اینجا دشت و بیابان و کوه نیست. کنار دریا نیست. حتی خیابان هم نیست. اینجا یک محیط بسته است؛ جایی مثل مترو، اتوبوس یا تاکسی...
فکرش را بکن، شاید بین این همه مسافر خسته از کلاس و درس یا کار روزانه، کسانی بیحوصلهاند به دلایلی که ما حتی تاب شنیدنش را هم نداریم.
- ما که هستیم؟
من که دانشآموزم حوصلهام هم کم نیست، او هم دوستم است و گاهی خیلی بیحوصله میشود و حوصلهی خندههای مرا هم ندارد. انگار نوجوانها بیشتر بیحوصله میشوند، مگرنه؟
- ما بیحوصلهایم؟
خودمان را جای دیگران بگذاریم. مثلاً جای شهروندی که خسته از کار روزانه، سوار این قطار و این کوپه شده است. سردرد هم دارد و اصلاً همه چیز برایش به هم ریخته. مترو را انتخاب کرده چون هم خنک است و هم ساکت! امروز خبری از دستفروشها نیست، لااقل تا این ایستگاه.
اما ناگهان با بلند شدن صدای سوت، کفشی بین در میآید و بعد هم صدای فریاد:« بدوید الآن بسته میشه.» یک نوجوان است. صبر میکند تا بقیهی دوستانش با خنده و فریاد برسند و بالأخره در بسته میشود. 10 دقیقهی اول را میخندند، پنج دقیقهی بعد بلندبلند، دربارهی استخری که که رفتهاند صحبت میکنند، صداهای بمشان همهجا میپیچد. در بقیهی مسیر یکی از آنها موضوعی را بلندبلند تعریف میکند و بقیه دربارهی آن نظر میدهند. بعد صداها در هم میپیچد و...
دستفروشها هم میآیند، یک نفر هم موبایل بهدست وارد میشود. او دارد دربارهی خریدو فروش یک خانه صحبت میکند و...
تو صاحب کدامیک از این صداهایی؟
میپرسم به نظر تو بیکلاسها در شهر بلند حرف میزنند یا باکلاسها؟
شما مخاطبان دوچرخه میتوانید پاسخ این پرسش را برای ما بنویسید. اما نوجوانانی هم رودررو به ما پاسخ
دادند:
شش نفر گفتند از بلند حرفزدن افراد خانواده در مکانهای عمومی ناراحت میشوند، اما صادقانه اعتراف کردند که در جمع دوستانشان، گاهی این نکته را فراموش میکنند.
چهار نفر هم بلند حرف زدن را بیکلاسی میدانستند و گفتند که اگر همراهانشان در فضاهای عمومی بلند حرف بزنند به آنها تذکر میدهند.
اما چهار نفر بعدی جالب بودند که آرام صحبت کردن در جمع دوستان را بیکلاسی میدانستند!
- نظر تو چیست؟
عکس: محمود اعتمادی