چهقدر خوبه که با دوستامون میتونیم همهش بریم پیکنیک و بخوریم و بپاشیم و هر کار خواستیم بکنیم. وصل کردن تاب به درخت را داشت یادم میرفت، وای که چه حالی میده! بعد بریم دریا و توی آب زیر آفتاب، نوشابه بخوریم و بطریهای خالی رو پرت کنیم طرف هم، عین واترپلو! تازه بعدش هم میتونیم بریم قایق موتوری سوار شیم و پرندهها رو بترسونیم تا همه با هم پرواز کنن و ما بخندیم! بعد هم هر چی گل و بوتهی جالب میبینیم بکَنیم تا نشون بقیه بدیم، عین این فیلما!
آخ جور شه زودتر بریم سفر،
آخه ما عاشق سفریم!
لیدر، مبصر
عاشق طبیعت!
وقتی قرار میشه بهجای جدیدی بریم، قبلش میرم تو اینترنت و دربارهی اونجا میخونم. از جنگل و آبشار گرفته تا دریاچه و غار. همه را روی کاغذ یادداشت میکنم و برای دیدنشون برنامهریزی میکنم. این جوریه که تو فامیل بهم میگن «لیدرجان»! یهبار که دستهجمعی رفته بودیم ویلای یکی از فامیلامون، هیچکی باورش نمیشد جایی که اینهمهبار رفتن، کلی جای دیدنی داره! من تو سفر خیلی حواسم به رفتار آدماست. حالم بد میشه وقتی آدما به دیوارهی غاری آسیب میزنن یا حیوانات رو اذیت میکنن. امان از روزی که ببینم کسی رفته تو جنگل و دشت و آشغالهای خوراکیهاش رو ول کرده همون وسط، اونقدر جوشی میشم که نگو! نمیفهمم منطق این آدما چیه؟ خودمون میریم و لذتش رو میبریم، خودمون هم کثیف و آلودهش میکنیم؟! واسهی همین حساسیتهاست که تو فامیل بهم میگن «مبصر»!
هر قدر هم لازم باشه با آدما بحث میکنم و بهشون تذکر میدم.
آخه من عاشق طبیعتم!