وی سابقه 66 ماه حضور در جبهه داشت و در خط مقدم جبهه و در عملیاتهای مختلفی از جمله فاو، بیتالمقدس و عملیات محرم حضور داشت و پا به پای رزمندگان در جبهه حق علیه باطل با دشمنان جنگید.
رحمانیان که در شهرستان فسا زندگی میکرد، در حین اشتغال به کار کشاورزی و کارگری، به مدت 66 ماه در دهه هفتم عمر پربرکت خود در مناطق عملیاتی هشت سال دفاع مقدس حضور داشته است.
او مصداق زاهد شب و شیر روز است و کارنامه دوران جوانیاش نیز مانند امروزش درخشان است. در سال 1388 به همت مرکز فرهنگی دفاع مقدس خرمشهر و شرکت پست جمهوری اسلامی ایران تمبر بزرگداشت پیرترین رزمنده دفاع مقدس با تصویر او چاپ و در موزه آستان قدس رضوی نگهداری میشود.
مرحوم رحمانیان، وصیت کرده بود که پس از فوتش در کنار همرزمان شهیدش در شلمچه به خاک سپرده شود.
مرحوم صفرقلی رحمانیان با اینکه سن زیادی داشت و بخشی از خاطرات دفاع مقدس را از یاد برده بود، اما وقتی نام رفقای شهیدش را میشنید، اشک میریخت و از درون به یاد آن روزهای پرحماسه میسوخت.
سرباز رضاشاه بود و نماز شب میخواند
«حاج علیرضا رحمانیان» رزمنده و جانباز دفاع مقدس فرزند مرحوم صفرقلی رحمانیان است؛ او درباره پدر میگوید: حاج صفرقلی متولد 1285 است؛ او در زمان رضا شاه سرباز بوده است اما در آن دوران به دلیل نماز خواندن و روزه گرفتن بارها توبیخ شده؛ پدرم در دوران سربازی نماز شب میخوانده و حدود 80 سال نماز شب ایشان ترک نشد؛ به دلیل همین روحیات مذهبی، در دوران سربازی بارها پدرم را شلاق زدند و حتی به او هیچ مرخصی ندادند و دو سال تمام در شیراز به سر برد.
آن روز که امام را شناختیم
پدرم مقلد مرحوم آیتالله «آیتاللهی» بود و به راهنمایی و رهبری او یکی از مبارزان جدی رژیم و یک فرد مذهبی و متعصب بود؛ وقتی ایشان فوت کرد، فرزند آقای آیتاللهی اعلام کرد هر که مقلد پدرم است، از امروز مقلد آقای خمینی باشد و آنجا بود که ما برای اولین بار نام امام را شنیدیم؛ بعدها پدرم رسالهای از ایشان را به خانه آورد که البته به دلایل امنیتی نامی از امام روی جلد آن نبود.
رمز موفقیت؛ نان حلال و ارادت به اهل بیت
حاج صفرقلی دامدار و کشاورز است و با نان کارگری 10 فرزند را سر و سامان داده است؛ فرزندانی که همگی در تدین شهرهاند. حاج علی با اشاره به شیوههای تربیتی پدرش ادامه میدهد: پدرم همیشه نمازش را اول وقت میخواند و برایش فرقی نداشت که در مراسم عروسی است یا عزا؛ و ما را هم با این فرهنگ و تعصب بارآورد و با اعتقاد کامل میگویم در طول عمر پربرکتش یک لقمه شبههناک برای فرزندانش نیاورد؛ نکته دیگر ارادت پدرم به اهل بیت (ع) است، در منطقهای که ما زندگی میکنیم، منزل ما یکی از معدود خانههایی بود که در ایام خاص و مناسبتهای مذهبی به ویژه عاشورا و اربعین حتماً هیئت و نذری داشت.
رحمانیان به حضور پدر در جبهه اشاره میکند و میگوید: پدرم 66 ماه سابقه جبهه دارد؛ او در دوران جنگ با لشکر فجر، لشکر المهدی و تیپ یونس استان فارس به جبهه اعزام شده است.
امام را تنها نگذارید
حاج علی خودش همرزم پدر بوده است؛ او سالها سابقه حضور در جنگ و 20 درصد جانبازی دارد؛ قدری زودتر از پدر در جنگ شرکت داشته است و البته به تشویق پدر؛ اما وقتی پدر عزم جبهه کرد، به کرات پا به پای پدر مهیای جهاد شد؛ او جوانی 17 ساله بوده که به همراه پدر 70 سالهاش پا به عرصه نبرد میگذارد؛
خودش میگوید: وقتی به جبهه رفتم هنوز محاسنم درنیامده بود و ادامه میدهد: ما 3 برادر و 7 خواهریم و هر سه برادر در جبهه بودیم که در اعزام هر سهمان، پدرم مشوق و محرک اصلی بود و با همان زبان ساده خودش به ما میگفت «امام خمینی همان امام حسین است؛ او را نباید تنها بگذاریم». وقتی خودش هم عزم جبهه کرد، به شناسنامهاش نگاه میکردند نه چهره و روحیه بالایش و وقتی میدیدند سن او بالاست، اجازه اعزام به حاجی نمیدادند؛ اما بالاخره با اصرار به جبهه آمد.
نصیحتی که شب عملیات پدر در گوشم زمزمه کرد
حاج علی به خاطرهای از عملیات خیبر اشاره میکند و ادامه میدهد: در این عملیات من فرمانده گروهانی بودم که پدرم در آن بود؛ شب عملیات حرکت کردیم و به نقطهای رسیدیم که حدود 20 متر با عراقیها فاصله داشتیم؛ همه روی زمین دراز کشیده بودیم و منتظر دستور حمله، که پدرم در گوش من گفت «اگر ترسیدی و سر جلو نرفتی، حلالت نمیکنم»! یعنی در لحظهای که خون و خطر و آتش است و خودت را در یک قدمی مرگ میبینی و فضای جنگ و درگیری است، چنان مرا به جلو هل میداد که ذرهای فکر دیگری به ذهنم راه ندهم.
گاهی به شوخی به پدرم میگفتند مثلاً پسرت شهید شده، اما انگار نه انگار اتفاقی افتاده است؛ میگفت «امانتی را که خدا داده بود، به او برگرداندم» و همه اینها به روحیه مذهبی و نان حلال خوردنش باز میگرد.
شلمچه خانه آخرتم باشد
مدتی در شلمچه در ایستگاه حسینیه بودیم و نزدیک سه راهی شهادت سنگری داشتیم؛ هوا هم گرم بود و پدرم به دلیل گرما نمیتوانست در سنگر بماند، به همین دلیل بیرون از سنگر به نماز شب میایستاد، وقتی اعتراض میکردیم، میگفت «من خودم را به خدا سپردهام و هیچ ترکشی به من نمیخورد»؛ پدرم همیشه میگفت «خوزستان همه ایران است و همه ایران خوزستان».
پدرم در دوران بیماری نیز با یاد دوستان و همرزمان شهیدش و جوانانی که خود آنها را از زیر قرآن رد کرده بود، اشک میریخت؛ به ویژه شهید «سلیمانزاده» که پدرم او را برادر خودش میداند؛ و همیشه آرزو دارد بعد از فوتش او را در شلمچه به خاک بسپارند.
ولایت قطبنمای دین است
حاج علی با تأکید بر روحیه ولایتپذیری پدر با بیان اینکه پدرم همه دیناش را از ولایت دارد، میگوید: خاطرم هست پدرم در جبهه با همه بیسوادیاش جمله حکیمانهای داشت؛ میگفت «ولایت، قطبنمای دین است؛ چطور در جنگل با قطبنما راه را پیدا میکنیم؛ در زندگی هم راه را از طریق ولایت باید پیدا کرد».
پیش از انقلاب در جهرم نماز جمعه برگزار میشد و پدرم در جوانی با پای پیاده 40 کیلومتر راه را طی میکرد تا به نماز جمعه برود؛ و هرگز این فریضه از او ترک نشد و تا لحظهای که میتوانست راه برود و بیمار نشده بود، حتماً در نماز جمعه شرکت میکرد.
او به هر چیزی که از دین میدانست، عمل میکرد؛ مثلاً محال بود شب ایستاده آب بخورد؛ اگر مکروه یا مستحبی را میشناخت، مکروه را انجام نمیداد و به مستحبات بسیار مقید بود؛ حالا واجبات که دیگر جای خود را دارد؛ بیماری او هم در راه همین مستحباتش بود که موجب شد زمین بخورد و لگناش بشکند.
دعای مقام معظم رهبری در حق پیرترین رزمنده دفاع مقدس
الحمدلله با اینکه بعد از بیماری دیگر توان راه رفتن نداشت و روی ویلچر مینشیند، اما هم مکه رفته و هم عتبات را زیارت کرده است؛ پدرم به عنوان پیرترین رزمنده دفاع مقدس با مقام معظم رهبری نیز دیدار داشته است؛ که در آن دیدار دست حضرت آقا را میبوسند و آقا هم پیشانی او را میبوسند و میفرمایند «خداوند شما را تا انقلاب حضرت مهدی حفظ کند».
نادر دریابان در شناساندن پدرم به مردم نقش مهمی داشت
خدا رحمت کند آقای نادر دریابان را که گرد غفلت را از ذهن مردم درباره پدرم زدود و بیشترین نقش را در شناسایی پدرم داشت؛ خاطرات پدرم را منتشر کرد و پیگیر چاپ تمبر یادبود پدر بود؛ جالب اینکه زمانی که مرحوم دریابان مسئول موزه دفاع مقدس خرمشهر بودند، برای پدرم غرفهای درست کرد و او را معرفی کرد، اما بعد از رفتن او گویا آن غرفه را هم برداشتند اما از همه مهمتر این است که تمبر یادبود پدرم در موزه آستان قدس رضوی زیر سایه امام رضا (ع) است.
حاج صفرقلی رحمانیان 13 خرداد سال 1392 به علت کهولت سن در 107 سالگی به دیار باقی شتافت.