عمر تراکتها کوتاه است.
بعضیها هرجا که باشند تراکتها را روی زمین پرت میکنند.
بعضیها مچالهشان میکنند و توی کیف میاندازند.
بعضیها دستشان میگیرند تا به یک سطل زباله برسند، بازیافتی یا معمولی فرقی ندارد.
و متأسفانه خیلیها تراکتها را توی جوی آب، در پیادهرو و خیابان پرت میکنند.
2. «تراکت، ارزانترین نوع تبلیغات است. با این حال، یک بستهی هزارتایی تراکت کوچک سیاه و سفید که نصف ورقهی4 A باشد، الآن حدود 18هزار تومان آب میخورد. البته اگر تراکت را به چاپخانه ندهی و ریسو یا کپی کنی، وگرنه همین کار به چاپخانه که میرود 45 هزار تومان میشود و...» اینها را مدیر یک شرکت تبلیغاتی میگوید.
3. برای تولید این تبلیغات ارزانقیمت، مبالغی هزینه میشود. اینها ورقههای بیارزشی هستند که گاهی به ما وعده میدهند که با ارائهی این برگه، میتوانیم تخفیف بگیریم.
آگهیها را بگیر و نگاه کن:
دندانپزشکی با هفتاد درصد تخفیف، میتوانید در یک دورهی کوتاه مدت شش ماهه خود را برای اخذ مدرک بینالمللی آماده کنید، انگلیسی در شش ماه، آموزش حرکات موزون، سالن زیبایی ... با 50 درصد تخفیف، تست خوانندگی و...
زمین را نگاه کن؛ همهجا این کاغذهای رنگی پخش شدهاند و یادم میآید که هر برگ از این کاغذها یک درخت است.
4. این روزها بعد از گرانتر شدن کاغذ، انگار آگهیها کمتر شدهاند. دنبال کارتپخش کنها میگردم. همیشه اینجا جلوی پاساژ بودند. امروز نیستند. همیشه از هر گروه سنی که فکرش را بکنی بین آنها پیدا میشود؛ جوان، نوجوان، پیرمرد و حتی گاهی کودک. فرقی ندارد تخصص نمیخواهد، به هر حال راهی است برای پول در آوردن.
با بعضی از آنها صحبت میکنم:
دانشجو: «از بیکاری بهتره، کمک خرجه برای تحصیل.»
دانشآموز: «دنبال یک کار میگشتم برای تابستون، خب اینم کاره، ازش پول در میآد. درسته چیزی یاد نمیگیرم اما کار بدی نیست.»
5. دستی به سوی ما دراز میشود، تو یکی از تراکتها را میگیری. میگویم: «برای چه گرفتی؟»
تو: «میخواهم زودتر کارش تمام شود.» از آن روز به بعد من همهی تراکتها را میگیرم.
دستی به سوی ما دراز میشود. من میگیرم. تو میگویی:« برای چه گرفتی وقتی به دردت نمیخوره؟» من:« میخوام کارش زودتر تمام بشه.»
تو: «من هیچ وقت نمیگیرم، وقتی به دردم نمیخوره درست نیست بگیرم.»
من: «خب از کجا معلوم که چیزی که تو میخوای اینجا نوشته نشده باشه.»
تو: «ریسکه، من نمیگیرم.»
اما بعضی تراکت پخشکنها باسلیقهترند. حراج مانتو و روسری و لوازم آرایش را به خانمها میدهند و بقیه را مشترک توزیع میکنند.
6. یک کارتپخشکن حرفهای: «کارتپخشکنها معمولاً ساعتی 2 یا 3 تا 5 هزار تومان میگیرند. آنها که باید یک منطقه را پوشش بدهند یا برچسبهای یک منطقه را به دیوارها بچسبانند، از 10 صبح تا پنج بعدازظهر کمی بیشتر یا کمتر کار میکنند.
بعضیها هم روزی 20 هزار تومان میگیرند و بعد از پایان کار، بازرس میرود ببیند کارشان را درست انجام دادهاند یا نه؟»
ما: «بعضیها تراکتها را دسته دسته در جوی آب میاندازند، من دیدهام.»
او: «اینها احتمالاً میخواهند این آخرین روز کاریشان باشد. چون بازرسها فعالیت آنها را پیگیری میکنند و در این صورت از آنها خسارت میگیرند و اخراج میشوند.»
7. در خانه را که باز میکنی تراکتها روی زمین پخش میشوند.
نگاه کن؛ همین دیروز یکیشان را دیدم، وقتی داشت آرام و با عجله کاغذها را لای در میچپاند. عجله داشت نمیخواست صاحبخانهها او را ببینند. از ترس باز شدن درها میدوید.
این هفتمین بخش گزارش است این گزارش هم کاغذ پاره خواهد شد مثل آگهیها.
راستی تو این کاغذهای سرگردان را از روی زمین برمیداری یا نه؟
یادت باشد اینها، کاغذ باطله نیستند. قرار است خبری به ما بدهند، حالا اگر آن خبر برای ما اهمیتی ندارد، چون تلویزیون نیست که کانال را عوض کنیم و روزنامه نیست که ورق بزنیم، سرنوشتش مچاله شدن، زیر پا رفتن، در جویآب رها شدن و... در بهترین حالت در سطل زبالههای بازیافتی رفتن است.
عکس: محمود اعتمادی