خلاصه روی در و دیوار مدرسه پر بود از «این کار را بکنید و آن کار را نکنید»های امتحانی. اما انگار یکی از اطلاعیهها بیشتر طرفدار داشت:
اطلاعیه... اطلاعیه
1. یکی از صندلیهای اطراف خرگوش، شاگرد اول کلاس، به مبلغ مناسب بهفروش میرسد. علاقهمندان شمارهی رسید خود را به ایمیل «nashenas@olagh.com» ارسال کنند.
2. با واریز مبلغ نسبتاً مناسبی صاحب سؤالهای امتحان شوید.
3. در صورت واریز مبلغ خیلی مناسب، جواب سؤالها سر جلسهی امتحان برایتان ارسال میشود.
شیر و فیل و الاغ و دیگران، مشغول یادداشتکردن شمارهحساب و ایمیل بودند که سر و کلهی آقای بز پیدا شد: «چه خبره، چرا همه اونجا جمع شدین؟ کجا؟ چرا فرار میکنین...!»
آقای بز شاخهایش دوبرابر شده بود. اطلاعیه را از دیوار کند و بدو بدو رفت توی دفتر. در کمد سؤالها را با نگرانی باز کرد. وقتی جای خالی سؤالها را دید سرخ و سفید شد، اما یکهو یادش افتاد که هنوز سؤالهای امتحان فردا را طرح نکرده!
روز امتحان، دور و بر خرگوش حسابی شلوغ بود. شیر صندلی پشت خرگوش را دودستی چسبیده بود که: «خودم خریدمش، برین بابا دنبال کارتون...» با صدای سم آقای بز، نظم جلسه برقرار شد. بز گفت: «هرکس هرجایی که دلش میخواد بشینه. امروز برای هر نفر، یک سؤال امتحانی جداگانه طرح کردهام.»
برگهها که پخش شد یکی از بچهها دستش را بلند کرد که: «ولی آخه آقا سؤالهای ما باید یهچیز دیگه باشه؟» اما با اخم آقای بز آهسته دستش را انداخت.
این وسط الاغ تا آخر جلسهی امتحان منتظر بود و با نگرانی اینور و آنور را نگاه میکرد تا شاید...