دانشآموز: زندان رفتن!
بیژن غفاریساروی
از ساری
* * *
داروی بیهوشی
پرستار: آقای دکتر، داروی بیهوشیمون تموم شد. حالا چیکار کنیم؟ با چی بیمار رو بیهوش کنیم؟
جراح: مسئلهای نیست. هزینهی جراحی رو دم گوشش بگین، خودش بیهوش میشه!
پرستو سلطانی
از سنندج
* * *
فرصتطلبی
مرد خسیسی، بعد از مدتها یکی از دوستهای قدیمیاش را دید و گفت: خب، تعریف کن ببینم. حال و اوضاعت چهطوره؟
دوستش جواب داد: اصلاً خوب نیستم. خیلی حالم بده. اوضاع معدهام خیلی خرابه و دکتر گفته تا یک ماه، هیچی بهجز نون خشک نخورم.
مرد خسیس ناگهان گفت: عجب... راستی یادم اومد... خیلی وقت بود که میخواستم یه شب شام دعوتت کنم. امشب شام بیا خونهی ما، دور هم باشیم!
سعیده احمدی
از آستارا
* * *
کلاس تاریخ
معلم تاریخ: «تیمور لنگ» چهطور به حکومت رسید؟
دانشآموز: آقا اجازه... لنگلنگون!
حمید صالحی
از کرمانشاه
* * *
پلهای اصفهان
معلم: بگو شهر اصفهان، چندتا پل تاریخی داره؟
دانشآموز: سی و شیشتا!
معلم: عجب!... اسمهاشون رو بگو ببینم...
دانشآموز: پل خواجو، پل فلزی، پل چوبی و سیوسه پل!
ستایش رحمتی
از تهران
* * *
پیشگویی
اولی: درسته که میگن بعضیها از روی کتاب، میتونن آینده رو پیشگویی کنن؟
دومی: آره، درسته.
اولی: آخه چهطور؟
دومی: مثلاً همین مامان من، هروقت لای کتابهای درسیام رو باز میکنه و ازم چندتا سؤال میکنه، بهم میگه فردا چه اتفاقی میافته و دقیقاً هم همون میشه!
سیما رحمانی
از تهران
* * *
در دادگاه
قاضی: وقتی ساعت طلای این آقا رو میدزدیدی، نترسیدی؟
دزد: اتفاقاً چرا آقای قاضی؛ همهاش میترسیدم، طلا نباشه!
شیما عربکاظمی
از سنندج