نتیجه میگیریم که خداوند بزرگ است و ما چهقدر در این دنیا حقیریم. از لحاظ ستاره شناسی نتیجه میگیریم که زهره در برج مشتری است، پس باید اوایل تابستان باشد. از لحاظ فیزیکی نتیجه میگیریم که مریخ در محاذات قطب است، پس ساعت باید سه نیمه شب باشد.
شرلوک هولمز قدری فکر کرد و گفت: «واتسون تو احمقی بیش نیستی. نتیجهی اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیدهاند!»
شرح: در زندگی همهی ما گاهی اوقات، بهترین و سادهترین جواب و راه حل وجود دارد، ولی آن قدر به دور دستها نگاه میکنیم یا سعی میکنیم پیچیده فکر کنیم که آن جواب ساده را نمی بینیم.
آیا تا کنون اتفاق مشابهی برای شما رخ داده است؟
از نوشته های یک دبیر شیمی
خودم مواظبتم
میخواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمانها که:
پدر تنها قهرمان بود .
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد.
بالاترین نــقطهى زمین، شــانههای پـدر بــود ...
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند .
تنــها دردم، زانوهای زخمـیام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود.
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!
از گاهنوشتههای یک دبیر ریاضی
معدلتون چند بود؟
رقیه پیلهور: دانشآموزان سوم راهنمایی بهم میگن: «خانم شما دورهی سوم راهنمایی معدلتون چند بود؟»
وقتی معدلم رو میگم ازم مدرک میخوان. ازم خواستن کارنامهی سوم راهنماییم رو نشونشون بدم.
واقعاً چند نفر از معلما میتونن کارنامهی تحصیلیشون رو با افتخار به دانشآموزاشون نشون بدن؟
از وبلاگ دبیر تاریخ
قمپز در کردن
محمد بوتیمار: قمپز (دراصل قپوز) نام توپی است که عثمانیها در سلسله جنگهایشان با ایرانیان از آن استفاده میکردند. این توپ اثرتخریبی نداشت. چون درآن ازگلوله استفاده نمیشد و فقط از باروت و پارچههای کهنه تشکیل میشد که آنها را با فشاردرون لولهی توپ جای میدادند؛ و هدف ازبه کاربردن آن ایجاد رعب و وحشت دربین سپاهیان وستوران بود.
درجنگ اول بین ایران و عثمانی، این توپ درتضعیف روحیهی سربازان نقش اساسی داشت؛ ولی بعدها که دست آنها رو شد،دیگر اثر اولیه را نداشت وهرگاه صدای گوش خراش این توپ درمیآمد، سپاهیان میگفتند: «نترسید،قمپزدرکردند!»
دست نوشتههای دبیر جغرافیا
بهترین معلم من
منصور از اصفهان: دیروز میگفتم: مشقهایم را خط بزن ... مرا مزن... گوشم را مکش... جریمه مکن... تکلیف زیاد نده... امتحان سخت مگیر... اما کنون... مرا بزن... گوشم را بکش... جریمه بکن... امتحان سخت بگیر اما حتی اگر شده لحظه ای مرا به آن روزهای خوب باز گردان...
بهترین معلم من معلم زبان انگلیسی بود
شما چهطور؟
عکس: محمود اعتمادی