بعد سالها گذشت آدمهای بسیاری به دنیا آمدند و رفتند و ابرشخان در همان ۱۵سالگی با اسب قهوهای تندرو و قویاش در دل قالی ماند!
اَبرَشخان سفرهای بسیار با قالی کرد. آدمهای بسیاری در طول زمان نوروز را جشن گرفتند و او ۵۰۰ نوروز را با چشمهایش دید!
چشمهایم را میبندم. سوارکاری قوی از دل قالی بیرون میجهد. تند و تیز، جادههای هموار و ناهموار را طی میکند. ابرشخان چه قصهها دارد از ۵۰۰ بهار... این خود یک کتاب پربرگ از لحظههای نوروزی این سرزمین است. میخواهی خاطراتش را بخوانی؟
* * *
میر نوروزی
شهرهای ایران آداب و رسوم مختلفی داشتهاند، اما یکی از آداب و رسوم جالب آنها، میر نوروزی است. در سالیان گذشته، در ایران رسم بود، در روزهای عید محض تفریح عمومی و مضحکه، یک آدم معمولی و عامی را پادشاه فرضی میکردند. او پادشاه بود و فرمان میداد. فرمان او نیز حتماً باید اجرا میشد. این ماجرا، خیلی باعث تفریح و خندهی مردمان شهر قرار میگرفت.
* ابرشخان آیا تو تا به حال میرِ نوروزی شده بودی؟
ها ها ها... نه معمولاً فردی میر نوروزی میشود که سن و سالی از او گذشته باشد و من چون ۱۵ساله بودهام و هستم و خواهم ماند، نه؛ میرنوروزی نشدهام.
* بعد چه اتفاقی برای او میافتاد؟
برای یک یا چندروز زمام امور شهر را به عهدهاش میسپردند. پس از انقضای ایام جشن، سلطنت او نیز به پایان میرسید. واضح است که جز تفریح و خنده و بازی هیچ منظور دیگری در بین نبوده است و احکامی که میرنوروزی صادر میکرد، پس از نوروز به حال اول بازگردانده میشدند.
* * *
سفرههایی برای مردگان
ابرشخان چیزهای زیادی در این سالها دیده است. از خانهتکانی تا چیدن خورشها و غذاهای خوشمزه برای ارواح مقدس. ابرشخان میگوید: «این قصهای که برایتان میگویم مربوط به این سالها نیست. مربوط به گذشتههای بسیار دورتر است.»
* یعنی از ۵۰۰ سال هم دورتر؟
بله از ۵۰۰ سال هم دورتر!
ایرانیان باستان روزهای آخر اسفند را روزهای «بهیژک» نامگذاری کرده بودند. روزهایی که ارواح مقدسشان از آسمان به زمین میآمدند. اگر خانه کثیف بود و خورد و خوراک کافی نبود، ارواح برای اهل خانه نگران میشدند. اما اگر خانه تمیز و منظم بود و غذای کافی بود، ارواح شاد میشدند. بهخاطر همین در روزهای اسفند، ایرانیان خانههای خود را پاکیزه میکردند. ظرفهای کهنه کوزههای ترکدار را میشکستند.
* یعنی خانهتکانی؟
بله زمستان تیره و تار بهخاطر سرما فرصتی به پاکیزهکردن خانه نمیداد، اما اسفند و آغاز فصل گرما و آمدن بهار، بهانهی خوبی بود. ایرانیان قدیمی در گوشه و کنار کشور رسم داشتند هفت نوع غذا و خورش را روی پشتبام خانههایشان میچیدند.
تا ارواح مردگان که به زمین میآیند. از این غذاها بخورند. هفتسینی روی بام که بعدها به هفتسین تبدیل شد. اما دربارهی «هفتسین» نقل قولها خیلی فراوان است و من بسیار شنیدهام...
نَوَند شیههای میکشد و ابرشخان سوار بر نوند میتازد و میتازد و دور میشود... گرد و غبار همهجا را پر میکند.
* فریاد میزنم ابرشخان خاطرهای از خانه تکانیهای قدیم داری؟ ۵۰۰ سال قبل...
او باز میگردد... و میگوید: «بارها من و نوند را در رود شستهاند. گاهی رود ما را اینسو و آنسو برده است... ما بارها با رود رفتهایم.»
چه زیبا! قالیشستن در یکروز اسفندی در رودی خروشان... رود برود و قالی نیز با آن! خیلی خانهتکانی در آنروزها باید خوب بوده باشد.
بعد با خودم میگویم، بهاران سالهای قبل، پر بود از باران و باد و سیلابهای پر و پیمان و گاهی قالیها در رودها... بعد بامهای شهر پر میشد از قالیهای رنگرنگ...
ابرشخان دلش میخواست در نوروزهای خوش آب و هوا در روزهایی که همه به فکر پختن توتک هستند یا خانهتکانی، او به طبیعت برود. گاهی دلش میخواست دنبال کوسه برنشینها برود. قدیمترها یک فرد را که ریش و سبیل کمپشتی داشت، سوار خری میکردند و او شعرهایی دربارهی بهار و نوروز میخواند و هدایایی جمع میکرد که بخشی از آن به حاکم میرسید و بخشی به خودش... ابرشخان از ادا و ترانههای این کوسه برنشینها لذت میبرد.
تصویرگریها: آلاله نیرومند
* * *
سبزههای نوروزی
اما سبزه گذاشتن به چه معناست؟ یکی از آیینهایی که پیش از نوروز تدارک آن مرسوم بوده، پروردن سبزه بوده است.
این رسم مهم بود و مثل حالا مردم نمیرفتند از گلفروشیها سبزههای آماده تهیه کنند. از بس این قضیه حیاتی بود که هرخانواده خود باید سبزهی عید میداشت.
ابرشخان میگوید: «از قدیم، ۲۵روز پیش از عید، ستونهایی از خشت خام اطراف حیاط دربار برپا میکردند و بر فراز هرستونی نوعی دانه از حبوبات میکاشتند و ازچگونگی روییدن آن خوبی و بدی رویش غلات را در سال پیشرو، پیشبینی میکردند. معمول بود به رشد این دانهها نگریسته و به هریک از دانههایی که بهتر بار آمده بود، تفأل میزدند که آن محصول در سال بیشتر خواهد بود. در خانهها نیز در ظروف ویژه سبزه به عمل میآوردند. هرکدام از مردمان در ظرفی یا چیزی مانند آن اقلامی از دانهها از قبیل گندم، جو، برنج، لوبیا، عدس، ارزن، نخود، کنجد، باقلا، ذرت و ماش میکاشتند. حالا فکرش را بکن که ابرشخان با این اسب تندرو که عاشق خوردن این سبزهها بود، چه باید میکرد؟
گاهی زنها دور کوزهها را با پارچههای نمناک میپوشاندند و تخم خاکشیر میزدند تا سبز میشود. ابرشخان، اگر نوند را رها میکرد، میرفت پشت پنجرهها سرک میکشید و سبزههای عید را میخورد.
* * *
هدایای نوروزی
نَوَند از شیرینی هم خوشش میآمد. ابرشخان بهخاطر دارد که در نوروز و مهرگان رسم بود که نمایندگان و بزرگان و فرمانروایان ایالات و اشراف و عامهی مردم هریک به توانایی و استطاعت، چیزهایی را به دربار اهدا میکردند. همچنین در نوروز، مردم به یکدیگر شیرینی هدیه میدادند. در نوروز پیش از لب به سخن گشودن، شکر میخوردند و بر خود روغن میمالیدند تا از انواع بلایا در طول سال، در امان باشند. ابرشخان، هرچه شیرینی هدیه میگرفت باید در دهان نوند میگذاشت... تا خستگی از تنش بیرون برود. ابرشخان دیده است که نوجوانها و کودکان در روستاها دستهدسته به عیددیدنی میرفتند و نقل و تخممرغ رنگی عیدی میگرفتند. زنها قبل از عید با روناس تخممرغ رنگی درست میکردند... و به بچهها عیدی میدادند.
* * *
جشن انهار
ابرشخان تعریف میکند: «خیلیها روز ۱۹ اسفند به طبیعت میرفتند و جشن انهار را برگزار میکردند. آنها به رودها و چشمهها عطر میافشاندند تا همیشه این نهرها و چشمهها زنده باشند و جوشان...»
ابرشخان خیلی ناراحت است که ایرانیان اکنون به دشت و دمن میروند و همهجا را بهجای معطر کردن، با زبالههای مختلف آلوده میکنند. او بارها و بارها بهخاطر حجم زباله در ساحل و جنگلهای ایران و دشتها غصه خورده است. ایرانیان باستان بسیار با طبیعت مهربانتر بودند.
* * *
اما قصهی ابرشخان همچنان ادامه دارد. ابرشخان هروقت دلش بخواهد به دل قالی باز میگردد جایی که با تار و پود آن شکل گرفته است. با اسبش همانجا میماند شاید در بهاری دیگر نَوَند از عطر گلهای بهاری مدهوش شود و باز با ابرشخان برای گشت و گذار، از تار و پود قالی بیرون بیایند و در دشتهای پر گل و سوسن بتازند و بتازند و بتازند...