لگو احتمالا توانسته این انتظار را برآورده سازد و این از پیکساری عجیب است که علیرغم شروع طوفانی و بسیار قابل قبول سالهاست که در ورطهی تکرار افتاده است.
لگو در مجموع یک انیمیشن سرحال بشدت کودکانه هم هست اما جنبههای سرگرم کنندهی آن مفید حال بزرگترها هم هست و چرا؟ چون بسیاری از پدران و مادران کنونی خود با اسباب بازیهای لگو خاطرات فراوان دارند.
ریتم تند و سرگرم کننده لگو بسیار هوشمندانه است و داستانکهایش از نظر بصری زیرکانه و از نظر مفهمومی بیپروا از کار درآمدهاند. در نهایت همهی اینها باعث میشود که شما به عنوان تماشاگر در حین دیدن لگو غافلگیر شوید.
نوع ساخت و ساز در لگو با اینکه یک تصویرسازی دیجیتال و بسیار خاص و حرفهای است اما اصیل جلوهگری میکند. چرا که کریستوفر میلر و فیل لرد در مقام کارگردانان لگو از سیستم استاپ موشن استفاده کردهاند.
اینکه بگوئیم به سال 1995 برگشتهایم و مشغول دیدن یک "داستان اسباب بازی" جدید هستیم؛ خالی از اغراق است.به دلیل اینکه در حین دیدن لگو دقیقا همان احساس 18 سال قبل به ما دست میدهد.چرا که تماشاگر فکر میکند همه چیز واقعی است.درست مثل زمانی که داشتیم داستان اسباب بازی یک را میدیدیم.
داستان انیمیشن لگو در باره یک کارگر ساده به نام امت بریکوسکی است. او یک جوان ساختمانساز معمولی است که زندگی فوق العاده عادی دارد. به مانند همه انیمیشنها و رعایت قواعد ژانر، میلر و لرد به عنوان کارگردان؛ کاراکترها و فضاهای قابل باوری دور وبر امت جور کردهاند.
در لگو همه چیز وجود دارد یک سر داستان همان امت ساده و زود جوش است و سر دیگر ماجرا یک جادوگر گندالف مانند، به نام ویچرویویس. بتمن هم در این دنیا داریم و موجودات ابرقهرمان دیگر. حتی در لگو شما میتوانید یک آبراهام لینکن هم داشته باشید. تمام این کاراکتر در خدمت پیشبرد قصه هستند و باعث میشوند چنان زیرساخت روایی قابل باوری برای تماشاگر ساختهشود که تا انتها ماجرا را دنبال کنند.
لگو داستان تعریف میکند و توانایی این را دارد که تماشاگرانش را غافلگیر نماید و این تمام وظیفهی یک انیمیشن ششدانگ است و همین برگ برنده باعث شده تا این انیمشین 60 میلیون دلاری جای خودش را در بین خانوادهها باز کند.