معرفى کتاب> سیده‌ربابه میرغیاثى: برای من که این‌جوری اتفاق افتاد و از همان اول می‌دانستم از دست‌پختِ آقای نویسنده خوشم می‌آید، گیرم که فقط یک کنسرو تعارف‌ کرده بود و من از همه‌ی کنسروهای دنیا بدم می‌آید.

چه‌کسی از کنسرو خوشش می‌آید؟

اصلاً چه کسی از کنسرو خوشش می‌آید؟ ولی ناگهان سروکلّه‌ی پسربچه‌‌ای پُرحرف پیدا شد؛ خودش را معرفی کرد و گفت: «من یک کرمِ خاکیِ تنها هستم.» آن‌جا بود که فهمیدم همه‌چیز درباره‌ی زندگیِ پسری به نام توکا کَرمی است و غولی که توی قوطی کنسرو است و باید ۱۰ دقیقه بجوشد تا ظاهر شود؛ یکی از آن غول‌های بی‌شاخ‌ و دُمِ عجیب‌ و غریب که نمونه‌ای نادر از نسلِ غول‌های هنوز منقرض نشده‌اند و اصلاً هم شباهتی ندارد به همه‌ی آن حرف‌ها و داستان‌هایی که درباره‌ی غول‌های قویِ جادویی شنیده‌ایم؛ همان غول‌های محشری که بلدند در سه‌سوت آرزوهای آدم را برآورده کنند.

می‌دانید، من هرگز دوستی نداشتم که بزرگ‌ترین آرزوی زندگی‌اش این باشد که یک جنایتکار مشهور و خشن شود تا وقتی‌ که با توکا آشنا شدم. توکا این‌جوری است و می‌خواهد جنایتکار شود و از یک یاروی عوضی انتقام بگیرد. می‌پرسید چه‌طوری؟

فکرش را کرده است: «می‌بستمش روی صندلی دندان‌پزشکی، دهانش را باز می‌کردم و یک بچه‌سوسک را می‌فرستادم توی حلقش تا خفه شود و برود آن دنیا.»

توکا از کنسروهای جورواجور متنفر است و این موضوع بود که ما را به هم نزدیک کرد. البته، چیزهای دیگری هم بود. توکا از اسم‌هایی که همه دارند خوشش نمی‌آید و برای هر آدمی اسمی درست می‌کند که بیش‌تر بهش بیاید. مثل چی؟ کباب و بروکلی و ژاکت و... وقتی هنوز بزرگ نشده بودم، من هم این عادت را داشتم و هر کسی را با هر اسمی که دلم می‌خواست صدا می‌زدم و یا هروقت که لجم درمی‌آمد با الفبای تصویریِ مرموزم می‌نوشتم. کاری شبیه به برعکس حرف‌زدنِ توکا. آخر می‌دانید، او راحت می‌تواند کلمه‌ها را توی ذهنش برعکس بخواند. جای جالبِ داستان وقتی است که غولِ توی کنسرو ظاهر می‌شود؛ یک موجود با دوتا چشم گرد سیاه و درشت که مژه‌های فِر بلند دارد و دماغش گرد است با پره‌های گشاد. گوش‌های پهن و بزرگی هم دو طرف کله‌اش را گرفته‌اند، و پشم‌های نرم و زرد تمام بدنش را پوشانده‌اند و صدايش طوری است که انگار آب نمک توی گلويش غرغره می‌کند. یک غولِ کنسرو که هیچ‌کس غیر از توکا نمی‌تواند ببیندش. وقتی توکا از غول باخبر می‌شود، کلی فکر حال‌به‌هم‌زن می‌آید تو ذهنش و خیال می‌کند حالا دیگر می‌تواند جنایتکار شود و به غول دستور بدهد انتقامش را از همه‌ی جک‌وجانورهای عوضی اطرافش بگیرد و كلى فکرهای کثیفِ دیگر. ولی غافلگیری بزرگِ ماجرا برای توکا از همین‌جا شروع می‌شود؛ غول هیچ‌کاری نمی‌کند!

طبیعی است که از توکا خوشم بیاید و فکر می‌کنم اگر شما هم با او روبه‌رو شوید و داستانِ زندگی‌اش را در رُمان «کنسرو غول» بخوانید، با خودتان بگویید به! این زندگی چه‌قدر به زندگیِ من شبیه است؛ یعنی می‌خواهم بگویم که خیلی از ماها ممکن است یک‌جایی شبیه «معبد دکمه‌ای» توکا داشته باشیم تا اوقات دلتنگی و تنهایی‌مان را آن‌جا بگذرانیم؛ با خودمان خلوت کنیم و یا روحمان را بخارانیم. حالا ممکن است روح شما، مثل روح توکا، توی زانویتان باشد یا مثل روح برادرم رفته باشد توی سوراخ‌های بینی‌تان و مجبور باشید برای خاراندن آن هی انگشت فرو کنید توی بینی‌ و... عُق.

می‌دانید، گاهی شاید ظاهرِ زندگیِ ما با دیگران فرق داشته باشد، ولی چیزهای زیاد هست که ما را به دیگران شبیه می‌کند؛ یکی مثلاً ترس‌ها و آرزوهایمان. برای همین، شاید بهتر است از کنار هم‌دیگر بی‌تفاوت نگذریم. گاهی دوکلمه حرف درباره‌ی حساب هم می‌تواند از غم و غصه‌ی آدم کم کند. باور نمی‌کنید؟ «کنسرو غول» را بخوانید و زندگیِ توکا را ببینید که به‌‌خاطر ریاضی دگرگون شد. بله، ریاضی. حالا هی بگویید این اعداد و ارقام و فرمول‌های سخت کجای زندگی به کارِ آدم می‌آید! گاهی معجزه با چند عدد ساده شروع می‌شود، انگار وقتی‌که چشم‌هایمان را می‌بندیم و همه‌ی شهامت‌مان را جمع می‌کنیم پشتِ پلک‌هایمان، و زیر لب می‌گوییم یک... دو... سه... و با نیرویی تازه در به روی ماجراهای جدید زندگی‌مان باز می‌کنیم.

خلاصه، همه‌ى اين‌ها را گفتم که بهانه جور کنم برایتان تا خودتان را دعوت کنید به صرفِ «کنسرو غول»!

 

كنسرو غول
-------------

نويسنده: مهدى رجبى

قيمت: ۹۰۰۰ تومان

ناشر: نشر افق (۶۶۴۱۳۳۶۷)

 

همشهری، هفته‌نامه‌ی دوچرخه‌ی شماره‌ی ۷۵۵

کد خبر 269829

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha