زنگ در خانه دوباره به صدا درآمد. همه لحظهاي ساکت شدند، حتي زودپز و پدرام! ولي خيلي نگذشت که عمو سکوت را شکست و دودستي توي سرش کوبيد و با پاي شکستهاش به زحمت خودش را پرت کرد توي اتاق پشتي و در را محکم به هم کوبيد.
زنعمو هم گوشهاي زانوي غم به بغل گرفت و از دست عمو و طلبکارها زد زير گريه و زير لب با خودش حرف ميزد. آخر وقتي عمو ورشکسته شد، طلبکارها شرخر فرستادند دم خانهاش و او را کتک مفصلي زدند و پايش را شکستند.
صداي زنگ همچنان بهگوش ميرسيد. بابا کلافه رفت توي اتاق عمو. به ساعت قديمي روي ديوار نگاه کردم. عقربهها ساعت شش و 20 دقيقه را نشان ميدادند. تاريخش هم روي ششم مهر سال 90 خواب مانده بود و روزشمار دوشنبه را نشان ميداد. همهاش اشتباه و پرتوپلا بود!
پنجشنبه بود. با خودم فکر کردم شايد تا حالا روزنامههاي دکه هم تهکشيده باشند. صداي زنگ با سماجت ادامه داشت. عمو از اتاق بيرون آمد. آنقدر در را محکم باز کرد که به ديوار کوبيده شد و تکهاي گچ از ديوار ريخت روي تاقچه!
عمو سينهاش را جلو داد و حسابي باد کرد. انگار حرفهاي بابا حسابي کارساز بود. هنهنکنان رفت توي حياط. همه دنبالش راه افتادند. خانمجان خودش را انداخت جلو که نکند در را باز کند و دوباره کتک بخورد.
توي اين فکر بودم که شايد برود و با چند چسب زخم ضربدري برگردد. شايد هم از آن گنجشکها و ستارههاي توي قصهها دور سرش ميچرخيدند، مثل پلنگ صورتي! از فکرم خندهام گرفت و داشتم زير لبي ميخنديدم که اخم مامان لبخندم را خشکاند.
عمو خانمجان را کنار زد. حسابي شير شده بود. انگار ميخواست درس خوبي به شرخرهاي گردنکلفت بدهد که تا عمر دارند يادشان نرود، اما من فکر ميکردم الآن به دست و پايشان ميافتد که چند روز بيشتر مهلت بدهند.
عمو يک قدم ديگر جلو گذاشت و آقاجان از دستشويي بيرون آمد. همه به او خيره شده بوديم و او داشت با حوصله دستهايش را کنار حوض ميشست.
صداي زنگ باز هم به صدا درآمد. آقاجان از کنار حوض بلند شد، دستهايش را با پشت شلوارش خشک کرد، سرفهاي کرد و در را باز کرد.
عمو به محض بازشدن در با سرعتي که از پاي شکستهاش بعيد بود، پريد توي زيرزمين و پشت دبههاي سيرترشي قايم شد!
در باز شد و مرد لاغري در درگاه در ديده شد که هاجوواج نگاهمان ميکرد.
- ببخشيد! منزل آقاي رحماني؟
آقاجان خميازهي گشادش را با پشت دست پنهان کرد و گفت: «نخير باباجان! اشتباه اومديد!»
زينب عليسرلک، 14 ساله
خبرنگار افتخاري از پاکدشت
عكس: نازنين حسنپور، 15 ساله
خبرنگار افتخاري از تهران
نظر شما