ممكن است براي چند ساعت يا يك روز گم شده باشيم، اما درنهايت پيدا شدهايم و پيش خانوادههايمان برگشتهايم. اما وضعيت براي «سارو»، پسري هندي كه در كودكياش گم شد كاملاً متفاوت است. او در شهري ديگر از برادرش جدا ميشود و در يك قطار خارج از سرويس بهخواب ميرود. قطار راه ميافتد و چند روز به حركت ادامه ميدهد تا در نهايت به كلكته ميرسد. سارو فقط مدام اسمي را كه از روستايش بلد است تكرار ميكند، اما هيچكس اين روستا را نميشناسد. همين ميشود كه او براي 25 سال گم ميشود! باوركردنش سخت است، اما سارو 25 سال دور از خانواده و در بين يك خانوادهي مهربان استراليايي بزرگ ميشود تا زماني كه شركت گوگل، نرمافزار «گوگلارث» (GoogleEarth) را توليد ميكند و او پس از چندسال پيگيري موفق ميشود خانهشان را در گوگلارث پيدا كند.
زماني كه «گارت ديويس»، كارگردان جوان استراليايي كه پيش از اين بهعنوان كارگردان تلويزيوني شناختهشده بود، داستان باورنكردني سارو را ميشنود تصميم ميگيرد فيلم زندگي او را بسازد. فيلم «شير» كه سال گذشته نامزد دريافت شش جايزهي اسكار بود و جوايز بسياري را از جشنوارههاي مختلف جهاني كسب كرده است، اينبار در بخش «جام جهاننما» در سي و پنجمين جشنوارهي جهاني فيلم فجر به روي پرده رفت و توجه مخاطبان ايراني را نيز بهخود جلب كرد. به همين مناسبت گفتوگويي را با گارت ديويس كارگردان اين فيلم متفاوت برايتان ميآوريم تا بيشتر با زندگي سارو آشنا شويد.
***
- ماجراي زندگي «سارو» واقعاً عجيب و باورنكردني است. شما چهطور وارد این قصه شدید؟
وقتی داستان این پسر را شنیدم بیتردید خواستم که فیلمش را بسازم. من اين شانس را داشتم که وقتی دو خانواده برای اولینبار همدیگر را ملاقات کردند، آنجا باشم. لحظهای فوقالعاده و توصیفنشدنی بود. دیدار مادرخواندهي استرالیایی و مادر واقعی سارو از فراموشنشدنیترین خاطرات زندگیام است. بعد از آن به شهر کلکته رفتم و به گوشه و کنار آن سرک کشیدم و سعی کردم تا ساروي گمشده و تنها را در آنجا تصور کنم.
چیزی که در این داستان بسیار مرا تحتتأثیر قرار داد، عزم و ارادهي خستگیناپذیر این پسر برای پیداکردن خانوادهاش بود. او هیچوقت ناامید نشد و دست از تلاش برنداشت. من تمام سعیام را کردم تا در فیلم شیر، تصویر کامل و صادقانهای از این اراده و عزم راسخ را منعکس کنم.
- برایم سؤال است که چهطور یک پسربچهي پنجساله میتواند خاطراتی به این روشنی از خانوادهي گمشدهاش و بهخصوص مادرش داشته باشد؟
اتفاقاً سؤال خوبی كردید. خیلیها از من در اینباره میپرسند. واقعيت اين است كه ساروي واقعي همهچیز را كاملاً بهخاطر میآورد، چون او یک حافظهي تصویری بسیار دقیق دارد. من با او در روستای کودکیاش در هند قدم زدم و ديدم او تصاویر واضحی از دوران كودكياش دارد. او به من نشان میداد که کجا بازی میکرده و کجا با مادرش وقت میگذرانده است. خاطراتش برایش کاملاً زنده و پررنگ بود. به نظر من، هندوستان سرزمین شگفتانگیزی برای رشد یک کودک است. طبیعتش و تنوع حیواناتش همه و همه تصاویر پاکنشدنی در ذهن حک میکنند. اگر شما کودکی باشید که در این محیط چشم باز کرده و برای پنج سال تنها چیزی که دیدهاید، این طبیعت و گیاهان و جانوران باشند، بیشک خاطرهشان هیچوقت از ذهنتان بیرون نمیرود.
