اسم من میناست و من... خودم... بهتنهایی شخصیت اصلیِ اصلی کتاب خودم هستم. البته کتاب مرا آقای «دیوید آلموند» نوشته است. همان دیوید آلموندی که قبلاً کتابهای «بوتهزار کیت»، «چشم بهشتی» و «قلب پنهان» و چندتا کتاب دیگر را برای نوجوانها نوشته است.
اسم من میناست و خودم قهرمان اصلی کتابم هستم. من پدرم مرده و با مادرم زندگی میکنم. همه فکر میکنند من خُلم، یک تختهام کم است، یا غیرعادی هستم. خب اشکالی ندارد. مهم این است که دفتری دارم برای نوشتن. ولی من مثل یک بچهی خوب و مثبت و مؤدب نمینویسم.
«چه کسی گفته هرداستانی باید روی یک خط مستقیم و کسلکننده تعریف شود؟ کلمات باید پرسه بزنند و اینطرف و آنطرف بپلکند. باید مثل جغدها پرواز کنند و مثل خفاشها بپرند و مثل گربهها یواشکی راه بروند. باید زمزمه کنند و جیغ بکشند و برقصند و آواز بخوانند.»
اسم من میناست و گاهی به مردم میگویم كه پدرم قبل از به دنیا آمدن من مُرد، اما این حقیقت ندارد. پدرم هست و از جایی توی آسمانها مرا نگاه میکند و من فکر میکنم او در جایجای دفترم حضور دارد و مرا نگاه میکند. برای حرفزدن با پدرم هیچجایی بهتر از دفترم سراغ ندارم.
اسم من میناست و این مینا درختی دارد و درخت را خیلی دوست دارد. مینا هرروز میرود بالای درخت و از آنجا خیابانهای اطراف و خانههای همسایه را میبیند. او هرچه را که میبیند توی دفترش مینویسد و به خوانندههای کتاب اجازه میدهد که آنها هم بخوانند و ببینند و در حسهای او شریک شوند. مثلاً این که در خانهی روبهرویی پیرمردی به نام آقای «مایرز» میمیرد و چندروز بعد خانوادهی جدیدی به آن خانه میآیند. مینا میبیند که در این خانه دیگر روح مرده جایی ندارد و کودکی که به دنیا میآید همهچیز را عوض میکند.
اسم من میناست و از شما دعوت میکنم که زحمت بکشید به دفتر من سری بزنید و نوشتههایم را بخوانید. ببینید که من با کلمهها چهطور زندگی میکنم. ببینید کلمهها چهطور مرا که دختر ناسازگاری هستم تغییر میدهند و آرامم میکنند. البته دفترم فقط خاطره و یادداشت ندارد. داستان هم دارد. داستانهایی که خودم نوشتهام. داستانهای کوتاه يا بلند، حتی داستانی دارم که کلمه ندارد. صفحهی ۳۰۰ و ۳۰۱ را ببینید. سفیدِ سفید است. این داستانم کلمه ندارد. ولی داستان دارد. سفید سفید است.
«مثل آسمانی خالی که منتظر پرواز پرندهای است. به خاموشی تخمی است که منتظر است جوجه از آن در آید. مثل جهانی است که زمان در آن آغاز نشده است. مثل آیندهای است که منتظر است به حال تبدیل شود. با دقت به آن نگاه کن تا ببینی با خاطرات، هیجانها، رؤیاها و پندارها پر شده. با احتمالات پر شده، بنابراین حقیقتاً خالی نیست.»
اسم من میناست
--------------------
نویسنده: دیوید آلموند
مترجم: مریم رفیعی
ناشر: ایرانبان (۸۸۳۱۵۸۴۹)
قیمت: ۱۳۰۰۰ تومان
نظر شما