حتی نه اقیانوسی که با کشتی بزرگی بیایم و سیاحتت کنم. نمیتوانم به این سادگی به تو نزدیک شوم. نه اینکه از تو بترسم. بیشتر مبهوت تو هستم. بهتزدهی فضایی که دور و بر توست. مبهوت آنچه که تو زندگی کردی و از تو به جا ماند.
تو برای من بلندترین کوهی هستی که میشناسم. اسم ساده و سه حرفیات را وقتی که به زبان میآورند، به قول سهراب، ترسی شفاف در صمیمیت سیال فضا میپیچد. دلهرهای شیرین، اما غریب به جان آدم میافتد. نه بهخاطر اینکه میگویند تو درِ قلعهی خیبر را از جا کندهای یا زور بازویت خیلی زیاد بوده یا خیلی جنگاور بودهای یا... نه، از این حرفها نیست. حس غریب دور از دسترس بودن توست. خیال بودن مردی مثل تو، خیال نازک دوری است که نمیشود به آن نزدیک شد.
تو سادهترین و در عین حال پیچیدهترین کسی هستی که میشناسم. سختگیر و مهربان. بهتر است بگویم بسیار سختگیر و بسیار مهربان. کسی که شاعران دوست دارند برایش شعر بگویند و عالمان دوست دارند که در گفتههای به جا مانده از او غرق شوند و مردم کوچه و بازار به هر بهانهای اسم او را بر زبان میآورند. تو آنقدر در زندگی ما هستی که حتی وقت خداحافظی به همدیگر میگوییم: یا علی! و روی شانهی هم میزنیم و میگوییم: علی یارت!
اسم ساده و سه حرفی تو، از آن دسته اسمهاست که میگویند هیچوقت کهنه نمیشود. علی یارت، یعنی اینکه ما کسی را داریم که مثل یک برادر بزرگتر همیشه قوی و آرام میتواند به ما دلگرمی بدهد.
در تو اعتدالی هست که جهان را در سکوتی بهتانگیز فرو برده است. اعتدالی که در اسم تو هست، نماد همین است. کوچک اما با معنایی بلند. ساده اما با تصویری پیچیده. کوتاه اما با داستانی بلند. آنی اما تأثیرگذار.
دوست دارم اسمت را پشت هم تکرار کنم. علی، علی، علی، علی. فکر میکنم شاید کمی آن ابهت عادی شود برایم، اما برعکس میشود. آن دلهرهی غریب و شیرین بیشتر میشود و من بیشتر در بهت فرو میروم. انگار هر چه میخواهم به تو نزدیک شوم، از تو دورتر میشوم. انگار دستم هیچوقت به تو نمیرسد. گمانم، من تا آخر عمر فقط پای کوه ایستاده باشم. با نگاهی به قله و حسرتی برای درآمدن خورشید از پشت کوه تا بتوانم صورتت را بهتر ببینم.
حالا که تولد توست من دوباره برای نوشتن از تو احساس خوشبختی میکنم. خوشبختم از اینکه اگرچه نمیتوانم از این کوه بالا بروم، حداقل به بالا رفتن از این کوه فکر میکنم. خوشبختم از اینکه اگر چه هیچوقت به قله نمیرسم، رؤیای رسیدن به قله همیشه با من است. بیچاره کسانی که رؤیای نزدیک شدن به کوه را از دست دادهاند. کسانی که در پیچ و تاب جاده گیر کردهاند و اصلاً شوقی برای رسیدن به پای کوه هم ندارند. کسانی که شبها به جای اینکه خواب قله را ببینند به باز کردن دره برای دیگران فکر میکنند. آنها که معمایی ندارند. من خوشبختم که تو معمای من هستی. معمای ساده و پیچیدهی عزیز من، تولدت مبارک!
* سطری از غزلی، سرودهی قیصر امینپور