او در کارگردانی اولین انیمیشن بلند سینماییاش، سراغ موضوعی عجیب رفته و به زندگی شخصیتهای بازیهای کامپیوتری و ویدیویی پرداخته است. انیمیشن «رالف خرابکار»، داستان شخصیت منفی یک بازی ویدیویی است که دیگر نمیخواهد شخصیت منفی باشد و تصمیم گرفته زندگیاش را عوض کند؛ اما عوض شدن زندگی رالف، دردسرهای زیادی در دنیای بازیهای ویدیویی پیش میآورد. این انیمیشن جذاب که نامزد دریافت جایزهی بهترین انیمیشن گلدنگلوب و اسکار 2013 هم شده بود، بهتازگی دوبله شده و وارد شبکهی نمایش خانگی ما هم شده است. به همین بهانه، گزیدهای از چند گفتوگو با ریچ مور را ترجمه و تنظیم کردهایم تا بیشتر با رالف خرابکار آشنا شویم.
چه شد که بعد از مجموعهی «سیمپسونها»، به سراغ «رالف خرابکار» رفتید؟ رالف چه چیزی داشت که شما را جذب کرد؟
اینکه بشود فیلمی را بر اساس دنیای بازیهای ویدیویی ساخت، برایم جالب بود. این موضوع، فرصت تولد ایدههای جذابی را فراهم میآورد و خیلی وسوسهکننده به نظر میرسید. ولی نمیخواستم فقط این ایده، به تکرار و یادآوری دنیای بازیهای ویدیویی ختم شود. به این فکر میکردم که چه چیزی میتواند یک بازی ویدیویی را به یک فیلم جذاب تبدیل کند. جذاب نه به این معنی که بیننده را مسحور جلوههای کامپیوتری کند، بلکه میخواستم دنیای بازیهای ویدیویی را متفاوت از چیزی که در ذهن طرفداران این بازیها حک شده، از نو بسازم.
و رالف که یک شخصیت منفی در یک بازی ویدیویی است، برای این هدف مناسب بود؟
دقیقاً! من به شخصیتی فکر میکردم که میخواهد بداند از کجا آمده، چه نقشی در دنیا دارد و زندگیاش چه معنایی دارد. شخصیتی که فکر کند آیا این، همهی ماجراست یا میشود به جهانی دیگر هم سرک کشید. شخصیتی که با خودش وارد چالش شود و از خود بپرسد: چه میشود اگر نخواهم آنچیزی باشم که برایش برنامهریزی شدهام؟ چه میشود اگر نخواهم بد باشم؟
این چالش برایم جذاب بود. این که یک نفر بخواهد با روزمرگیاش مبارزه کند، میتواند داستان همهی ما باشد. به نظرم رسید این قصهای است که ارزش گفته شدن دارد و این جرقهی ابتدایی ساختن فیلم «رالف خرابکار» بود و پس از آن، چهار سال طول کشید تا از دل آن ایده، این فیلم جان گرفت.
بازخورد مخاطبان چهطور بود؟
راستش، استقبال مخاطبان، مرا غافلگیرکرد. مخاطبانی داشتم که بعد از دیدن فیلم با شور و هیجان برایم یادداشت میگذاشتند یا رو در رو به دیدنم میآمدند و میگفتند که چهقدر خوب است که داستان در یک جعبهی بازی (آرکاده) اتفاق افتاده. به نظر آنها هم، این خیلی جالب است که جعبهی بازی، مکان اتفاقهای فیلم باشد. همهی این مخاطبان، فیلم را مال خودشان میدانستند. آنها فکر میکردند که فیلم برای گروه سنی آنها ساخته شده است. فکر میکنید این مخاطبانی که میگویم از چه گروه سنیای بودند؟ راستش، تمام گروههای سنی! تماشاگرانی که در دههی پنجم عمرشان هستند و رالف و دیگر شخصیتهای فیلم، خاطرات جوانیشان را زنده میکند تا جوانان و نوجوانان زیر بیست سال که اتفاقهای فیلم برایشان ملموس بود و آن را دوست داشتند. فکر میکنم این همهگیر بودن گروههای مخاطب، هم به محبوبیت رالف در بین بازیکنان دستگاههای بازی برمیگردد و هم به داستان فیلم که سن خاصی را هدف نگرفته است.
از اول، «جان سیرایلی» را برای صداپیشگی رالف در نظر داشتید؟
از وقتی شخصیت اصلی داستان را انتخاب کردم، من و «فیل جانستون» (یکی از نویسندههای فیلمنامه) فکر کردیم چه کسی میتواند با صدایش به رالف جان دهد؟ رالف، بزرگ و زمخت است ولی شخصیت سادهای دارد. ما کسی را میخواستیم که این نقش را با احساس بازی کند؛ چون رالف یک شخصیت کمدی نیست و قرار است احساس مخاطب را به چالش بکشد. هر دوی ما خیلی زود به جان سیرایلی فکر کردیم. من یکی از طرفداران او هستم. او شخصیتی بامزه و در عین حال عاطفی دارد. صدای او همان چیزی بود که رالف به آن نیاز داشت. تا بتوانیم به مخاطب یادآوری کنیم که زیر این هیکل بزرگ و زمخت، روح لطیفی آرمیده است.
بقیهی شخصیتهای بازیهای ویدیویی را چهطور انتخاب کردید؟ سلیقهی شخصیتان بود یا بر اساس نیاز داستان، از بین قهرمانهای بازیهای ویدئویی دست به انتخاب زدید؟
وقتی صحبت از شخصیتهای بازیهای ویدیویی میشود، با هزاران شخصیت مواجهایم. این برای فیلم ما، هم خوشحالکننده و هم نگرانکننده بود. البته قطعاً داستان بود که حضور قهرمانها را تعیین میکرد. بهعنوان کارگردان، انگار که وارد یک مغازهی آبنباتفروشی بزرگ شده بودم و باید فقط تعدادی از آبنباتها را برمیداشتم. آبنباتهایی که ترکیبشان با هم، مزهی خوشایندی را بهوجود بیاورد.
از شخصیتهای مورد علاقهی خودتان در بازیهای کلاسیک ویدیویی بگویید.
شخصیت مورد علاقهام، «پکمن» است. او شخصیت خیلی هیجانانگیزی دارد. وقتی کودک بودم، «کیوبرت» هم خیلی بازی میکردم و برایم شخصیت خاص و محبوبی بود. «پسر کاغذی» هم یکی دیگر از قهرمانهای محبوبم بود.
در فیلم رالف خرابکار بر جزییات، خیلی تأکید شده است. میتوان گفت که شاهد دنیای شلوغی هستیم که در هر گوشهاش، اتفاقی رخ میدهد. دلیل اینهمه جزیینگری برای چه بود؟
من دوست دارم جزییات زیادی را برای تماشا به بیننده عرضه کنم و دوست دارم که به آنها در حال تماشای فیلم، جایزه بدهم! جایزهی دوباره دیدن صحنهها و جایزهی تمرکز روی فیلم. دیدن چیزهای هیجانانگیزی که در دفعهی اول دیده نمیشوند، جایزهی تماشاگران دقیق است. این جزیینگری را در فیلمهای کارتونی استودیوی «برادران وارنر» زیاد میبینیم. چیزهای کوچکی که در پسزمینهی تصویر، جریان دارند. من فیلمهایی مثل «جنگ ستارگان» را خیلی دوست دارم. چون جزییات زیادی را روی پرده، به مخاطب عرضه میکند. برای همین است که میتوان نشست و دوباره و دوباره فیلم را تماشا کرد و هربار چیزهای تازه دید و لذت برد. این یک جایزهی دیگر است و به مخاطب احساس رضایت بیشتری را بعد از تماشای فیلم میدهد. فکر میکنم چیزهای کوچک و ریزی که در پسزمینه جریان دارند، روح فیلم را میسازند. چیزهای بهظاهر پوچی که در لایههای مختلف یک تصویر اتفاق میافتند، میتوانند طنز متفاوتی از قصهی اصلی فیلم را به مخاطب نشان دهند. به اعتقاد من، یک فیلم بدون پرداختن به جزییات هرگز کامل نمیشود.
فکر میکنید چهقدر توانستهاید در فیلم، از دنیای رنگارنگ بازیهای ویدیویی در فیلم فاصله بگیرید و علاوه بر سرگرمی، یک درگیری ذهنی در بین مخاطبانتان بهوجود بیاورید؟
فکر میکنم تماشای یک فیلم، شبیه یک سفر است. اگر خوب به این جمله فکر کنیم، میبینیم که یک فیلم میتواند مثل یک سفر، در پایانش، مخاطبش را تحتتأثیر قرارداده و تغییر دهد. رالف در این داستان برای پیدا کردن هویتش و مبارزه با آنچه از پیش برایش در نظر گرفتهاند، وارد یک سفر میشود. سفری که او و مخاطب فیلم را در کنار هم به تغییر، دعوت میکند. این الگوی سفر در انیمیشنهای ماندگار دیگری در تاریخ سینما، مثل «پینوکیو»، «دامبو» و «داستان اسباببازی» هم استفاده شده است و فکر میکنم ترفند هوشمندانهای است که ذهن مخاطب را درگیر میکند.