چهارشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۲ - ۲۱:۰۶
۰ نفر

یادداشت> یک وقت‌هایی هم هست که نمی‌دانی بروی یا بمانی... بروی او می‌رود و بمانی به ناحق متهم می‌شوی... لو بدهی نامردی و گردن بگیری، طرف را مرام‌کش کرده‌ای!

گوشی

درباره‌ی دیروز حرف می‌زنم. من و علی و رسول مانده بودیم در کلاس، اما کاش نمی‌ماندیم... بعد علی و رسول رفتند سر و گوشی آب بدهند و من ماندم تا مواظب باشم... شاید هم من را پیچاندند... نمی‌دانم.

رفتند و گوشی‌هایشان ماند. گوشی‌ها برایم بدشانسی می‌آورند. پارسال خانه عمواصغر که بودیم، گوشی‌ام جا ماند و خودم برگشتم. از قضا آن شب دزد آمد و پلیس گوشی جامانده‌ی وامانده‌ی من را ضمیمه‌ی پرونده کرد. آخر عمو این‌ها نمی‌دانستند گوشی‌ام را تازه عوض کرد‌ه‌ام.

یک‌بار دیگر سر کلاس بودیم و صدقه سر همین گوشی سه روز از مدرسه اخراج شدم.

یک‌بار دیگر... خلاصه دیدم گوشی برایم شگون ندارد، فروختمش. حالا من ماندم و گوشی علی و رسول. ناظم آمد توی کلاس و من شدم آش نخورده و دهن سوخته! رفتیم دفتر. پاهایم گزگز می‌کرد و دستم یخ کرده بود و قلبم توی دهانم می‌زد... نمی‌دانستم بروم یا بمانم.

یک وقت‌هایم هم هست که نمی‌دانی بروی یا بمانی...

نازنین نجفی از کرمانشاه

کد خبر 252142
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز