روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش با تيتر«جدیترین رقیب آقای روحانی در انتخابات پیش رو!»نوشت:
کمتر از 3 ماه تا دوازدهمین دور از انتخابات ریاست جمهوری کشورمان باقی مانده است. یعنی نزدیک به 3 سال و 9 ماه از 4 سال ریاست جمهوری دولت یازدهم گذشته و جریانهای سیاسی خود را برای رقابتی تازه مهیا میکنند. در چنین ایامی غالبا نامزدهای انتخاباتی با کمک جریانهای سیاسی و رسانهای خود تلاش میکنند، با ارائه برنامه و دادن وعدههای انتخاباتی در حوزههای مختلف سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، نظر افکار عمومی را به سمت خود جلب نمایند. در این بین داشتن «کارنامه»، میتواند نقش بسزایی در جلب آرای مردمی داشته باشد. هرقدر کارنامه «درخشانتر»، وعدههای جدید انتخاباتی «قابل باورتر» و در نتیجه، آرای مردمی هم «بیشتر» خواهد بود. در مقابل اما، «نداشتن کارنامه» میتواند برای جریانهای سیاسی «گران» تمام شود.
پیروزی در انتخابات غالبا برای جریانهایی که کارنامه قابل قبولی دارند، زیاد سخت نخواهد بود. مردم پس از شنیدن وعدهها، با نیمنگاهی به گذشته و مقایسه شعارها با عملکردها، تصمیم میگیرند به چه شخص یا جریانی رای دهند. وعدههای عملی شده هر قدر که بیشتر باشد، اعتماد مردم به آن جریان نیز بیشتر خواهد شد و بالعکس، هر چه وعدههای بر زمین مانده بیشتر باشد، مردم از آن جریان رویگردانتر خواهند شد. اما لزوما اینگونه نیست که اگر جریانی کارنامه قابل دفاعی نداشت و مردم هم از آنها رویگردان بودند، این جریان دست از رقابت بردارد. گاهی، کارنامه که ضعیف شد، «حاشیهسازی» رونق میگیرد. در چنین شرایطی، از آنجا که دستاورد و اقدام مثبتی برای عرضه وجود ندارد، جریان ناکام، روی نقطه ضعفهای حریف متمرکز میشود و چنانچه نقطه ضعفی هم نیابد، برای رقیب نقطه ضعف میتراشد!
رسیدن به «رونق اقتصادی» از طریق «لغو کامل تحریمها» آن هم با استفاده از ابزار «مذاکره با غرب»، خلاصه تمام استراتژی دولت یازدهم بود که در سال 92 و با توجه به شرایط خاص اقتصادی وقت، اصطلاحا «گرفت» و بخشی از مردم را به سمت این جریان که نام «تدبیر و امید» را برای خود برگزیده بود، متمایل کرد. گرایش به سمت این جریان اگرچه زیاد نبود اما، به اندازهای بود که بتواند در کنار انشقاقی که بین جریانهای سیاسی رقیب وجود داشت، «تدبیر و امید» را پیروز این دور از انتخابات کند. اگرچه، وعدههای عجیب و غریبی که داده شد نیز به نوبه خود در این پیروزی موثر بود.
اما امروز با گذشت نزدیک به 4 سال از روی کار آمدن این جریان، به اعتراف دوست و دشمن دولت نتوانسته وعدههای داده شده را عملی کند. شاید مهمترین وعدهای که گرایش بخشی از مردم را هم در پی داشت، لغو همه تحریمهای هستهای به طور یکجا بود آن هم نه روی کاغذ! وعدههایی که بعد از روی کار آمدن دولت نیز یکی دوسالی پیدرپی تکرار شد و امروز با گذشت حدود چهار سال، با هدف «توقعزدایی»، از آنها یک به یک عقبنشینی میشود. اثبات این ادعا کار زیاد سختی نیست. بخوانید:
«با امضای توافق نهایی هستهای تا اوایل تیرماه آینده، ظرف هفتههای بعد اجرای آن آغاز شده و در همان روز اجرای توافق، همه تحریمهای مالی، اقتصادی و بانکی علیه ایران لغو خواهد شد.»(دکتر حسن روحانی- 14 فروردین 94)
- «آنها در زمینه لغو تحریمها، ابتدا میگفتند باید ماهها بگذرد و اعتماد پیدا کنیم، آنگاه تحریمها را نه لغو، بلکه تعلیق میکنیم و بعد از سالها اگر آژانس گزارش مثبت داد و اعتماد پیدا کردند قدم به قدم لغو میشود. اما امروز به ملت شریف ایران اعلام میکنم که طبق این توافق، در روز اجرای توافق، تمامی تحریمها، حتی تحریمهای تسلیحاتی، موشکی هم به صورتی که در قطعنامه بوده، لغو خواهد شد. تمام تحریمهای اقتصادی شامل مالی، بانکی، بیمه، حمل و نقل، پتروشیمی و فلزات گرانبها به طور کامل لغو خواهد شد و نه تعلیق و حتی تحریم تسلیحاتی هم کنار گذاشته میشود.» (حسن روحانی- 23 تیر 94).
«تقریباً هیچ چیز از این توافق که در روز 16 ژانویه اجرایی شد عاید ایران نشده است. یکی از نیازهایی که قطعاً ما داریم تبدیل کردن ارز است برای اینکه بتوانیم به تأمینکنندگان (کالا) پول پرداخت کنیم. این، نیازمند دسترسی به نظام مالی آمریکا است... انتظار ما این بود که بعد از توافق هستهای ایران به سیستم اقتصادی بینالمللی دوباره متصل شود اما تاکنون این اتفاق نیفتاده است. ایران همچنان مشکلاتی برای دسترسی به داراییهای مسدود شده خود، که یکی از نتایج حاصل از توافق هستهای باید باشد، دارد. شرکای ما در توافق هستهای هنوز به تعهدات خود عمل نکردهاند. ایران به طور کامل به تعهدات خود پایبند بوده است اما آمریکا به تعهداتش عمل نکرده است... اگر اقدامات اخیر آمریکا بر علیه ایران منجر به رویارویی ایران با بانکهای بینالمللی شود توافق هستهای شکست خواهد خورد. (ولیالله سیف، رئیس بانک مرکزی ایران، 27 فروردین 1395)
«این واضح است که مردم ایران میخواهند نتیجه توافق هستهای را ببینند. هنوز موانعی در این راه وجود دارد و بخصوص بانکهای بزرگ برای بازگشت به تجارت با ایران از ترس مجازاتهای بالای آمریکا تردید دارند. ما از ایالات متحده تنها یک درخواست داریم و آن اینکه خود را قاطی و در این کار دخالت نکند. آمریکاییها باید پشت طرح جامع اقدام مشترک بایستند. باید برای آمریکا آشکار شود که انجام مبادلات تجاری با ایران بدون اما و اگر پاک و منصفانه است» (محمدجواد ظریف، 30 فروردین 95)
این تنها گوشهای «کوچک» از وعدههای «بزرگ» دولت و اعترافهای صورت گرفته مبنی بر موفق نبودن استراتژی دولت بود. اگرچه، رفتن بین مردم، بازاریان و کسبه و شنیدن حرفهای آنها درباره آنچه که قرار بود بشود و آنچه که شد، بهتر از هر سندی نشان خواهد داد، بسیاری از وعدههای دولت بر زمین مانده است.
بازگردیم به مبحث اصلی. همانطور که اشاره شد، در چنین شرایطی برخی جریانهای سیاسی، به دلیل خالی بودن دستها و نداشتن کارنامه به حاشیهسازی رو آورده و به تخریب رقبا میپردازند چرا که برای ادامه حیات سیاسی به این حاشیهها نیاز دارند!
زنجیرهایها در هفتههای آخر منتهی به 29 اردیبهشت 96 شدیدتر از قبل پُرکار خواهند بود. تعریف و تمجید خجالتآور از اوباما در کنار حمله به شورای نگهبان و سپاه، پرداختن به مسائلی چون حادثه پلاسکو، جریان انحرافی، حقوق شهروندی، تلگرام، کنسرت و لغو سخنرانی، فساد اقتصادی و... از جمله مواردی است که میتوان از هم اکنون پیشبینی کرد، پرداختن به آنها از این پس، برای زنجیرهایهایی که دستانشان خالی است، از نان شب هم واجبتر خواهد بود. در این بین اگر احیانا حادثه غمانگیز قطار سمنان، فاجعه جانسوز خوزستان، فساد رسوای کرسنت، رسوایی شرکت توتال و قطر، فیشهای شرمآور نجومی و وعدههای بر زمین مانده و... هم مطرح شود، با اعلام اینکه «سیاسیکاری است»، «برای دیدن دستاوردها عینک بزنید» یا «عذاب الهی بود»، برای نجات خود تلاش خواهند کرد. «نمیگذارند» یا «از دولت قبل خرابه تحویل گرفته بودیم» را نیز طبق معمول چاشنی پاسخهایشان میکنند تا به هر شکل ممکن اعلام کنند: «ما خوب عمل کردیم اما اگر به نتیجه نرسیدیم تقصیر دیگران بود!»
حاشیهسازی، جابهجا کردن اولویتها و تهمت زدنها هم، نه به خاطر حل شدن همان مسائل حاشیهای بلکه، با هدف انحراف افکار و فریب مردم صورت میگیرند؛ وگرنه، نه آن فتنهگر در حصر برای این قماش اهمیت دارد نه لغو شدن یک درصدِ کنسرتها و نه حتی، حل شدن فسادهای اقتصادی! تاریخ مصرف این چند قلم حاشیه تمام که شود، آن را بیآن که دغدغهای داشته باشند - که از اول نیز نداشتند - ماجرا را کنار میگذارند... خانم الهه راستگو فقط یک نمونه بود!
دولت یازدهم در انتخابات پیش رو قبل از آن که نگران رقیب سرسخت باشد، نگران انتخابات سختی است که پیش رو خواهد داشت. به جرات میتوان گفت، جدیترین رقیب آقای روحانی، عملکرد اوست. سختترین حریف ایشان، کارنامه خالی اوست. این کارنامه آنقدر خالی است که با تحویل گرفتن چند هواپیما در شب انتخابات، رفت و آمد هیئتهای اقتصادی از کشورهای نامدار اروپایی آن هم در شب انتخابات، فروش اقساطی خودرو با شرایط ویژهتر!، آزاد گذاشتن واردات بیرویه کالا برای جلوگیری از افزایش تورم به هر قیمتی(حتی به قیمت تعطیلی کارخانههای بزرگ و پرآوازه و بیکاری کارگران ایرانی) هم پُر نخواهد شد!
- اپوزیسیونهای دولتي
احمد غلامی . سردبير در ستون سرمقاله روزنامه شرق نوشت:
نیکولاس اسپایکمن، نظریهپرداز هلندیتبارِ آمریکایی، نظریه «تعادل» را به جای «توازن» در قدرت به کار گرفت. او عقیده داشت در امور بینالملل در بین دولتها تا زمانی تعادل برقرار است که قدرتِ یکی از دولتها، اندکی بیشتر از دیگران باشد. اسپایکمن مفهومِ تعادل را ضامن حیات دولتها میدانست. اگرچه نظریه تعادل بیش از هر جا در مناسبات جهانی و روابط بین دولتها کاربرد دارد، شاید بتوان این دستگاه فکری را به سیاست داخلی نیز تعمیم داد، ازجمله سیاست داخلی ایران. با پهنکردن نقشه سیاست داخلی روی میز میتوان این نقاط قدرت را کدگذاری کرد: کانون رسمی قدرت، جناحهای سیاسی اصلاحطلبان و اصولگرایان، جناحهای سنتی همچون مؤتلفه و مهمتر از همه اشخاص، که اگرچه به یک جناح دلبستگی یا گرایش دارند اما در مواقعی به لحاظ اتوریته سیاسی شخصِ خود میتوانند، مسیر سیاست را تغییر دهند و بهقولی اندکی بیشتر از دیگران قدرت دارند. از این میان میتوان رئیس دولت اصلاحات، سیدحسن خمینی و تا حدودی عبدالله نوری را مثال آورد. آیتالله هاشمیرفسنجانی از شاخصترین این چهرهها بود که در سیاست داخلی نقش بسیاری داشت و در هر جایگاهی قرار میگرفت، قدرتش اندکی بیشتر از دیگران بود و این اندکی بیشتر، او را شاقول سیاست ساخته بود.
با وجود این او نیز مانند گروههای سیاسی ناگزیر بود قدرت خود را در دستگاه سیاسی ایران و در رابطه با «کانون رسمی قدرت» تعریف و بازتولید کند. درواقع این کانون رسمی قدرت است که قدرتش بیشتر از همه است و همین قدرت بیشتر، موجب تعادل و استمرار سیاست شده است. جناحهای سیاسی و افراد مستقل با هر توانی اگر بخواهند در این «تکنولوژی سیاست» کارایی داشته باشند ناگزیر به تبعیت از کانون رسمی قدرت هستند. در بیشتر مواقع دوری و نزدیکی به این کانون مواضع سیاسی آزاد و جناحهای سیاسی را تعریف، و کاراییشان را تضعیف یا تقویت میکند. آیتالله هاشمی یکی از این افراد مستقل بود که به فراخور دوری و نزدیکیاش با کانون رسمی قدرت، فراز و فرودهای بسیاری را تجربه کرد و در همین مسیر کنش و واکنش و مواضع سیاسیاش به شکلی تاکتیکی دگرگون شد. در دورهای او پدر معنوی کارگزاران سازندگی بود و در دورهای به اصلاحطلبان بیش از هر جناح دیگری نزدیک شد و در دورهای که اصلاحطلبان نمیتوانستند در دستگاه سیاسی ایران نقش پررنگی ایفا کنند، هاشمی به پشتوانه صفتِ انقلابیگریاش توانست تعادل را بین طیفهای متفاوت اصلاحطلبان حفظ کند. با وجود این، دلیلی وجود نداشت که اصلاحطلبان نگاهی یکدست به او داشته باشند.
هاشمی به دلیل ارتباط سنتی با کانون رسمی قدرت اندکی بیشتر از بقیه میتوانست در شرایط بحرانی گرهگشا باشد. اگرچه در سالهای پایانی عمرش این خصیصه بیش از آنکه معطوف به واقعیت باشد، اسطورهای بهجامانده از دورهای طلایی بود. جای خالی هاشمی اینک بیش از هر زمان دیگر برای اصلاحطلبان محسوس است. آنان به دنبال چهرهای میگردند که اندکی بیشتر از دیگران قدرت داشته باشد تا بتواند تعادل طیفهای متفاوت اصلاحطلب را در هماهنگی با کانون رسمی قدرت برقرار کند. بدیهی است اینگونه رویکرد به سیاست و گفتمان آن درونساختاری است؛ یعنی سیاستورزی از این طریق صرفا درون ساختار معنا مییابد. درست است که مردم نقش اساسی در حضور اصلاحطلبان در قدرت دارند، اما در اینجا مردم هم بخشی از این گفتمان هستند، و مردمیاند در دستگاه تکنولوژی سیاست.
این مشارکت مردمی حتی اگر سویههای غیرساختاری داشته باشد، بازهم بهواسطه اصلاحطلبان که سیاستورزی درونساختاری را توصیه میکنند و به کار میگیرند، مشارکتی درونساختاری است. البته ناگفته پیداست که پیامدهای ناخواسته مشارکت مردمی هرگز در هیچ زمانی قابل پیشبینی نیست. در روزهای اخیر اصلاحطلبان بیش از هر زمان دیگری درصددند تا جایگزینی برای آیتالله هاشمی پیدا کنند. کسی که بیش از هر چیز ابتدابهساکن خودش در میان اصلاحطلبان وجهه داشته باشد و از جغرافیای سیاسی آنان صیانت کند. شخصیتی دموکرات که به توسعه سیاسی بیندیشد و از سوی دیگر دیدگاه طیفهای تکنوکرات اصلاحطلبان را نیز جدی بگیرد. از این منظر اسحاق جهانگیری نمونه شاخصی است که میتواند اینبار مسئولیت را به دوش بکشد و حلقه واسطی باشد برای انعکاس صدای اصلاحطلبان در درون ساختار رسمی قدرت. تحقق این خواسته بیش از هر چیز در گروِ پذیرش طرف مقابل است.
مشهود است که نیروهای دروننظام با همه رقابتهای سیاسیشان در نظریه تعادل همرأیاند. این همسویی استراتژیک است که دستگاه تکنولوژی سیاست را دوام بخشیده و از انسداد آن جلوگیری کرده است. اما نباید نادیده گرفت که جناحها فقط به فکر توازنی هستند که جانب آنها را بگیرد و هدفشان تعادل نیست. آنان همواره در فکرِ گسترش توان خود و موضعی موسعاند. اما تا زمانی که درونِ ساختار سیاستورزی میکنند دلایل عقلانی برای حذفشان وجود ندارد. با این رویکرد میتوان گفت آیتالله هاشمی نقشی را ایفا میکرد که همگان از آن سود میبردند. پس چه اتفاقی رخ داد که این تعادل، این قدرت کمی بیشتر از دیگران مخدوش شد و او در سالهای پایانی عمر نتوانست آنطور که انتظار میرفت حلقهای بین احزاب اصلاحطلب و کانون رسمی قدرت باشد! پیامدهای ناخواسته مشارکت مردم درون ساختار در حوادث ٨٨ موجب شد جناحهای سیاسی دچار تشدد شوند و ناگزیر تن به موضعگیریهای دور از انتظار بدهند. در این میان آیتالله هاشمی میخواست در تعریف رابطه خودش با کانون رسمی قدرت تجدیدنظر کند تا اثرگذاریاش را در هر دو سو افزایش دهد.
این عملکرد با درنظرنگرفتن توان مهار و بازدارندگی تکنولوژی سیاست باعث شد او در این برهه هزینه زیادی را در سیاست متحمل شود. با نظر به سویه سلبی نظریه «تعادل» که مهار و بازدارندگی است و عملکرد جسورانه هاشمی، میتوان خوانشی دیگر از نظریه تعادل بیرون کشید و به این پرسش متداول پاسخ داد که چرا اغلب جناحهای درون ساختار چه در زمانی که دولت را در اختیار دارند و چه زمانی که بیدولتاند، به یک اندازه اپوزیسیون هستند؟ هر گروه سیاسی هدفش حفظ و ارتقای قدرت خود است و مبارزاتش نیز در جهت مهارکردن و ایجاد مانع در برابر جناحهای دیگر. هر جناح به فکر توازنی است که جانب آن را بگیرد. بهراستی این جناحها دنبال تعادل واقعی نیستند، بلکه در پی گسترش و تداوم قدرت خویشاند و اگر این اقتدار دست نمیدهد به این دلیل است که نیروهای دیگری هم هستند که به دلایلی اندکی بیشتر از آنان قدرت دارند. پس اپوزیسیونها به دنبال شانهخالیکردن از مسئولیتهایی هستند که بهراحتی میشود از آنان گریخت و به جناح رقیب تحمیل کرد. این رقابتها بیش از آنکه در بیرون ساختار اثر داشته باشند در درون آن مؤثرند. مردم تاکنون نشان دادهاند که میدانند با تکنولوژی سیاستی مواجهاند که یکدست و یکپارچه نیست، اما در مسیر تعادلی و تکاملی پیش میرود.
نیکولاس اسپایکمن، نظریهپرداز هلندیتبارِ آمریکایی، نظریه «تعادل» را به جای «توازن» در قدرت به کار گرفت. او عقیده داشت در امور بینالملل در بین دولتها تا زمانی تعادل برقرار است که قدرتِ یکی از دولتها، اندکی بیشتر از دیگران باشد. اسپایکمن مفهومِ تعادل را ضامن حیات دولتها میدانست. اگرچه نظریه تعادل بیش از هر جا در مناسبات جهانی و روابط بین دولتها کاربرد دارد، شاید بتوان این دستگاه فکری را به سیاست داخلی نیز تعمیم داد، ازجمله سیاست داخلی ایران. با پهنکردن نقشه سیاست داخلی روی میز میتوان این نقاط قدرت را کدگذاری کرد: کانون رسمی قدرت، جناحهای سیاسی اصلاحطلبان و اصولگرایان، جناحهای سنتی همچون مؤتلفه و مهمتر از همه اشخاص، که اگرچه به یک جناح دلبستگی یا گرایش دارند اما در مواقعی به لحاظ اتوریته سیاسی شخصِ خود میتوانند، مسیر سیاست را تغییر دهند و بهقولی اندکی بیشتر از دیگران قدرت دارند. از این میان میتوان رئیس دولت اصلاحات، سیدحسن خمینی و تا حدودی عبدالله نوری را مثال آورد. آیتالله هاشمیرفسنجانی از شاخصترین این چهرهها بود که در سیاست داخلی نقش بسیاری داشت و در هر جایگاهی قرار میگرفت، قدرتش اندکی بیشتر از دیگران بود و این اندکی بیشتر، او را شاقول سیاست ساخته بود.
با وجود این او نیز مانند گروههای سیاسی ناگزیر بود قدرت خود را در دستگاه سیاسی ایران و در رابطه با «کانون رسمی قدرت» تعریف و بازتولید کند. درواقع این کانون رسمی قدرت است که قدرتش بیشتر از همه است و همین قدرت بیشتر، موجب تعادل و استمرار سیاست شده است. جناحهای سیاسی و افراد مستقل با هر توانی اگر بخواهند در این «تکنولوژی سیاست» کارایی داشته باشند ناگزیر به تبعیت از کانون رسمی قدرت هستند. در بیشتر مواقع دوری و نزدیکی به این کانون مواضع سیاسی آزاد و جناحهای سیاسی را تعریف، و کاراییشان را تضعیف یا تقویت میکند. آیتالله هاشمی یکی از این افراد مستقل بود که به فراخور دوری و نزدیکیاش با کانون رسمی قدرت، فراز و فرودهای بسیاری را تجربه کرد و در همین مسیر کنش و واکنش و مواضع سیاسیاش به شکلی تاکتیکی دگرگون شد. در دورهای او پدر معنوی کارگزاران سازندگی بود و در دورهای به اصلاحطلبان بیش از هر جناح دیگری نزدیک شد و در دورهای که اصلاحطلبان نمیتوانستند در دستگاه سیاسی ایران نقش پررنگی ایفا کنند، هاشمی به پشتوانه صفتِ انقلابیگریاش توانست تعادل را بین طیفهای متفاوت اصلاحطلبان حفظ کند. با وجود این، دلیلی وجود نداشت که اصلاحطلبان نگاهی یکدست به او داشته باشند. هاشمی به دلیل ارتباط سنتی با کانون رسمی قدرت اندکی بیشتر از بقیه میتوانست در شرایط بحرانی گرهگشا باشد. اگرچه در سالهای پایانی عمرش این خصیصه بیش از آنکه معطوف به واقعیت باشد، اسطورهای بهجامانده از دورهای طلایی بود. جای خالی هاشمی اینک بیش از هر زمان دیگر برای اصلاحطلبان محسوس است. آنان به دنبال چهرهای میگردند که اندکی بیشتر از دیگران قدرت داشته باشد تا بتواند تعادل طیفهای متفاوت اصلاحطلب را در هماهنگی با کانون رسمی قدرت برقرار کند. بدیهی است اینگونه رویکرد به سیاست و گفتمان آن درونساختاری است؛ یعنی سیاستورزی از این طریق صرفا درون ساختار معنا مییابد. درست است که مردم نقش اساسی در حضور اصلاحطلبان در قدرت دارند، اما در اینجا مردم هم بخشی از این گفتمان هستند، و مردمیاند در دستگاه تکنولوژی سیاست.
- تن رنجور خوزستان
جواد دليري سردبير روزنامه اعتماد در ستون سرمقاله اين روزنامه نوشت:
«... آن ولايت براي من تنها يك ولايت نبوده است كه تنها بهانتظار بنشيند تا تو سراغش را بگيري و قدم رنجه كني و بار خودخواهيات را از اين گوشه به آن گوشهاش بكشي... خوزستان در چشم من شخصي بوده است به صورت خاكي. كسي بوده است به صورت اقليمي كه اگر تو خود زير آسمانش نيز به سر نبري او مدام زير آسمان تنگ ذهن تو بهسر ميبرد و خوزستان نه تنها مدام در آسمان اين ذهن بوده است بلكه پنداري كه بر آسمان سياست و اقتصاد سراسر مملكت سايه انداخته است. حتي اگر جسارت كنم بايد گفت كه در تمام گوشههاي مملكت ما همه بهبركت خوزستان زندگي ميكنيم و در زير سايه آن آسمان بزرگ كه پنجاه سالي است كه بلعنده مشعلهاي نفت است... و اين داستان سربستهاي نيست... »
بخشي از سفرنامه جلال آل احمد -اسفند ١٣٤٤
خسته، اما تن رنجور خوزستان خسته است؛ خسته از جدال با «ريزگردها» و جنگ با «بيآبي». خوزستان؛ «آب» ميخواهد و «هوا». خوزستان، نه به خاطر ريزگردها و غبارهاي آلوده ميسوزد كه از وجود «غبار سياسي» جدال بر سر اين تن رنجور، دلآزرده و دلخراش است. تن زخمي خوزستان شايد كمي التيام يافته و ميهمان ناخوانده ريزگردها دست از سر مردمان صبورش برداشته باشد، اما زندگي مردم «خاكي» خوزستان پر از قصه و غصه است.
چهارشنبه گذشته فرصتي پيش آمد همراه شماري از فعالان رسانهاي، در اهواز پاي درددل مردم، فعالان اجتماعي و مسوولان شهر باشم. آنچه نمايان بود آنكه واقعا خوزستان تنهاست. شهروندان گلايهمند از بحرانهاي زيست محيطي گفتند و مسوولان، از برنامه مقابله با بحرانها. دريافتم كه اهواز و شهرهاي خوزستان و ساير مناطق جنوبي كشور قبل از اقدامات عادلانهتر، نيازمند اقدامات موثر و پرتوجهتري هستند. بايد قبل از هرچيز قبول كنيم كه حل مشكل ريزگردها نيازمند مطالعات و اقدامات وسيعتري است. بايد بپذيريم، مشكل و بحران آب نيازمند پذيرفتن آن به عنوان مساله پيچيده بينرشتهاي و بدخيم است.
قبول كنيم كه بعد اجتماعي، مديريت منابع و مصارف آب در ايران مهمترين بعد آن است. وقتي با فعالان محيط زيستي و اجتماعي اهواز صحبت ميكني، بين «تعريف» شهروندان از بحران با «تصميم »مديران براي بحران، فاصلهاي عميق وجود داشت. شكي نيست، «مباني» شكلگيري، منافع، ذهنيت ها، جهتگيريها و اقدامات كنشگران مختلف با يكديگر متفاوت است. در ١٢ ساعت حضور در اهواز آنچه مشخص شد اين بود كه براي مردم و نخبگان ريزگردها در اولويت دوم قرار دارد و سرمنشا حل مشكلاتشان را تصميمهاي مرتبط با آب ميدانند. درحالي كه براي ما اهالي رسانه و مسوولان ريزگردها اولويت اول بود، آنجا مردم از «آب» ميگويند. گاوميشداران حاشيه رودخانه كارون از كمآبي مينالند، فعالان و دلسوزان محيط زيست از كمبود آب و خشك شدن تالابهاي مختلف شادگان، هورالعظيم و... و رودهاي كرخه و كارون و... به فرياد آمدهاند. فعالان اجتماعي، معترض صدور آب از خوزستان به مناطق مركزي كشور هستند. مردم عادي نيز آب سالم و تميز شرب ميخواهند و... آنان از شيوع بيماريهاي آلرژي، آسم و مرضهاي پوستي و مشكل ديد و... خسارات زيادي ديدهاند. وقتي با امام جمعه موقت اهواز كه از دانش محيط زيستي خوبي برخوردار بود، روبهرو شديم از كم شدن آب و شور شدن آن به عنوان يك زنگ خطر جدي ياد كرد و نسبت به خطرات غيرقابل كنترل ادامه انتقال آب هشدار داد. وقتي با دامداران و گاوميشداران صحبت كرديم از اينكه فاضلاب شهري، پسماند بيمارستاني، آلايندههاي كارخانهها به رود كارون ميريزد، گلايه ميكردند. دامداري با التماس ميگفت: «وقتي آب كارون را حيوانات ما ميخورند، مريض ميشوند، خود ما وقتي در كارون حمام ميكنيم تنمان سياه ميشود و ناراحتي پوستي ميگيريم.»پاي صحبت مردم كه باشيد احساس بههمريختگي و رها شدن به گوش ميرسد.
مردم حرفهاي كلان نميزنند، خواستههاي كلان هم ندارند؛ «هواي پاك ميخواهند و آب تميز و فراوان. » خواسته محليشان توقف انتقال آب است. درست يا غلط مردم و فعالان توجيه نشدهاند واگر ضرورتي ملي هم پشت اين انتقال است، شفاف چيزي به آنها گفته نشده است. بحران زيست محيطي خوزستان به عنوان يك بحران و مشكل منطقهاي كه تبعات ملي فراواني دارد نشان ميدهد كه ما به موضوع تغييرات آب و هوايي با مخاطرات اقليتي بيتوجه هستيم. يكي از علتهاي آن در فقدان انسجام اجتماعي ما ايرانيان نهفته است. رسانههاي سراسري و ملي ما آلودگي هواي تهران برايشان مهمتر از هواي غبارآلود اهواز است. حادثه پلاسكو خبري برجستهتر از بحران چندماهه و بدتر اهواز است. ما هنوز نميتوانيم اهميت اصلي و اولويتهاي بحرانهاي منطقهاي را به يك اندازه درك كنيم. بايد قبول كرد كه عوارض اجتماعي و سياسي و دربرگيري بحرانهايي مثل بحران «هوا و آب» اهواز و ديگر مناطق خوزستان صدها برابر حادثههايي مثل پلاسكو است. بپذيريم كه بايد نگرش و برنامههاي كلي خود را نسبت به مسائل و امور جاري كشور ازجمله مسائل زيست محيطي، آب و تغييرات آب و هوايي اصلاح كنيم تا بر مخاطرات احتمالي پيش رو فايق آييم. علاوه بر اين وقتي با مديران ارشد كشور يا مديران بلندپايه منطقهاي صحبت ميشود يا به اسناد مكتوب و موجود و آمارها براي اداره كشور مراجعه ميكنيم، عموما اينگونه روايت ميكنند كه مشكل چنداني وجود ندارد يا حداقل در نظام ديده نميشود و در بسياري از زمينهها استانداردها، قابل قبول است، اما آنچه در عمل ديده ميشود متفاوت است.
در اهواز اين مساله به خوبي نمود داشت كه شكاف ميان عمل و نظر بيش از حد است. به نكته ديگري هم لازم است كه اشاره شود، در حالي كه قانون دسترسي آزاد به اطلاعات مصوب شده است، با اطمينان ميتوان گفت كه در عمل هيچ يك از مردم و روزنامهنگاران قادر نيستند به اطلاعات مربوط به بحران اهواز دست پيدا كنند. وقتي در اهواز از شهردار خواستيم از تالابي كه گفته ميشود وزارتخانهاي در خشكاندن آن نقش دارد، بازديد كنيم گفت من چنين اجازهاي ندارم. اين عدم شفافيت خود يكي از مشكلات است. بيتوجهي به آينده هم مساله بعدي خوزستان است. معاون استاندار آشكارا ميگفت صداي ما را به تهران برسانيد، بگوييد ما اقدام فوري نميخواهيم ما اقدام با برنامه و تامل ميخواهيم، اين سخن نشان از اين دارد كه جامعه ما، جامعه كوتاهمدت است كه آينده براي آن مفهومي نسيه است. شكي نيست هر اقدامي براي بهبود و رفع مشكلات مردم بدون ترديد هزينههايي و منافعي دارد. اقدام مناسب و پذيرفته آن است كه بيشترين سود و كمترين زيان و هزينه را داشته باشد. در بحرانهاي محيط زيستي و اجتماعي خوزستان، نه مقصران مشخص هستند نه غيرمقصران، هم اين دولت، هم دولت قبلي و نيز پيشينيان اينها، سهم و نقش دارند. آن رييسجمهوري كه عوامپسندانه گفت اگر آب به لولههاي خوزستان نيايد من وزير نيرو را داخل لوله ميكنم يا رييسجمهوري كه بدون تصميم دقيق كارشناسي سدهاي مفيد و غيرمفيدي را روي رودهاي خوزستان ساخت يا او كه تصميمهاي ديرهنگام گرفت، همه به يك اندازه يا كمي كمتر يا بيشتر مقصر هستند. غبارزدايي از چهره خاكي خوزستان، نيازمند يك عزم ملي است، بكوشيم بدون بروز غبار سياسي كمي به فكر زيست مردم باشيم، تن زخمي آنها رنجور است، رنجورترشان نكنيم.
نظر شما