گاهی هم پتوهای طرحدار چهارخانه و راهراه. با این کلمه میشود روی پنجرههای سرد ها کرد و شکلک کشید یا با بخار چای داغ، بازی کرد.
همین کلمه از صبح تا شب در گوش آدم ترانهی غمگین میخواند و لنگهي دستکش گم و لیموشیرین تلخ میشود.
فصل عجیبی است. از جیب کاپشنها شکلات، کشمش یا دستمالکاغذی شسته پیدا میشود. فقط در اینوقت سال میتوان خودکار به دست نشست و به خیلی چیزها فکر کرد؛ به گلدانهای شمعدانی، پیژامههای ضخیم، گربههای کوچه و فرمولهای فیزیک.
این فکرها را نمیشود روی کاغذ آورد. از خودکار و مداد درمیروند. آرام انگشتانت را شل میکنند، روی کاغذ لیز میخورند و با مهارت تمام رد پایشان را محو میکنند.
لحظههای پاییزی همهجا هستند. در یک خوابآلودی عصرانه، بوی یک نارنگی یا سقوط مخروطی از درخت کاج.
پاییز دراین لحظهها میگنجد و «پاییز» میشود. گفته بودم که خیلی عجیب است؛خیلی عجیب.
فریدا زینالی، 16 ساله
خبرنگار افتخاري از تبریز
- صداي باران
زير پنجره مينشينم. به پشتي تخت كه تكيه ميدهم. صداي جيرجيرش بلند ميشود. صداي داغ نفسهايم با صداي تخمهشكستن مخلوط ميشود. مخاطب صداي سرد و خوابآلود مادرم قرار ميگيرم: «نميخواي استراحت كني؟»
ميخواهم «ايگور» را ببينم. فيلم شروع ميشود. بااحتياط پلاستيك تخمه را باز ميكنم. دانههاي تخمه با سروصدا به بشقاب هجوم ميآورند. صداي نرم و مخملي ايگور در جواب صداي سخت و شكنندهي اربابش در هم ميآميزد. تن صدا به وضوح اختلاف طبقاتيشان را نشان ميدهد.
باد شديدي پردههاي اتاقم را به تخت ميزند. درخت خرمالو جيرجيركنان به سقف كشيده ميشود. مانيتور خاموش ميشود. برق رفته. باد شديدتر ميشود. صداي نرم دانههاي باران مرا به پنجره ميكشاند.
مرواريدهاي باران. چه راحت به اين صدا دل ميبندم. روي طاقچه مينشينم. صداي باران كافي است.
صبا ابراهيمي، 15 ساله
خبرنگار افتخاري از تهران
عكس: نسيم صفوي، 17 ساله از تهران
نظر شما