جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶ - ۰۷:۴۰
۰ نفر

خوابم می‌آید. خوابم می‌آید و فیزیک داریم. خمیازه‌هایم را یکی بعد از دیگری رد می‌کنم و می‌گویم:‌ «بعداً... بعداً!» خانم به من زل زده و می‌داند اگر لحظه‌ای چشم از من بردارد، پلک‌هایم روی هم می‌افتد.

دوچرخه شماره ۸۹۳

چشم‌هايم را قد وزغ باز کرده­‌ام، به اضافه‌ي يک لبخند مليح. خودکارم را محکم توي دستم گرفته‌ام و کمرم را صافِ صاف نگه­ داشته­‌ام. من کاملاً سرحالم!

احساس مي‌کنم الآن است که مردمک چشمم بيفتد وسط مسئله‌هاي پيچيده‌­ي دفترم. پلک مي‌­زنم. سر حالم! پلک مي‌­زنم. من کاملاً سرحالم!

چشم‌هايم مي‌سوزند و التماس مي­‌کنند. پلک مي‌زنم. پلک مي‌زنم. آن‌قدر که گمانم کم‌کم دارم پرواز مي‌کنم. طبق قوانين فيزيک، موجودي در حد و اندازه‌ي من نمي‌­تواند با پلک­‌هايش پرواز کند. ولي خب، مي‌بينيد که دارد اتفاق مي­‌افتد! فکر کن وسط کلاس فيزيک همه­‌ي قوانين فيزيک را زير سؤال ببري!

دارم مي­‌رسم به سقف. بيش‌تر پلک مي­‌زنم، بالاتر و بالاتر. خانم ماتش برده است. حالا وزغ‌­هاي زيادي دارند نگاهم مي­‌کنند. پلک مي­‌زنم. کم‌کم دارم دنبال راه فراري مي­‌گردم که صدايي مي‌شنوم: «يکي ايشون رو بيدار کنه!»

سرم را از روي ميز بر مي‌دارم و مي‌گويم: «من... ‌من که بيدارم!»

 

سارا درهمي

16ساله از يزد

تصويرسازي: سپيده طاهرخاني از تهران

کد خبر 382722

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha