گشتم تا با بهانهای دعوا را شروع کنم و جلوی همه آبرویش را ببرم و تحقیرش کنم، ولی راهی به ذهنم نمیرسید. یکباره نمیدانم چه شد که مداد را برداشتم و از وسط شکستم و انداختم زیر پایش. خیلی خوشحال بودم. فکر میکردم حسابی عصبانیاش کردهام.
همهی کلاس به ما دو تا نگاه میکردند و به هم میگفتند الآن دعوای حسابی راه میافتد، ولی نمیدانم چه شد که او تکههای مداد را از روی زمین برداشت، نگاه تحقیرآمیزی به من انداخت و رفت سرجایش نشست.
بهنام عبدالهی
۱۳ساله از تبریز
عكس: طوبی خارستانی، ۱۷ساله از تهران
نظر شما