- «سانی» که نقش کودکی شخصیت سارو را بازی میکند، بسیار خوب و طبیعی از عهدهي این نقش برآمده. بهخصوص در صحنهی قطار وقتی از خواب بلند میشود و خودش را در جایی ناآشنا و بین غریبهها میبیند. دوست دارم بیشتر دربارهي این صحنه از فیلم بدانم.
اول باید توضیح بدهم که ما این صحنه را در آخر پروژه تصویربرداری کرديم. چون میخواستم که سانی به من و گروه، اعتماد پیدا کند و با ما بیشتر دوست شود. در این صحنه هیچ راهنمایی يا دستوركاري به سانی ندادم که چهطور نقشش را بازی کند. بلکه بیشتر به ریتم و فضاسازی صحنه دقت داشتم. میخواستم فضایی رمزآلود و ترسناک را از دید یک پسربچه به تصویر بکشم که کمکم برایش شبیه یک کابوس میشود. قبل از شروع فیلمبرداری این صحنه به او گفتم، برادرت ممکن است در هر جایی باشد؛ ممکن است روی یک صندلی خوابش برده باشد يا بین چمدانها باشد. در تاریکی دنبالش بگرد و اسمش را صدا کن. او هم همین کار را کرد. من و گروهم در تاریکی نشسته بودیم و تلاش او را برای یافتن یک آشنا نگاه میکردیم. گاهی یک نفر از اعضای گروه نامش را صدا میزد و او با تعجب برمیگشت و دنبال منبع صدا میگشت. سعی کردم این سرگشتگی و حس ترس و دورشدن از آشنایان و خانواده را در فضایی بین واقعیت و توهم به مخاطب نشان دهم و البته بازی بسیار خوب سانی هم به من کمک زیادی کرد.
- چهطور اين حس اعتماد بين شما بهوجود آمد؟
خب باید بگویم که سانی ذاتاً پسربچهي خجالتی وکمرویی است. من و تکتک اعضای گروه سعی کردیم که با او دوست و همبازی باشیم تا آنکه بخواهیم نقش کارگردان و عوامل فیلم را داشته باشيم. ما خیلی خیلی با هم بازی میکردیم. بازی مورد علاقهمان، جنگ بالشها بود. برای خود من هم تجربهي خوبی بود و به دنیای کودکی برگشتم. کارهایی کردم که مدتها بود انجامشان نداده بودم! بلندبلند میخندیدم و شیطنت میکردم و خلبازی در میآوردم. این رفتار من باعث شد تا خجالت سانی کمکم از بین برود. او حتماً با خودش میگفت وقتی کارگردان اينقدر خلبازی در میآورد چرا من در نیاورم؟!
- پیداکردن حس مشترک بین نقش كودكي و نقش بزرگسالي سارو مشکل نبود؟
خب، نقش بزرگسالی سارو را «دِوْ پاتِل» برعهده داشت که بازیگری حرفهای است و همکاری با او هیچ مشكلي نداشت. اما بیتعارف باید بگویم که بازیگر نقش کودکی سارو اهمیت بسیار زیادی داشت. چون نیمهي اول فیلم کاملاً دربارهي اوست. اگر بازیگرمان را اشتباه انتخاب میکردیم، کل پروژه زمین میخورد. وقت و هزینهي زیادی صرف کردیم تا او را پیدا کردیم و بعد از آن هم وقت زیادی برد تا او را از نظر عاطفی آمادهي بازی در این نقش کنیم. اعتراف میکنم که ما خیلی خوششانس بودیم که سانی زیبا را پیدا کردیم. خود من، تا وقتی پشت میز تدوین ننشستم، به همهي استعداد او پي نبردم. دقیقاً آنجا بود که به خودم گفتم این بچه واقعاً هنرمند است! هر دو بازیگر نقش سارو، تصویری جادویی، صادقانه و حقیقی از او را به مخاطب نشان دادند.
