برگشتم و به فضایی نگاه کردم که قرار شد سه ماه از آن فاصله بگیرم. با آن نگاه، همهی خاطرات از ذهنم گذشتند و اگرچه از آمدن تابستان خوشحال بودم جدایی از فضایی که به آن عادت کرده بودم غم ظریف و مبهمی بر دلم جا میگذاشت.
اتفاقهاي زندگی شبیه به هم هستند، بارها و بارها حسی را در موقعیتهای مختلف تجربه میکنم. حس آمدن و رفتنی همزمان. داستان تمامشدن ماه رمضان و آمدن عید فطر درست همین حال و هوا را دارد.
در غروب آخرین روز، درست در لحظههای باشکوه اذان مغرب، در افکار خودم برمیگردم و به یک ماهی که گذشت نگاه میکنم و بعد تمام لحظههای آن در ذهنم از نو، جان میگیرند. شوق رسیدن به عید حالم را خوب میکند؛ اما جدایی از روزهایی که به آنها عادت کرده بودم همان غم ظریف را در فضای جانم میپراکند.
در زندگی فرصتهای کوچکی وجود دارند که خوشبختیهای بزرگ را میسازند، مثل اینکه میدانم بعد از تابستان دوباره به مدرسه برمیگردم. مثل اینکه میدانم سال دیگر دوباره فرصت یک ماههام برای لمس بندگی محض تکرار میشود. همین خوشبختیهای بکر هستند که دلم را قرص میکنند.
- خواندن هزاربارهی نام تو
اینروزهای آخر ماه رمضان فرصت خوبی برای فکرکردن است. فکرکردن به اینکه چهطور معجزهای اینچنین بزرگ اتفاق میافتد که از تمام جغرافیای دنیا پای من بر زمین اینجا بند میشود و پایبندیام بند دلم را به آب میدهد و من بیقرار میشوم برای خواندن هزاربارهی نام تو.
حالا شبیه به درختی هستم که اگرچه ریشههایش در زمین است، اما شاخههای پر برگ و بارش که در باد تکان میخورند، هوای ستایشی عظیم را در سر میپرورانند. خوب که گوش میکنم میشنوم شاخههای رو به آسمانم تو را صدا میزنند.
و من با تو درختم؛ زمینم و آفتاب. با تو آب هستم و آسمان. من با تو غوغای رنگهای رنگینکمانم که راهش را در آسمان ادامه میدهد. تو مرا صدا کردهای، جانم را شبیه به کتابی گشودهای و قلبم را خواندهای. تو پنجرههای صبحگاهی را به رویم باز کردهای. من از تمام آنها صدای جهان را میشنوم که یادم میدهد چهطور ستایشات کنم.
- جهان بیدار شده است
چند روز دیگر از پنجرههای صبحگاهی صدای دعوت تو خواهد پیچید. دعوتی در پی دعوتی دیگر. فرصتی در پی فرصتی دیگر. ما جمع میشویم تا یکبار دیگر زیر آسمانت دستهایمان را به قنوت و دعا بالا بیاوریم. تو ما را خواهی دید و با لبخندی یاقوتی دعاهایمان را اجابت خواهی کرد.
بیشک در پایان این ماه به فطرت خودم بازگشتهام. یک ماه فرصت استغفار، یک ماه فرصت زمزمهی نامهای تو، یک ماه و بینهایت ثانیه که در تکتکشان مرا از لغزشهایم دور کردهای، همه سوغاتی است که جانم از این سفر برای من آورده است.
بعد از این سبکبال هستم. من تمام غروبها را دعا کردهام و خیالم راحت است صدایم به تو رسیده. ندای حق تو جهان را بیدار کرده است. چه کسی بعد از این خواب خواهد ماند؟ دعا میکنم چشمهای جهان روی حقانیت باز شده باشد.
ما با اذن و خواستهی تو اولین روز از ماه جدید را در روز افطار میکنیم و آن را به نام فطر میشناسیم. این واژه که برازندهی این روز مبارک است، این واژه که راوی روزهای بندگی ماست، چه از افطار باشد و چه از فطرت به یک اندازه بازگو کنندهی حقیقت است.
چون در روزی که در نیمهاش به ما فرصت افطار دادهای با توشهای یک ماهه به فطرت خودمان نیز بازگشتهایم. ما این روز را به نام تو و به امید ماندن بر عهدهایی که با تو بستهایم جشن میگیریم.
نظر شما