«مرزاق علواش»، كارگردان 72سالهي الجزايري روايتگر زندگي اين نوجوان است. علواش معتقد است آدمها به خودي خود بد نيستند و اين شرايط است كه آنها را به سمت خوبي يا بدي ميكشاند.
اين فيلمساز الجزايري دربارهي تازهترين فيلمش بهنام «مادام كوراژ» ميگويد ميخواست بدون هیچ ملاحظهای، تصویری واقعی، انتقادی و روشن از وضعیت نوجوانان الجزایری نشان بدهد.
اين فيلم بعد از حضور در جشنوارههاي ونيز، هامبورگ و قاهره، در بخش «جلوهگاه شرق» يا مسابقهي فيلمهاي آسيايي و كشورهاي اسلامي جشنوارهي جهاني فيلم فجر شركت كرد و تنديس بهترين كارگرداني را به دست آورد. در اينجا، ترجمهي گفتوگويي را با اين كارگردان برايتان ميآوريم.
«مادام كوراژ»
- شما کارگردان شناختهشدهاي در جشنوارههای جهاني فیلم هستيد. از فیلم «ماجراهای یک قهرمان» که در سال 1979 میلادی در جشنوارهي برلین نمايش داده شد تا «مادام كوراژ»، منتقدان و تماشاگران همیشه واكنشهاي مثبتی به آثار شما نشان دادهاند. این اقبال یا موفقیت از نظر شما چه معنایی دارد؟
قطعاً نظر مثبت تماشاگران و منتقدان برایم بسیار خوشایند و انرژیبخش است. همیشه سعی کردهام در فیلمهایم صادق باشم. تا آنجا كه در «مادام كوراژ» بدون هیچ ملاحظهای، تصویری واقعی، انتقادی و روشن از وضعیت نوجوانان الجزایری نشان دادهام.
من با دوربینم، چشم تماشاگر شدهام و او را به درون جامعهای میبرم که روح خود را به شیطان میفروشد تا زنده بماند. فکر میکنم این صداقت با مخاطب است که فیلم را به اثری موفق تبدیل کرده است.
- به نكتهي خوبي اشاره کردید؛ فیلمی دربارهي نوجوانی سرکش و بزهکار. چه شد که این موضوع را برای ساخت اين فیلم انتخاب کردید؟
در ابتدا تأکید کنم که دوست ندارم از نوجوان فیلم مادام كوراژ، تنها بهعنوان فردي بزهکار، معتاد يا دزد یاد شود. چون او فقط یک انسان بد و تبهکار نیست. اصلاً این فیلم دربارهي همین تغییر رفتار و اخلاق اوست.
«عمر»، پسر تنهايي است که در منجلابی از هرج و مرج دست و پا میزند. او همراه مادر و خواهرش در یک شهر بندری در شمال غربی الجزایر زندگی میکند. عمر دزد، بزهکار و در کل، تصویری ازیک نوجوان طردشده از جامعه است.
مثل خیلی از نوجوانان الجزایری، او معتاد به قرص روانگردانی بهنام «مادام كوراژ» است که توهم شکستناپذیربودن به آنها میدهد. او برای گذران زندگی، مواد میفروشد و دزدی میکند.
زندگی، جز این برایش مفهوم دیگری ندارد تا زمانی که «سلما» را میبیند. سلما كسي است که «عمر» برای دزدیدن گردنبندش نقشه کشیده، اما رودررويي با او، زندگی کثیف و سیاه عمر را دستخوش تغییری بزرگ کند.
- از نکتههاي خوب مادام كوراژ این است که شما در این اثر حکم صادر نمیکنید، بلکه تمام شرایط را به مخاطب نشان میدهید و تصمیم یا قضاوت را بر عهدهي او میگذارید.
خوشحالم که به این نکته اشاره کردید. من فکر میکنم، آدمها به خودی خود بد نیستند و این شرایط است که آنها را به سمت خوبی یا بدی ميكشاند.
این فیلم واقعیت تلخ هزاران نفر از نوجوانان راندهشدهي الجزایری است که فساد جامعهي الجزایر، زمینهي مناسبی برای خشونت، جنایت و سوءاستفاده از آنها را فراهم آورده.
این واقعیت و حقیقت امروز الجزایر است که جوانان و نوجوانان درهوایی مملو از مواد مخدر، فساد و خشونت نفس میکشند.
- بازی بازیگران فیلم خیلی خوب از کار درآمده. با این که هیچکدامشان بازیگران شناختهشدهای نیستند. فکر میکنم شما اعتماد زیادی به انتخابهای خود داشتید.
کاملاً! باید اعتراف کنم که ساختن این فیلم بدون حضور این گروه بازیگران، غیرممکن بود. «عدلان جمیل» بازیگر نقش عمر، بیش از انتظار من در نقش ظاهر شد. او «عمر» را درک میکرد و میشناخت و برای همین با نقش یکی شده بود.
دلم میخواست فیلمم فضایی شبیه فیلمهای مستند داشته باشد، برای همین از بازیگرانی استفاده کردم که چهرهشان حتی برای مخاطب الجزایری هم آشنا نباشد.
- «مادام كوراژ» يا «ننه دلاور»، اگرچه اسم قرص روانگردانی است که به عمر و دوستانش توهم شجاعت و بیباکی میدهد، اما فکر میکنم استعارهای هم از زنان حاضر در قصه باشد.
«مادام كوراژ»
مادر و خواهر عمر در کنار سلما، سه رأس مثلث زنانهي این فیلم هستند. مادر عمر، زنی است که بیشتر وقت خود را پای تلویزیون میگذراند.
او مدام موضوعی برای شکایتکردن دارد و هیچکاری برای بهبود اوضاع نمیکند. او حتی دخترش را برای بهدست آوردن پول برای گذران زندگی به فساد میکشاند. خواهر عمر هم نمادی از زنانی است که برای دههها در جامعهي الجزایر از آنها سوءاستفاده شده است.
اما نقطهي روشن این مثلث، سلماست. او دختری است دلشکسته که گردنبندي طلایی به گردن دارد؛ گردنبندي که تنها یادگار مادرِ درگذشتهي اوست. او اگرچه در ابتدا یک طعمهي دیگر برای دلهدزدیهای عمر است، اما محبتی که در دل عمر روشن میکند، نمادی از آینده است.
- فکر میکنید به هدفِ مورد نظرتان از ساختن این فیلم رسیدهاید؟
من میخواستم برای مخاطب پرسشي طرح کنم. میخواستم ذهن تماشگر را نسبت به وقایع تلخ جامعه به چالش بکشم و او را به حرکت وادار كنم. وقتی در انتهای فیلم آنها ایستاده، فیلم را تشویق میکنند، با خودم میگویم شاید تا حدي هر چند کم، به این هدف نزدیک شدهام و این برایم قوت قلب است.
نظر شما