- گوگلارث یکی از شخصيتهای اصلی فیلم شماست. برايم سؤال است كه از گوگلارث برای پیداکردن لوکیشنهای فیلم هم استفاده کردید؟
[میخندد.] من همیشه از گوگلارث استفاده میکنم. این اپلیکیشن امکان بسیار خوبی برای جستوجو است و همانطور که گفتید در فیلم شیر هم بسیار به کمک ما آمد و مکانهای فیلمبرداری مثل مراتع، مزارع و روستاهایی را که میخواستیم با آن پیدا کردیم.
- در نیمهي دوم فیلم، سارو بیشتر وقتش را پشت کامپیوتر و در گوگلارث میگذراند. حتی حرفزدن دراینباره هم کسلکننده است. اما در فیلم شما تماشاگر در تمام این دقایق با شخصیت همراه است. چه کردید؟!
کافی است به این فکر کنید که او چگونه از نرمافزار استفاده میکند. شیوهای که سارو با گوگلارث کار میکند، شبیه هیچکدام از ما نیست. طوری که او به تصاویر نگاه میکند گویی چمدان سنگینی از احساساتش را با خود حمل میکند. تصاویری که این نرمافزار به او نشان میدهند، تنها امیدش برای پیداکردن خانه است. پس او فقط یک بیننده نیست، بلکه یک شکارچی خاطرات است.
- در مورد شیوهي داستانگویی شما کنجکاوم. فیلمسازان دیگر ممکن بود که داستان کودکی و بزرگسالی این پسر را به موازات هم روایت کنند. اما شما دونیمهي کاملاً جدا از هم را به آن اختصاص دادید.
بهنظرم قدرتمندترین شیوهي بیان برای اينکه مخاطبان با سارو در این سیر و جستوجو همراه شوند، همین نوع داستانگویی بود. بهخاطر داشته باشید، فيلم شیر داستان مردی نیست که میخواهد چیزی را بهیاد بیاورد؛ بلکه داستان مردی است که همهچیز را بهخاطر دارد! مهم اين است که این مرد چگونه با این راز بزرگ زندگیاش دست و پنجه نرم میکند.
- در هالیوود فیلمهای زیادی با عنوان «بر اساس یک داستان واقعی» ساخته میشوند که چندان هم واقعيت آن داستان را بازگو نميكنند. شما چهقدر به اصل این داستان وفادار بودید؟
در طول فیلم با اعضای هردو خانواده و سارو مدام در تماس بودیم و تقریباً در جریان مرحله به مرحلهي کار ما بودند. من و فیلمنامهنویس فیلم، هردو یک خواسته داشتیم و آن بازگویی عین به عین واقعیت در حد امکان يك فيلم بود. در عین حال نمیخواستیم که یک مستند بسازیم؛ پس طبیعتاً برای اينکه به روح داستان کمک کرده باشیم چند شخصیت خیالی که در حاشیهي داستان بودند را به آن اضافه کردیم.
- وقتی کار فیلم تمام شد، چه احساسی داشتید که آن را به آدمهای واقعی این داستان نشان دهید؟
خیلی ترسناک بود! فیلم را درسیدنی با یک پروجشکن به آنها نشان دادیم. در تمام طول فیلم تنهایشان گذاشتم و وقتی در پایان، پیش آنها بازگشتم دیدم که همدیگر را در آغوش گرفتهاند و گریه میکنند. آنجا بود که فهمیدم، فیلم کار خودش را درست انجام داده است.
- بازخورد تماشاگران فیلم چهطور بود؟ با قصه ارتباط گرفتند؟
هرکس که این داستان را میشنود تحتتأثیر قرار ميگيرد و بیشک دیدن فیلم هم احساسات بیشتری را برمیانگیزد. در سینما بین مردم نشستم و فیلم را با آنها دیدم. در خیلی از لحظههاي فیلم میشنیدم که گریه میکنند؛ حتي بعضیها از همان لحظهي اول فیلم گريهكردن را شروع کردند. [میخندد.] بعضیها در لحظهي فرزندخواندگی و بعضیها در لحظهي دیدار مادر و فرزند. فکر میکنم این فیلم میتواند با طیف وسیعی از مردم جهان ارتباط بگیرد. چون فیلمی دربارهي قدرت عشق به خانواده است. پس مخاطب فیلم همهي مادرها و پدرها و فرزندانشان هستند و این یعنی همه!
نظر شما