خانه فیروزه‌ای > یاسمن رضائیان: انگار که یک نویسنده دست به خلق جهان زده است. او داستانی متفاوت با هر‌آن‌چه می‌توانستیم بخوانیم و بشنویم، نوشته است.

دوچرخه شماره ۹۰۲

پيدايش از هيچ، تولد نور در دل تاريکي، خلقت ذات زندگي از عدم؛ شروعي چنين مجذوب‌کننده را تا به‌حال در کدام داستان خوانده‌ايم؟

داستان او ادامه پيدا کرد. مخلوقات تازه با نقش‌هايي متفاوت خلق شدند که هر‌کدام سرنوشتي مخصوص به خود داشتند.

مکان‌ها آفريده شدند و داستان زندگي آن‌ها در طول سال‌هاي بي‌شمار آينده نوشته شد.

راز‌ها و دلتنگي‌ها، چشم‌انتظاري‌ها و رسيدن‌ها، تمام حس‌هاي نا‌گفتني و تمام رؤيا‌هاي دست‌نيافتني هم متولد شدند.

فرصت تجربه‌کردن براي آگاه‌شدن و رشد‌کردن در سرنوشت مخلوقات نوشته شد. همه‌چيز رو به جلو رفت. کمبود‌ها برطرف شد و هر‌آن‌چه نياز بود به جهان داده شد.

مابين تمام ويژگي‌هاي با‌شکوه داستانش، ويژگي رمزآلودي خودنمايي کرد. زمان کودکي اين ويژگي را يادمان داده‌اند و ما هنوز آن را به ياد داريم. «يکي بود يکي نبود»؛ در داستان بي‌نهايت او هميشه همه‌چيز از اين قانون پيروي مي‌کند. هر‌ بودني، در پي نبودني اتفاق افتاده است و هر نبودني نشان‌دهنده‌ي بودني ديگر است.

من ماه را دوست دارم، ولي نمي‌توانم روز‌ها آن را ببينم. جمع دوست‌هاي مدرسه‌ام را دوست دارم، وقتي با‌هم گرم حرف‌زدن‌هاي بي‌انتها هستيم، اما در اين لحظه‌ها نمي‌توانم سکوت دوست‌داشتني را هم تجربه کنم. خنده را براي حس خوب رهايي‌اش و گريه را براي حس منحصربه‌فردِ سبک‌بالي‌اش دوست دارم، ولي نمي‌توانم هر‌دو حس را با هم لمس کنم.

و اين ماجراي يکي بود و يکي نبود‌ها هميشه ادامه دارد. ماجراي انتخاب‌کردن و برگزيدن. اين غم دل‌کندن از آن‌چه دوست داري براي داشتن دوست‌داشتني‌اي ديگر.

اما گاهي فکر مي‌کنم براي انتخاب بين دو دوست‌داشتنيِ خيلي با‌ارزش، آن‌هايي که آن‌قدر عزيز‌ند که نمي‌تواني بينشان انتخاب کني، بايد خدا دست به‌کار شود. مي‌داني كه او بهترين را در نظر مي‌گيرد و همين، غم از دست‌دادن يکي از آن دو را کم‌تر مي‌کند.

خدا شما را براي ما انتخاب کرد. اين‌که شما باشيد، فوق‌العاده است، اما قسمت سخت ماجرا همان انتخاب‌کردن بود. همان يکي بود و يکي نبود. خدا گفت زماني که پدر‌تان نباشد شما مي‌توانيد باشيد. اين يعني ما سوگوار از دست‌دادن پدر و شادمان از داشتن شما هستيم.

تجربه‌ي هم‌زمان حس غم و شادي هم، از آن حس‌هاي خاص است. از آن‌هايي که فرصت تجربه‌کردنش فقط در داستان خدا به‌دست مي‌آيد.

ماجراي يکي بود و يکي نبود، يک روي ديگر هم دارد؛ مثل آن نيمه‌ي ماه که هميشه پنهان است. ما نيمه‌ي تاريک ماه را نمي‌بينيم، اما مي‌دانيم وجود دارد. اين يعني آن‌چه از چشم ما پنهان مي‌شود، هنوز هم وجود دارد.

خوب است که خدا داستانش را اين‌طور نوشته است. فکر مي‌کنم او از آن نويسنده‌هايي است که پايان‌هاي تلخ را دوست ندارد. داستان‌هايش اگر‌چه گاهي از نظر ما پاياني تلخ دارند، اما يک نيمه‌ي پنهان شاد هم دارند که مثل نيمه‌ي ديگر ماه از چشم ما پنهان شده است.

خدا گفت در نبودن پدر، شما باشيد. ما فكر کرديم كه پدر را از دست داده‌ايم و سوگوار شديم. اگر‌چه اين واقعه رخ داده است، اما اگر حواسمان به نيمه‌ي ديگر اين ماجرا باشد، مي‌بينيم که شما هستيد. نه در برابر چشم‌هاي ما، در جايگاهي با‌ارزش، نزد خالق اين داستان و اين همان پايان شاد داستان است. ما هم پدر را داريم و هم شما را.

در روز‌هاي رسيدنتان هستيم اين روز‌ها. در سال‌هاي اميد و انتظار. حتي اين انتظار توأم با دلتنگي هم شادي بزرگي در خودش دارد.

همين که مي‌دانيم انتظار به نتيجه مي‌رسد، همين که مي‌دانيم اميد‌مان نا‌اميد نخواهد شد، همين که مي‌دانيم خالق اين ماجرا، همان نويسنده‌ي متبحري است که داستان تمام آفرينش را نوشته است، شاد مي‌شويم. همين که کاغذ و قلم دست او باشد، يعني انتهاي داستان روشن است، شاد است و منحصر به‌فرد.

او توانايي عجيبي براي غافلگير‌کردن تمام شخصيت‌هاي داستانش دارد. مي‌دانم آن روز با غافلگيري بزرگي سراغمان مي‌آيد که اسمش ظهور است. ظهور، نقطه‌ي اوج اين داستان خواهد شد.

کد خبر 390962

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha